مرده‌ای میان مردگان

می‌خواهم در زمینی گل آلوده و پر حلزون
بــه دست خود گودالی ژرف بکنم
تا آسوده استخوان‌های فرسوده‌ام را در آن بچینم
و چون کوســه‌ای در موج در فراموشی بیارامم
من از وصیت نامــه و گور بیزارم
پیش از آن کــه اشکی از مردمان طلب کنم
مرا خوشتر آن کــه تا زنده‌ام زاغان را فرا خوانم
تا از سراپای پیکر ناپاکم خون روانــه کنند
ای کرم‌ها!
همرهان سیــه روی بی‌چشم و گوش
بنگرید کــه مرده‌ای شاد و رها بــه سویتان می‌آید
ای فیلسوفان کامروا، فرزندان فساد
بی سرزنش میان ویرانــه‌ی پیکرم رویید و بگویید
هنوز هم، آیا رنج دیگری هست؟
برای این تن فرسوده‌ی بی‌جان
مرده‌ای میان مردگان

شارل در پاریس زاده شد. او تحت تأثیر پدر به سمت هنر گرایش پیدا کرد، زیرا بهترین دوستان پدرش هنرمند بودند. شارل بیشتر روزها با پدرش به دیدن موزه‌ها و نگارخانه‌ها می‌رفت. در ۶ سالگی پدرش را از دست داد. یک‌سال بعد از مرگ پدر، مادرش با سروانی به نام ژاک اوپیک ازدواج کرد. شارل همواره از این پیوند ناخشنود بود. در ۱۱ سالگی مجبور شد همراه خانواده به لیون مهاجرت کند. در مدرسه شبانه‌روزی با همکلاسی‌هایش سازگار نبود و دچار کشمکش‌های زیادی با آن‌ها می‌شد. تا اینکه در آوریل ۱۸۳۹ سالی که می‌بایست دانش‌آموخته شود، از مدرسه اخراج شد. در ۲۱ سالگی میراث پدر را به ارمغان برد، اما با بی‌پروایی این میراث را به نابودی کشاند. شارل در ۲۱ سالگی ازدواج کرد. او علاوه بر شعر به کار نقد روی آورد. شارل بودلر از مطرح‌ترین ادیبان مکتب سمبولیسم بود. او در سال ۱۸۶۷ بر اثر یک سکته قلبی و از کار افتادن نیمی از بدنش از دنیا رفت. شارل اولین کسی بود که واژه مدرنیته را در مقالات خود بکار برد. وی در سن ۲۴ سالگی به علت شرایط سخت مالی اقدام به خودکشی نمود اما جان سالم به در برد. در نامهٔ خودکشی اش به ژان دووال (معشوقه‌اش) اینگونه نوشته بود:

«دارم خودم را می‌کشم چون عذاب خوابیدن و عذاب بیدار شدن برایم تحمل ناپذیرشده است. خودم را می‌کشم چون باور دارم که نامیرا و جاودانه ام، و به این امیدوارم … وقتی که تو این نامه را می‌خوانی من دیگر مرده‌ام.» (چندی پیش این نامه در یک حراجی در فرانسه به مبلغی حدود دویست و هفتاد هزار دلار به فروش رسید

گل‌های رنج (به فرانسوی: Les Fleurs du mal) یا گل‌های بدی مجموعه شعری از شارل بودلر شاعر قرن نوزدهم فرانسه است. این کتاب که مهم‌ترین اثر شاعر نیز محسوب می‌شود در هنگام انتشارش ۱۸۴۰ سر و صدای زیادی به پا کرد و حتیٰ باعث شد تعدادی از شعرها سانسور شود. دراین اثر بودلر به دنبال کشف زیبایی از درون زشتی است و مبانی زیبایی‌شناسی جدیدی را پایه‌ریزی می‌کند.

به رهگذر
شعری از شارل بودلر
یکی از ده‌ها شعر (شماره 87) نوشته بر دیوارهای شهر لَیدن، هلند. از سال 2003 به نشانی:
Zoeterwoudsesingel 55, Leiden
به رهگذر
خیابان در بَرَم گرفته بود با هیاهوی ِ بسیار و
زنی سوگوار، باریک و بلند بالا، از کنارم،
در اندوهی با شکوه و دستان زیبا
لبه‌ی بالاپوش کنار زد و بازگرداند،
چالاک و به سترگی ِ تندیس‌.
از چشمان‌اش، هوای سُربین که آب از آن جاری‌ست،
در هم فشرده نوشیدم، شیفته چون سبک‌سری،
شیرینی فریبنده و گوارا چون مرگ
فروغ ِ تندر… و آنگاه شب! زیبایی گریزان
که نگاه‌اش به دمی توان زندگی‌م بخشید،
خواهم‌ات دید آیا دوباره به زندگی جاودان؟
جایی، بس دور از این‌جا! دیرگاه! یا شاید که هرگز!
تو که پی برده بودی، ای تو که دلباخته ات بودم
نمی‌دانم به کجا می‌گریزی، تو نمی‌دانی به کجا می‌روم.

