قرائت متن اعتراف نامه (توبه نامه) تمام می شود. پیرمرد خمیده و لرزان با غروری در هم شکسته به آهستگی صحن دادگاه را ترک می کند اما زیر لب چیزی می گوید: “ولی همچنان می چرخد.” سال 1633 م گالیه در برابر دادگاه تفتیش عقاید حاضر شد تا درباره اعتقاد علمی خویش به این که خورشید در مرکز کائنات است و این زمین است که به دور آن می چرخد توضیح دهد. این یافته علمی او در تضاد با آموزه های کتاب مقدس قرار داشت که زمین را مرکز کائنات می دانست اگرچه گالیله خود را برای هرگونه بحث و جدل علمی در این باره حاضر کرده بود اما تهدید اولیای کلیسا کارگر افتاد و او از ترس جان خویش مجبور شد تا متن اعتراف نامه تهیه شده توسط آنان را قرائت کند و از اندیشه های به اصطلاح باطل، منحرف و مرتدانه خود تبری جوید اما او در لحظه آخر گفت که زمین می چرخد و زمین می چرخید!
تاریک اندیشان کلیسا مسرور از پیروزی خویش در این نبرد نابرابر بودند اما گالیله هیچگاه به حقیقت پشت نکرد و تنها براساس شرایط موجود مجبور شد که آن را زیر لب زمزمه کند تا حداقل به سرنوشت جوردانو برونو دچار نشود. جوردانو برونو کشیش، فیلسوف و کیهان شناس ایتالیایی بود که به خاطر اینکه افکارش مخالف تعلیمات کلیسای کاتولیک بود به حکم دادگاه تفتیش عقاید و تایید پاپ در سال 1600 در رم سوزانده شد. جوردانو برونو در آتش جهل سوخت و گالیله در هیاهوی تاریک اندیشان ترجیح داد که سکوت کند و حقیقت را تنها زیرلب زمزمه کند اما واقعیت این است که حقیقت برای همیشه ساکت و خاموش نمی ماند و زمانی می رسد که حقیقت از راه می رسد!
“این دنیا سیاهچاله ای تهی است.” این کلمات وصف حال آلفرد دریفوس است آن هم در اعماق تاریک یک سیاهچاله در زندانی در جزیره شیطان. او که به خاطر یک گناه ناکرده محکوم است که تا آخر عمر خویش را در این سیاهچاله بگذراند در اوج ناامیدی از آشکاری حقیقت و برقراری عدالت احساسات او از طرف امیل زولا چنین بیان می شود . دریفوس گرچه ناامید است اما زولا صدای این حق خواهی را شنیده است و در اوج فوران احساسات ملی گرایانه و ضدیهودی در جامعه فرانسه طوفانی برپا می کند تا راه را برای حقیقت و عدالت باز کند.
آلفرد دریفوس کلنل یهودی تبار ارتش فرانسه بود که به جرم خیانت به فرانسه از طریق جاسوسی برای آلمان به محاکمه کشانده شد و در سال 1894 توسط دادگاه نظامی به خلع درجه و تبعید ابدی به جزیره شیطان در گویان محکوم شد. دریفوس از ابتدا بی گناه بود و حتی بسیاری از امرای ارتش از این امر آگاه بودند اما این مسئله بهانه خوبی برای محافل یهودستیز فرانسه بود که با اتکاء بر آن به احساسات یهودستیزانه و ملی گرایانه که در جامعه در حال گسترش بود دامن بزنند. در این قضیه جامعه فرانسه به دو بخش تقسیم شد بخش اعظم جامعه که تحت تاثیر تبلیغات دروغین قرار گرفته بودند و احساسات ملی گرایانه در آنها موج می زد دریفوس را یک خائن و مستحق مرگ می دانستند اما در آن سو امیل زولا و خیلی بسیاری از روشنفکران مستقل و متعهد قرار داشتند که از همان ابتدا به اصل قضیه مشکوک بودند.