از مُردگان خبر داری؟ | استفان مالارمه



استفان مالارمه (به فرانسوی: Stéphane Mallarmé) اتین مالارمه معروف به استفان مالارمه شاعر، معلم، مترجم و منتقد فرانسوی بود که در ۱۸ مارس ۱۸۴۲ در پاریس متولد شد و نهم سپتامبر ۱۸۹۸ در ولون (شهر وولن سور سن و مارن) درگذشت.

وی از مریدان و علاقه‌مندان تئوفیل گوتیه، شارل بودلر و تئودور دبانویل بود و در سال ۱۸۶۲ نخستین اشعار خود را در مجلات منتشر نمود. به عنوان شغل از سر ضرورت زبان انگلیسی درس می‌داد و به همین دلیل در ماه سپتامبر ۱۸۶۳ برای کار به مدرسه تورنن-سور-رن در آردش رفت و در بزانسون و آوینیون اقامت کرد، در سال ۱۸۷۱ به پاریس رفت. به این ترتیب با نویسندگانی چون پل ورلن، امیل زولا و آگوست دو ویلیر دو لیل‌آدام و هنرمندانی مانند ادوار مانه، که پرتره او را در سال ۱۸۷۶ نقاشی کرد ملاقات کرد.

او در شغل خود چندان موفق نبود و نزد شاگردانش محبوبیتی نداشت و فقر و مرگ عزیزان او را آزرده بود ولی زندگی خانوادگی آرامی داشت. او به نوشتن شعر ادامه می‌دهد و در محافل سه شنبه خیابان رم یا خانه ییلاقی خود در ولون نزدیک فونتنبلو هم چنان با هنرمندان ملاقات می‌کند. مرگ او نیز در ۵۶ سالگی در همین خانه می‌رسد.

او به مکتب هنر برای هنر علاقه بسیاری دارد و از سال ۱۸۶۶ در پارناس معاصر قلم می‌زند و همیشه در پی غلبه بر غلبه بر احساس ناتوانی ناشی از افسردگی است که دارد، در پی زیبایی خالصی که به رای او تنها منبع تولید هنر است. وی می‌گوید: «جهان ساخته شده‌است تا کتاب زیبایی نوشته شود.» پروژه‌های بزرگی آغاز می‌کند که ارودیاد (۱۸۶۴–۱۸۸۷) و بعد از ظهر یک حیوان وحشی (۱۸۶۵–۱۸۷۶) از جمله آن‌ها است. کلود دبوسی یکی از معروف‌ترین سمفونی‌های خود را در ۱۸۹۲–۱۸۹۴ بر اساس این کار می‌سازد. مالارمه به ادگار آلن پو علاقه بسیاری دارد و اثر وی به نام کلاغ (۱۸۴۵) را در سال ۱۸۷۵ ترجمه و با تصویرگری ادوارد مانه منتشر می‌کند و علاوه بر ترجمه اشعار دیگر او به نثر، در سال ۱۸۷۶ یک مرثیه (tombeau) برای او می‌سراید.

در سال ۱۸۸۷، نسخه‌ای از اشعارش را منتشر می‌کند و نشان می‌دهد در پی یافتن سبک مخصوص خود است از جمله در شعر «Sonnet en X» می‌نویسد:

Ses purs ongles très haut dédiant leur onyx

و در یکی از اشعار هشت هجایی اش می‌نویسد:

Une dentelle s’abolit // Dans le doute du Jeu suprême //A n’entrouvrir comme un blasphème //Qu’absence éternelle de lit

اوج تلاش او برای دست یافتن به شعر مطلق در در شعر «Un Coup de Dés Jamais N’Abolira Le Hasard» است که در ۱۸۹۷ می‌نویسد. مالارمه چون با شعر گفتن در پی کشف اصول شعر است از همان زمان مورد انتقاد قرار می‌گیرد و می‌گویند بیان مبهمی در شعر دارد.

پل ورلن در سال ۱۸۸۴ مقاله‌ای طولانی در باب مالارمه می‌نویسد و او را در شمار شاعران منحط قلم داد می‌کند و این شهرت مالارمه بسیاری برای مالارمه ایجاد می‌کند و او را در کنار طلایه داران مدرنیته و پیشگامان هنر و ادبیات قرار می‌دهد که نسل جوان شاعران نظیر آنری دو رینیه و پل والری سمبولیست‌ها آن‌ها را استاد خود می‌دانند. شعر استفان مالارمه در واقع در نیمه دوم قرن نوزدهم آغازگر رستاخیز شعر است که اثر آن هنوز بر شاعران معاصر مانند ایو بونفوا قابل دیدن است.


اتین مالارمه در سال ۱۸۴۷ مادر خود را از دست می‌دهد و پدربزرگ و مادربزرگش تربیت او را برعهده می‌گیرند و در سال ۱۸۵۲ او را به مدرسه شبانه‌روزی می‌فرستند. در سال ۱۸۵۵ مسوولین مدرسه به این نتیجه می‌رسند که شاگرد کوشایی نیست و باید مدرسه را ترک کند. سپس او را به مدرسه شبانه‌روزی سانس می‌فرستند و خواهرش ماریا در ۱۸۵۷ از دنیا می‌رود. در این دوران نخستین اشعار خود را که به شدت تحت تأثیر ویکتور هوگو، تئودور د بنویل و تئوفیل گوتیه سروده بوده در مجموعه‌ای به نام بین دو دیوار (Entre deux murs) جمع‌آوری می‌کند. در سال ۱۸۶۰ گل‌های بدی شارل بودلر را به چنگ می‌آورد و مطالعه می‌کند و بسیار تحت تأثیر او قرار می‌گیرد. در همین سال در دبیرستانی که در آن درس می‌خواند به‌طور موقت و غیررسمی مشغول به کار می‌شود و به قول خود نخستین قدمی بود که در مسیر حیرت برداشتم (premier pas dans l’abrutissement). در سال ۱۸۶۲، چند شعری در مجلات مختلف منتشر می‌کند. سپس با یک معلم زن آلمانی به نام ماریا گرهارد که متولد سال ۱۸۳۵ است آشنا می‌شود و کار خود را رها می‌کند تا بتواند با وی در لندن زندگی کند. به این ترتب معلم زبان انگلیسی می‌شود. اقامت آن‌ها در لندن از نوامبر ۱۸۶۲ تا پایان تابستان سال ۱۸۶۳ ادامه یافت.

وی در سال ۱۸۶۳ از سربازی معاف می‌شود و در سال ۱۸۶۳ در ۱۰ اکتبر در کلیسای برامپتون اوراتوری با ماریا ازدواج می‌کند. در ماه سپتامبر، گواهی شایستگی تدریس زبان انگلیسی به دست می‌آورد، آنری باربوس از شاگردان او بود، و به مدرسه سلطنتی تورنن در آردش می‌رود. او این مدرسه را تبعیدگاه خود می‌دانست. در این دوره، همچنان شعر می‌نویسد، از جمله شعر «گل‌ها» (Les fleurs)، «اضطراب» (Angoisse)، «خسته از استراحت تلخ» (Las d’un amer repos). مالارمه در تابستان سال ۱۸۶۴، در آوینیون با فلیبرها آشنا می‌شود و شاعرانی از منطقه پرووانس نظیر تئودور اوبانل، ژوزف رومانی و فردریک میسترال با او مکاتبه می‌کنند. دخترش ژون‌وییه‌و (Geneviève) در ۱۹ نوامبر ۱۸۶۴ در تورنن به دنیا می‌آید. او در آن شهر نیز مثل بزانسون، تولون و بعدها پاریس شغل معلم زبان انگلیسی دارد.

سال بعد، شعر بعد از ظهر یک حیوان وحشی را می‌نویسد تا آن را در تئاتر فرانسه اجرا کنند ولی نمی‌پذیرند. او با ادبای پاریس نظیر لکنت دلیل و ژوزه ماریا د اردیا ارتباط برقرار می‌کند.

سال ۱۸۶۶ نقطه عطفی برای مالارمه بود: در زمانی که در کن نزد دوستش اوژن لوفبور (Eugène Lefébure) اقامت داشت، دچار تردیدی می‌شود که تا سال ۱۸۶۹ ادامه پیدا می‌کند. با شغل استادی به بزانسون می‌رود و ازماه نوامبر با پل ورلن مکاتبه آغاز می‌کند. در سال ۱۸۶۷، در آوینیون نشر اشعار منثور خود را آغاز می‌کند و چند بار به دیدار فردریک میسترال در میلن می‌رود. در سال ۱۸۶۹ نوشتن ایگیتور را آغاز می‌کند که داستانی شاعرانه و فلسفی است ولی آن را ناتمام رها می‌کند و این در واقع پایان ضعف هنر شعری است که از سال ۱۸۶۶ دامنگیر او شد. در سال ۱۸۷۰، به خاطر بیماری از تدریس دست می‌کشد و شاهد تشکیل جمهوری در ماه سپتامبر است. پسرش آناتول در ۱۶ ژوئیه ۱۸۷۱ در سانس متولد می‌شود و برای تدریس در دبیرستان کوندورسه به پاریس می‌رود و خانواده خود را به پلاک ۲۹ خیابان مسکو در این شهر می‌برد.