جامعه فرانسه به مدت 11 سال تمام درگیر این قضیه بود و هواداران دریفوس و دشمنان وی به یک جبهه بندی قاطع و صریح دست زده بودند. اگرچه این مرزبندی از مسئله یک محاکمه آغاز شد اما دیری نپایید که به مسایل کلان سیاسی، اجتماعی و انسانی کشید و قهرمان این منازعه بدون شکل امیل زولا بود. سه سال پس از محکومیت دریفوس در حالی که جامعه فرانسه هنوز در وضعیت بحرانی بسر می برد و شواهد جدید حاکی از آن است که اسناد بی گناهی دریفوس به عمد از پرونده کنار گذاشته شده است زولا تصمیم می گیرد که برای دفاع از آرمان های جمهوریت و برقراری عدالت وارد میدان شود. در سال 1897 نخستین نوشته خود را با عنوان در “دفاع از یهودیان” منتشر می کند. او در این مقاله به ریشه یابی دلایل اوج گیری احساست یهودستیزانه می پردازد زولا می نویسد: “هدف تمدن ها دقیقاً همین بوده که آن نیاز وحش به زوزه کشیدن برای یکدیگر و دیگر ابناء نوع خود را که کاملاً به ما شباهت ندارند، از میان ببرند. از قرون دور دست تاکنون، تاریخ اقوام زمین، چیزی نیست جز درس گیری در زمینۀ مدارا با یکدیگر و در حقیقت، رؤیای نهایی متقاعد شدن آنها به برقراری اتحاد برادرانه و جهانی و آمیختن آنها در قالب یک تن یگانه و مهربان که تا حد ممکن از کین توزی میان آنها بکاهد. در زمانۀ ما، نفرت داشتن انسان ها از یکدیگر و کوبیدن بر سر و مغز یکدیگر، تنها به دلیل داشتن چهره هایی متفاوت، دیوانگی و هیولاواره گی است.”
اما نکته اوج این ماجرا زمانی آغاز می شود که متن مشهور زولا با عنوان “من متهم می کنم.” منتشر می شود. مرور فرازهایی از این بیانیه مشهور که در سال 1889 خطاب به رییس جمهور وقت فرانسه نوشته شده است در این مجال خالی از لطف نیست. وی این چنین می نویسد: “من هیچ یک از کسانی را که متهم می کنم، نمی شناسم و هرگز ندیده ام. من هیچ کینه و نفرتی نسبت به آنها ندارم. از نظر من، آنها فقط واحدهای عملیاتی و تجسم تباهکاری اجتماعی هستند. حرکتی که اکنون از من سر می زند، تنها ابزاری انقلابی برای به جلو انداختن حقیقت و عدالت است. من یک هدف دارم: تابیدن نور راستی به نام بشریتی که رنج فراوان کشیده و حق خوشبختی دارد. اعتراض سوزان من تنها فریادی ست از ژرفای روحم. بگذار مرا به پیشگاه قانون فرا بخوانند! بگذار بازجویی از من در برابر افکار عمومی انجام شود!”
سران ارتش و کسانی که زولا که آنها را در این بیانیه متهم کرده بود او را به دادگاه کشاندند. او در مقابل هیئت منصفه دادگاه گفت: ” آیا من یک خائن یا خودفروخته هستم یا دروغگو هستم؟ من هیچ بلندپروازی سیاسی ندارم و برای هیچ فرقه و گروهی تره خرد نمی کنم. من یک نویسنده و یک انسان آزادم. من زندگیم را وقف کارم کرده ام. من همچنان از مشاهدۀ این بازگشت خشک اندیشی حیرت زده ام؛ و از این که تلاش برای دامن زدن به جنگ صلیبی ممکن است در زمان ما و در پاریس بزرگ ما و در میان مردم خوب فرانسه اتفاق بیفتد؛ آن هم در این دوران دمکراسی و مدارای عمومی و در بطن جنبش بزرگ به سوی برابری، برادری و عدالت که در هر سو در جریان است؛ در همان شرایطی که ما آرزوی زدوده شدن مرزهای کشورها و ایجاد جامعه ای جهانی از همۀ ملت ها و ایجاد کنگره های بین ادیان را داریم که طی آنها روحانیون همۀ مذاهب با آغوش باز یکدیگر را بپذیرند و قبول کنند که رنج های ما، همه ما را به برادری فرا می خواند تا بر سرنوشت فلاکت بار انسان غلبه کنیم. ولی در میان ما، گروه انگشت شماری از مردان دیوانه بی شعور و سوءاستفاده کننده وجود دارد که هر صبح به حریم ما تجاوز می کنند. بیایید یهودیان را بکشیم؟ بیایید یهودیان را بخوریم! بگذارید آنها را کشتار و قتل عام کنیم ! بگذارید برگردیم به دوران قربانی سوزاندن و اژدها کشی! و از میان همۀ زمانها، آنها زمان ما را برگزیده اند. هیچ کاری از این ابلهانه تر و زشت تر نمی شد.” اما در نهایت زولا در دادگاه به خاطر نگارش این بیانیه به 1 سال زندان و سه هزار فرانک جریمه نقدی محکوم شد.