مالارمه در سال ۱۸۷۲ با آرتور رمبو که شاعر جوانی است ملاقات می‌کند. در سال ۱۸۷۳ ادوارد مانه نقاش را می‌بنید و وقتی نقاشی‌هایش در سال ۱۸۷۴ در سالن‌ها رد می‌شود از او دفاع می‌کند. بعداً با کمک همین نقاش با زولا ملاقات می‌کند. مالارمه در این زمان مجله‌ای به نام «آخرین مد» (La Dernière Mode) منتشر می‌کند که هشت شماره از آن چاپ می‌شود و تمام محتوای آن به قلم خود او است که با نام‌های مستعار مختلف، که اغلب زنانه هستند در آن می‌نویسد. ناشران در ژوئیه ۱۸۷۵ نسخه جدید خود اثر او به نام بعد از ظهر یک حیوان وحشی را رد می‌کنند ولی سال بعد با تصویرگری ادوارد مانه در نشر آلفونس دورن منتشر می‌شود. مقدمه‌ای بر چاپ جدید واتک، اثر ویلیام بکفورد می‌نویسد. در اوایل سال ۱۸۷۷، در منزل خود روزهای سه شنبه جلسات ادبی برگزار می‌کند که شهرت بسیاری پیدا می‌کند. مالارمه در سال ۱۸۷۸ با ویکتور هوگو آشنا می‌شود و در سال ۱۸۷۹ کتابی دربارهٔ اسطوره به نام «خدایان باستانی» (Les Dieux antiques) منتشر می‌کند. در هشتم اکتبر ۱۸۷۹ پسرش آناتول می‌میرد.

مالارمه از سال ۱۸۷۴ به جهت بیماری که دارد به وولن-سور-سن در نزدیکی فونتن بلو می‌رود و طبقه اول یک ساختمان قدیمی را در ساحل سن برای خود و خانواده اش اجاره می‌کند. سپس این مجتمع را خریداری می‌کند و با دستان خود آن را زیباسازی و در آن برای همیشه اقامت می‌کند و روزها را به همراه نادار یا سایر ساکنان مشهور این مجتمع، روبروی جنگل‌هایی که تصویر درخشان آن در رود سن می‌افتاد، به ماهی‌گیری می‌گذراند. درود من به رودخانه‌ای که می‌گذارد تمام وقت روز در آب آن فرو بروند بی این که تصور کنیم از دست مان می‌روند (J’honore la rivière qui laisse s’engouffrer dans son eau des journées entières sans qu’on ait l’impression de les avoir perdues).

در سال ۱۸۸۴، پل ورلن سومین مقاله از مجموعه شاعران منحط را در مورد مالارمه منتشر می‌کند؛ در همان سال، ژوریس کارل اویسمانس بازگشت (â rebours) را منتشر می‌کند که شخصیت اصلی آن دزسنت (des Esseintes) از شعر مالارمه تمجید می‌کند؛ این دو اثر باعث معروفیت مالارمه می‌شود. مالارمه را به دبیرستان جانسون دسایی می‌فرستند. در سال ۱۸۸۵ توضیح اورفه‌ای زمین (l’explication orphique de la Terre) در ۱۸۸۶ اولین شعر بدون علامت سجاوندی اش به نام ورود من به تاریخ تو (M’introduire dans ton histoire) در ۱۸۸۷ نسخه نهایی بعد از ظهر یک حیوان وحشی و در سال بعد ترجمه اشعار ادگار آلن پو را منتشر کرد.

در سال ۱۸۹۱، وضعیت سلامتی او دوباره بد می‌شود. مالارمه ابتدا مرخصی می‌گیرد و بعد ساعت کارش را کم می‌کند. روی پل ولون با اسکار وایلد و پل والری ملاقات می‌کند (والری نزدیک بود در آب غرق بشود). والری یکی از اعضای ثابت مهمانی‌های سه شنبه منزل مالارمه است. در سال ۱۸۹۲، پس از مرگ اوژن مانه، برادر ادوارد مانه، والری معلم دخترش، ژولی می‌شود، که مادرش، برت موریسوی نقاش است. در این زمان کلود دبوسی مقدمه‌ای بر بعد از ظهر یک حیوان وحشی را می‌سازد که در سال ۱۸۹۴ نمایش داده می‌شود. مالارمه در نوامبر ۱۸۹۳ بازنشسته می‌شود و در سال ۱۸۹۴ در کمبریج و آکسفورد سخنرانیهای ادبی می‌کند. بعد از دو سال مالارمه در مراسم خاکسپاری ورلن در ۸ ژانویه ۱۸۹۶ شرکت می‌کند و به جای وی به عنوان شاهزاده شاعران انتخاب می‌شود.

در سال ۱۸۹۸، در کنار امیل زولا قرار می‌گیرد که در روزنامه پگاه (L’Aurore) در تاریخ ۱۳ ژانویه، نامه سرگشاده‌ای به عنوان من متهم می‌کنم (J’accuse) به طرفدارای از آلفرد دریفوس می‌نویسد. در ۸ سپتامبر ۱۸۹۸، مالارمه دچار گرفتگی حنجره می‌شود ولی جان به در می‌برد. همان شب، در نامه‌ای به همسر و دخترش می‌گوید تمام نوشته‌ها و یادداشت‌هایش را نابود کنند چون “هیچ میراث ادبی در آن‌ها نیست …”. صبح روز بعد، بر اثر همین بیماری در آغوش پزشکش در حضور همسر و دخترش می‌میرد و در کنار پسرش آناتول در گورستان سامورو در نزدیکی ولون دفن می‌شود.

کتاب‌شناسی
بعد از ظهر یک حیوان وحشی یا بعدازظهر یک فان L’après-midi d’un Faune
صفحات
یک چرخش تاس
نظم و نثر
Hérodiade هرودیاد
ایژیتور Igiture

پیر اگوست رنوآر- استفان مالارمه

نسیم دریایی | استفان مالارمه | ترجمه‌ی مراد فرهادپور

تن غمین است, افسوس! من همه کتاب‌ها را خوانده‌ام..
گریختن! گریختن به دورادور! حس می‌کنم تمامی پرندگان
مست آن اند که مه و آسمان‌های ناشناخته در میان‌شان گیرد!
هیچ چیز _ نه باغ‌های قدیمی منعکس در چشم‌ها _ این دل را
از غرق خویش در دریا باز نخواهد داشت.
آه شب‌ها, هیچ چیز, نه پرتو غم‌بار فانوس من
بر کاغذهای خالی که در سپیدی خودشان پناه جسته‌اند
و نه جوانی که کودک خود را غذا می‌دهد!
من خواهم رفت! کشتی با بادبان‌های برافراشته
به سوی مناظر غریب لنگر می‌کشد!
ملالی که امیدهای بی‌رحم غمینش کرده‌اند
هنوز به آخرین وداع دستمال‌ها باور دارد!
و شاید این بادبان‌ها, دعوت‌کننده‌ی توفان‌ها
از آنان‌اند که با تندبادی بر فراز تخته پاره‌های گمشده‌ی بی‌بادبان خم می‌شوند
بدون بادبان یا جزایر حاصلخیز ….
لیک, ای دل من, به آواز ملاحان گوش سپار!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استفان مالارمه | ترجمه‌ی سارا سمیعی

اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت
با لب‌هایت در سکوت
و این گل سرخ، سکوت را نخواهد شکست
مگر برای سکوتی ژرف‌تر..

این درخششِ لبخند، ناگاه بی‌درنگ
به آواز در نخواهد آمد هرگز
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت
با لب‌های تو در سکوت..

خاموش، خاموش در میانه‌ی این چرخش‌ها
آه ای پریِ بادها، در قلمروِ ارغوانی‌ات
بوسه‌ای آتشینِ پر خواهد کشید
تا سرِ بال پرندگان
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باز هم برای آنا، این بار از استفان مالارمه، فقط نمیدانم حالا که این هدیه ی من است، منظور از «شاعر» خودم، شهریار وقفی پور، هستم یا آن فرانسوی، استفان مالارمه.

هدیه‌ی شاعر | استفان مالارمه | ترجمه‌ی شهریار وقفی پور

برایت کودکی خواهم آورد از شب آیدومی،
سیاه، با بال‌های برهنه‌ی رنگ‌پریده‌ی خون‌چکان، نور
از میان شیشه‌ها، جلاخورده‌ی طلا و فلفل
از میان پنجره، لیکن محزون، افسوس، و سرد چون یخ،
می‌افتند، سپیده‌دم، برابر این چراغ فرشته‌گون
برگ‌های نخل. و چون نشان دهی این یادگارِ نمناک را
به آن پدر که نشانده لبخنده‌ای خصمانه بر چهره
انزوا می‌لرزد بر خویش، نیل‌گون، بایر.
آه لالایی، برای دخترت، و معصومیتِ پاهای سردش
نوزاده‌ای هول را خوش‌آمد بگو:
صدایی آن‌جا که سازها و سوزها پا سفت می‌کنند
آیا با انگشت پژمرده‌ات، آن پستان را می‌فشری
که از آن زن جاری شود در سپیدیِ غیب‌گویانه‌اش 
سوی آن لب‌ها که تشنه‌ی آبیِ بکرِ هوای تازه‌اند؟

رنگِ حقیقت خاکستری‌ست



پل گیوم آندره ژید (به فرانسوی: Paul Guillaume André Gide) ‏ (۱۸۶۹ – ۱۹۵۱) نویسندهٔ فرانسوی و برنده جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۴۷ بود.


آندره ژید نویسندهٔ نامدار فرانسوی، که مدت نیم قرن حضوری نمایان در عرصهٔ ادب فرانسه داشت و تأثیر شگفت‌آور نوشته‌هایش در سال‌های پس از جنگ جهانی بر اکثر مخاطبان و به ویژه بر نسل جوان انکارناپذیر است، به سال ۱۸۶۹ در پاریس، چشم به جهان گشود. پدرش استاد حقوق و مادرش دختر یکی از بورژواهای ثروتمند نرماندی بود. ژید در خانواده‌ای پایبند به سنت‌های مذهب پروتستان پرورش یافت و سال‌های نوجوانی و جوانی او، تحت تأثیر این موضوع قرار گرفت. در کودکی، به سبب بیماری نتوانست به‌طور منظم به تحصیل در مدرسه ادامه دهد. اما از آنجا که در خانواده‌ای علاقه‌مند به علم و فرهنگ می‌زیست، توانست این کمبود را به خوبی کنترل کند و در خانه به تحصیل ادامه دهد. پس از مرگ پدر به سال ۱۸۸۰، سرپرستی او به مادر دقیق و سختگیرش واگذار شد که با توجه و دلسوزی بیش از اندازه، پسر را به ستوه آورده بود. در این سال‌ها، ژید در محیطی زنانه می‌زیست. در پانزده سالگی، با عشقی بی‌آلایش و عرفانی، به دخترخاله‌اش، مادلن روندو دل بست. این دلبستگی در سال ۱۸۹۵ به ازدواج انجامید و به رغم تمایلات دیگرگون جنسی ژید، آن دو تا سال ۱۹۳۸ (سال مرگ مادلن)، سعادتمندانه در کنار یکدیگر زیستند.