زولا بعد از حکم دادگاه به علت فشارهای وارده مجبور به ترک خاک فرانسه شد و به انگلستان پناه برد. اما فشارهای وارده از طرف زولا و روشنفکران بر دولت، سیستم قضایی کارگر افتاد و در سال 1900 حکم برائت دریفوس به خاطر کشف اسناد جدید که حاکی از بی گناهی او بود صادر شد. باز هم زولا نامه ای دیگر به رییس جمهور فرانسه نوشت و این حکم برائت و بخشودگی را ناکافی دانست و خواستار اعاده حیثیت از دریفوس شد. این نامه در واقع آخرین نامه زولا در قضیه دریفوس محسوب می شد. وی چنین نوشت: “حکم بخشودگی، این ننگ را پاک نمی کند که دریفوس بیگناه دوبار محکوم شد. تا این اتهام ناروا پس گرفته نشود، فرانسه همچنان در هذیان و وحشت کابوس به جا خواهد ماند. شما حقیقت را خاک کردید و حقیقت زیر زمین نقب می زند و روزی همه جا خواهد رویید…بدتر آن که شما به اخلاق زدایی در میان سفلگان کمک می کنید وقتی به ناروا آنها را توجیه می کنید.” او در انتهای این نامه سرگشاده چنین می نویسد: “من تنها یک شاعرم، یک قصه گوی منزوی که در گوشۀ خلوت خود با یک نیت کار می کند. من دریافته ام که یک شهروند خوب باید کاری اساسی به کشورش ارائه دهد و به همین دلیل، همیشه خود را غرق در کتابهایم کرده ام. اینک من، به سادگی به آنها برمی گردم، زیرا وظیفه ای که به خودم واگذار کرده بودم، به پایان رسیده است. من سهم خود را تا حد مقدور ادا کرده ام و اینک دیگر برای همیشه در خاموشی فرو میروم. با این وجود، چشمها و گوشهایم را باز نگه می دارم… من هشیارم، شب و روز، تا چه در افق پدیدار شود. درحقیقت، من سرسختانه امید دارم که حقیقت و عدالت، خیلی زود از آن سوی کشتزارهایی که آینده در آنها می روید، پدیدار شود. و من همچنان منتظرم.”
در سال 1902 زولا در طی یک حادثه مشکوک گازگرفتگی از دنیا رفت. بیش از 50 هزار نفر در مراسم تشییع جنازه وی شرکت کردند. جبهه دریفوسار مطمئن بود که مرگ زولا زیر سر محافل آنتی دریفوسار است و تحقیقات بعدی نشان داد این حدس چندان هم بیراه نبوده است. اگرچه زولا از جان خود گذشت اما در نهایت او پیروز واقعی این مبارزه بود. پارلمان فرانسه، 11 سال پس از آغاز قضیه دریفوس در سال 1905 پس از مرگ زولا و زیر فشار افکار عمومی جامعه فرانسه که طی این سالیان روزهایی بحرانی و ملتهب را پشت سرگذاشته بود و از رسوایی ارتش و دخالت کلیسا در امور کشوری به تنگ آمده بودند؛ اصل تفکیک نهاد دین از حکومت را دوباره پس از نزدیک به صد سال، به قانون اساسی فرانسه بازگرداند. اصل جدایی دین از حکومت که یکی از دستاوردهای مهم انقلاب 1789 فرانسه بود توسط ناپلئون بناپارت کنار گذاشته شد و او طی یک معاهده و پیمان نامه رسمی حمایت رسمی و مالی خود را کلیسای کاتولیک اعلام کرد.
با تصویب دوباره این قانون جمهوری فرانسه جانی دوباره گرفت و از قدرت ارتش و کلیسا به شدت کاسته شد و محافل ارتجاعی و یهودستیز اعتبار خود را به کلی از دست دادند و آرمان های ابدی انقلاب 1789 فرانسه آزادی، برابری و برادری دوباره زنده شد و خون تازه ای به جامعه فرانسه تزریق شد. اغراق نیست اگر بگوییم این اتفاق به یمن ایستادگی و تعهد بی نظیر زولا و همقطاران وی که پس از آن به نام “روشنفکران” شناخته شدند رقم خورد. در حالی که جامعه فرانسه تحت تاثیر احساسات ملی گرایانه افراطی و یهودستیزانه داشت گام هایی به عقب برمی داشت و به تعبیر او رودخانه ها به عقب جریان پیدا می کردند و در پرتگاه سقوط قرار گرفته بود تنها وجدان های بیدار و آگاه روشنفکران فرانسه به رهبری زولا بود که مانع از تحقق این امر شد. قضیه دریفوس تنها اثبات بی گناهی یک انسان بود بلکه زولا در پی آن بود که از ریشه های شکل گیری این بحران را در ساختارهای سیاسی و اجتماعی بخشکاند که موفق هم می شود.