ژید فعالیت ادبی خود را در بیست و دو سالگی (۱۸۹۱) آغاز کرد. از آنجا که به یاری بخت، از رفاه مالی برخوردار بود و نیازی به کار کردن نداشت، توانست با فراغ بال به نوشتن بپردازد و از پشتیبانی معنوی نویسندگان و شاعرانی چون پیر لوییس، پل والری، و استفان مالارمه بهره‌مند شود. به ویژه دوستی او با مالارمه، سبب شد که در آغاز کار، به مکتب سمبولیسم روی آورد. مهم‌ترین آثار او در این دوران، عبارت‌اند از: یادداشت‌های روزانه آندره والتر، شهرهای آندره والتر، رسالهٔ نرگس و سفر اورین. اما طولی نکشید که از این مکتب رویگردان شد و او نیز مانند مونتی، روسو و استندال، زندگی انسان را موضوع آثار خود قرارداد و با تجزیه و تحلیل مداوم و مستمر مسائل عاطفی و روانی خویش، کوشید تا از خواست‌ها، نیازها، اضطراب‌ها، ضعف‌ها، توانمندی‌ها و پیچیدگی‌های روح بشر، پرده بردارد.

ژید در ۲۴ سالگی (۱۸۹۳) در حالی که به شدت بیمار بود و می‌پنداشت که زندگی‌اش با خطری جدی روبه‌روست، به تونس رفت. اما دو سال بعد (۱۸۹۵)، هنگامی که از آفریقای شمالی به فرانسه بازگشت، تغییری ژرف در او پدید آمده بود و جدا از بهبود کامل، از بسیاری از قید و بندهای جسمی و روحی رهایی یافته بود. از این پس، دست به نوشتن آثاری زد که از تجربیاتی سرچشمه می‌گرفت گه از او «موجودی تازه» ساخته بودند. از میان این آثار، می‌توان به مائده‌های زمینی(۱۸۹۷) ضد اخلاق(۱۹۰۲) و در تنگ (۱۹۰۹) اشاره کرد. اما کتابی که مایهٔ موفقیت او شد، دخمه‌های واتیکان بود که به سبب لحن جسورانه‌اش، شهرتی ناگهانی برایش به ارمغان آورد.

ژید مانند بسیاری از افراد، برای توجیه امیال خویش در برابر محرمات مذهبی، فلسفه‌ای بنیاد نهاد.

وی در سال ۱۸۹۷ در کتاب مائده‌های زمینی، فلسفهٔ پرشور و زیبایی را بنیان نهاد. این کتاب در آغاز مورد استقبال واقع نشد، به‌طوری‌که در طول ۱۰ سال تنها ۵۰۰ نسخه از آن فروش رفت، با اینکه از آثار دوره جوانی نویسنده است، وی تقریباً تمام آنچه را که می‌توان فلسفه وی نامید در آن گنجانده‌است، و هرچه بعداً نوشته در تعقیب اندیشه‌هایی است که در این کتاب بیان گردیده، یعنی امتناع از هر گونه وابستگی و قید و بند و ستایش شور و عشق و نگاهی هر لحظه نو به تمام جلوه‌های هستی.

سرمایه من، از بهم پیوستن چیزهای بخصوصی بوجود نیامده بود، بلکه تنها از ستایش و تحسین من تشکیل یافته بود، من همواره تمام سرمایه‌ام را در اختیار داشته‌ام… خردمند آن است که از هرچیز به شگفت درآید.

خط سیر اندیشه‌های او در این کتاب به مانند بسیاری ادبا و حکمای بزرگ جهان شامل درونی ساختن شکوه و زیبایی‌های هستی و سپس رهایی از خویشتن و سیر در جهان نامتناهی معانی ژرف و جاودانست.

«ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که بدان می‌نگری.»

ریشه اندیشه‌های مائده‌های زمینی را در کتاب مقدس و نوشته‌های نیچه فیلسوف و شاعر شهیر آلمانی باید جست. نشانه‌هایی از تأثیر ادبیات مشرق زمین نیز در آن دیده می‌شود. او در این کتاب چنین استدلال می‌کند که تمام امیال طبیعی، سودمند بوده و مایه تندرستی است، و بدون این امیال، زندگی لطف خود را از دست می‌دهد.

«وقتی از عملی لذت می‌برم، برای من دلیل خوبی است که آن عمل را انجام بدهم… مادامی که لبانت برای بوسیدن هنوز شیرین است، سیراب کن… چنان زندگی کن که «زندگیت بدون ترس از نتایج محرماتی که اخلاقیات رسمی بر تو تحمیل می‌کند، پذیرای هر رویدادی باشد».

اما ژید خطر افتادن در قید و بند کتاب خود را هم به خواننده کتاب خود هشدار می‌دهد و در آخر، از او می‌خواهد که:

کتاب مرا به دور بینداز، مگذار متقاعدت کند! گمان مبر که حقیقت تو را کس دیگری می‌تواند برایت پیدا کند … به خود بگو که این کتاب هم چیزی نیست، مگر یکی از هزاران شیوه رویارویی با زندگی. تو راه خویش را بجوی!

ژید برای سال‌ها بت «پیشروها» بود و محافظه‌کاران او را «منحرف‌کنندهٔ جوانان» می‌دانستند. اما او پاسخ می‌داد، سقراط نیز که اکنون یکی از خدایان این محافظه‌کاران محسوب می‌شود، از چنین تهمت‌هایی به دور نبوده‌است.

آندره در سال ۱۹۴۷ و زمانی که هفتاد و هشت ساله بود، برندهٔ جایزه ادبی نوبل شد. وی می‌نویسد:

بزرگترین الهه تقدیر پیوسته در گوشم زمزمه می‌کند که دیگر چیز زیادی از عمرت باقی نمانده‌است.

تا زمان مرگش (۱۹ فوریه ۱۹۵۱)، بحث و جدل‌های فراوانی پیرامون شخصیت و نفوذ او در جریان بود و «سیل انتقاد» از چپ و راست، کمونیستها و کاتولیکها، تا لب گور او را دنبال می‌کرد.

فعالیت ادبی

عکس ژید توسط اوتولاین مورل در سال ۱۹۲۴
آندره ژید در بیست و دو سالگی فعالیت ادبی را آغاز کرد.

دوستی با «استفان مالارمه» باعث روی آوردن به مکتب «نمادگرایی» و پدیدآوردن آثاری مثل «یادداشت‌های روزانه آندره والتر»، «شعرهای آندره والتر»، «رسالهٔ نرگس» و «سفر اورین» شد. اما پس از مدتی از این مکتب روی گرداند و به تجزیه و تحلیل و تأمل در پیچیدگی‌های زندگی درونی انسان پرداخت.

سفر ژید به آفریقا باعث تغییرات بسیاری در وی شد. آثاری هم چون «مائده‌های زمینی»، «ضد اخلاق»، «در تنگ» و «دخمه‌های واتیکان» متأثر از این تغییرات است. مائده‌های زمینی کتابی است در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات. آندره ژید در این کتاب خداوند را در همه موجودات هستی متجلی می‌بیند و آزادانه و برخلاف قید و بندهای مذهب، عشق به هستی را مترادف عشق به خداوند می‌داند. او کتابش را «ستایشی از وارستگی» می‌نامد.

با آغاز جنگ جهانی اول ژید مدتی خاموشی گزید و سپس کتاب‌های «اگر دانه نمیرد»، «کوریدون» و «سکه سازان» را نوشت. او در اگر دانه نمیرد واقعیات زندگی خود را بی پرده بیان می‌کند در کوریدون به شرح گرایش‌های همجنسخواهانهٔ خویش می‌پردازد و با نوشتن رمان سکه‌سازان شیوهٔ تازه‌ای در رمان فرانسوی بنیاد می‌کند.

ژید کتاب‌های «سفر به کنگو» و «بازگشت از چاد» را ضد استعمار نوشت. او عضو حزب کمونیست شد؛ اما با برآورده نشدن انتظارات و تمایلات عدالت خواهانه‌اش با نوشتن کتاب بازگشت از شوروی از این حزب کناره گرفت.

آندره در سال ۱۹۴۷ برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل شد و در ۱۹۵۱ درگذشت.

گرایش جنسی
ژید در ژورنالش بین «لواط‌‌‌‌‌گران» کسانی که به افراد بالغ علاقه‌مندند و «شاهدگران»، علاقه‌مندان به پسران، تفاوت قائل می‌شود و خود را از دستهٔ دوم می‌داند.

شاهدگر را کسی می‌دانم که، همان‌طور که واژه می‌گوید، عاشق پسران می‌شود. لواط‌گر (ورلان گفت: «واژه لواط‌گر است»، زمانی که قاضی از او پرسید آیا حقیقت دارد که او یک لواط‌گرا است) کسی است که به مردان بالغ علاقه‌مند است.

شاهدگر، که من یکی از آن‌ها هستم (چرا نمی‌توانم به سادگی بگویم، بدون آن‌که فکر کنید در اعترافم، تعریف از خودی وجود دارد؟)، کم‌یاب‌ترند، لواط‌گران خیلی بیش‌ترند، از آنچه اول فکر می‌کردم. […] این گونه عشق‌ها به وجود می‌آیند، این گونه روابط می‌توانند شکل بگیرند، برایم کافی نیست که بگویم طبیعی است، مدعی می‌شوم که خوب است، این دو، نوعی احترام، حمایت، چالشی در آن می‌یابند؛ در شگفتم که کدام‌یک پسر جوان یا مرد بزرگ‌تر مفیدتر هستند.

او همراه با اسکار وایلد، چندین رابطهٔ جنسی با پسران جوان در خارج از کشور داشت.

وایلد کلیدی از جیبش درآورد و مرا به آپارتمان کوچکی با دو اتاق خواب برد… جوان‌ها او را دنبال کردند یکیشان ردایی بر تن داشت که صورتش را پوشانده بود. سپس راهنما ما را ترک کرد و وایلد من را به اتاق دیگری با محمد کوچک فرستاد و خود با پسر دیگر به اتاق رفت و در را بست. هر بار که از آن زمان به بعد لذت بردم، حافظه آن شب است که دنبال کرده‌ام. […] لذت من نامحدود بود و من نمی‌توانستم آن را بزرگ‌تر تصور کنم، حتی اگر عشق اضافه شود.

چگونه باید هر گونه سؤالی دربارۀ این عشق وجود داشته باشد؟ چطور باید میل خود را از قلبم بردارم؟ هیچ مشکلی جلوی لذت من را نمی‌گرفت و هیچ پشیمانی‌ای به دنبال آن نبود. اما پس از آنچه نامی می‌توانستم بر این شکافی که حس کردم زمانی که آن بدن کوچک بی‌نقض را در بدن برهنه‌ام فشردم، چنان وحشی، چنان سوزان و چه محزون شهوت‌انگیز؟ برای مدت طولانی، پس از آن که محمد مرا ترک کرد، در حالت شادمانی پرشور باقی مانده بودم و هرچند من پنج بار از او لذت برده بودم، دوباره و دوباره حظ خود را بازسازی کردم و وقتی به اتاقم در هتل برگشتم، پژواک‌هایش را تا صبح امتداد دادم.

رمان ژید، کوریدون، که خودش مهم‌ترین کارش می‌دانست، دفاعی از شاهدگرایی بود.

آثار

در سال ۱۹۴۷
تمام کتاب‌های آندره ژید در لیست کتاب‌های ممنوعه کلیسای کاتولیک قرار دارد:

سرداب‌های واتیکان
یادداشت‌های روزانه آندره والتر (۱۸۹۱)
رسالهٔ نرگس (۱۸۹۱)
شعرهای آندره والتر (۱۸۹۲)
سفر اورین (۱۸۹۳)
مائده‌های زمینی (۱۸۹۷) ترجمهٔ حسن هنرمندی، امیر کبیر، تهران: ۱۳۳۴ تحت نام مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، ترجمه جلال آل احمد و پرویز داریوش توسط انتشارات اساطیر، سیروس ذکاء انتشارات جامی، مهستی بحرینی انتشارات نیلوفر.[۴]
پرومتهٔ سست زنجیر (۱۸۹۹) ترجمه غلامرضا سمیعی انتشارات اساطیر
ضد اخلاق (۱۹۰۲) ترجمه علی پاک بین تحت عنوان رذل انتشارات جامی[۵]
آمنتاس (۱۹۰۶) ترجمه سونیا رضایی‌مود، علیرضا قلی‌نژاد انتشارات گنبد طلایی
در تنگ (۱۹۰۹) ترجمه عبدالله توکل و رضا سیدحسینی انتشارات نیلوفر.[۵]
ایزابل (۱۹۱۱) ترجمه عبدالحسین شریفیان انتشارات اساطیر، اسماعیل سعادت انتشارات علمی و فرهنگی
دخمه‌های واتیکان (۱۹۱۴) ترجمه سیروس ذکاء انتشارات فرهنگ جاوید و تحت عنوان سرداب‌های واتیکان ترجمه عبدالحسین شریفیان انتشارات اساطیر.[۶]
سمفونی روستایی (۱۹۱۹)ترجمه عبدالحسین شریفیان تحت عنوان سمفونی کلیسایی انتشارات اساطیر، فریده مهدوی‌دامغانی تحت عنوان سمفونی روحانی مؤسسه نشر تیر، محمد مجلسی تحت عنوان سمفونی پاستورال انتشارات دنیای نو، علی‌اصغر سعیدی تحت عنوان آهنگ عشق نشر قطره.
کوریدون (۱۹۲۴) به دلیل این‌که شرح حالی است از روابط همجنسگرایانه‌اش، تاکنون اجازهٔ انتشار آن داده نشده‌است.
اگر دانه نمیرد (۱۹۲۴) ترجمه همایون نوراحمر انتشارات نیلوفر (با ممیزی فراوان)
سکه سازان (۱۹۲۵) ترجمه حسن هنرمندی انتشارات ماهی.[۵]
سفر به کنگو (۱۹۲۷)
بازگشت از چاد (۱۹۲۸)
اودیپ (۱۹۳۱)
بازگشت از شوروی (۱۹۳۶)
بهانه و بهانه هاي تازه،ترجمه رضا سيد حسيني ،انتشارات نيلوفر