همان طور که زولا می گوید او دل نگران چیزی است حتی فراتر از پایمال شدن قانون مدنی، تساوی شهروندی، عدالت و جمهوریت؛ زولا نگران ایمان یک انسان به دیگر آدمیان است، زیرا دنیا بدون انسان و اختیار انسانی، سیاهچاله ای است مجبور. او در تمام متون خود از دو مفهوم حقیقت و عدالت سخن می گوید و به صاحب منصبان قدرت هشدار می دهد که با انکار حقیقت نمی توان وجود آن را کتمان کرد و سرانجام روزی خواهد رسید که حقیقت از راه خواهد رسید و عدالت برقرار خواهد شد. گالیله و دریفوس هر دو محکوم شدند با این خیال باطل که با محکومیت دو انسان می توان حقیقت را محکوم کرد اما آنچه در عمل اتفاق افتاد این بود که حقیقت خیلی زود از راه رسید. اگر گالیله حقیقت را در آخرین لحظه دادگاه زیر لب زمزمه کرد و بعد از آن سکوت کرد و منتظر ماند تا حقیقت از راه برسد در عوض این زولا بود که فریاد حق خواهی دریفوس را با صدای بلند به گوش جهانیان رساند و نگذاشت این صدا در دل سیاه چال جزیره شیطان خاموش شود. ارتداد اتهام اولیای کلیسای کاتولیک به گالیله بود و خیانت اتهام نابخشودنی دریفوس. این دو اتفاق تاریخی درس های برای ما دربردارد؛ آیا می شود حقیقت را به محاکمه کشید تاریخ به ما می گوید نه نمی شود.
در این کارزار مبارزاتی بسیاری از هنرمندان، نویسندگان، دانشمندان و سیاستمداران فرانسه به امیل زولا پیوستند و بیانیه من متهم می کنم به اعلامیه روشنفکران مشهور شد که نزدیک به 300 نفر به آن پیوستند که از آن جمله آنها می توان از افرادی چون ژرژکلمانسو، امیل دورکیم، مارسل پروست، استفان مالارمه و آناتول فرانس آن نام برد. به عبارتی تاریخ مدرن روشنفکری در جهان با این نامه تاریخی شروع می شود و پس از نگارش این نامه خیل عظیم روشنفکران در جوامع اروپایی در پشت سر امیل زولا قرار می گریند و از او حمایت می کنند. با آغاز این کارزار مبارزاتی بود که گفتمان روشنفکری از محافل ادبی و علمی خارج شد و پا به میدان سیاست و جامعه گذاشت و سردمداران قدرت را مجبور به عقب نشینی کرد.
«من متهم میکنم …!» | امیل زولا
مادام بوواری | گوستاو فلوبر
مادام بوواری (به فرانسوی: Madame Bovary) نخستین اثر گوستاو فلوبر، نویسنده نامدار فرانسوی است که یکی از برجستهترین آثار او بهشمار میآید.
چگونگی نوشتن داستان
فلوبر بعد از نوشتن اثری به نام وسوسه سن آنتوان از دوستان منتقد خود، ماکسیم دوکان و لویی بونه، دعوت کرد تا داستان را برای آنها بخواند، ولی آن دو، داستان را اثر بدی برشمردند و به او پیشنهاد کردند که داستان دیگری دربارهٔ دلونه، از آشنایان آنها، بنویسد. بر این اساس، فلوبر شروع به نوشتن داستان مادام بوواری کرد و سعی کرد که داستان را براساس شخصیتهای واقعی بنویسد و با استفاده از مشاهدات و ذهن خود وقایع را در طول داستان گسترده کند. برای مثال اما بوواری همسر دلونه است.
نگارش مادام بوواری از سپتامبر ۱۸۵۱ تا آوریل ۱۸۵۶ به مدت پنج سال در کرواسه طول کشید. در این مدت فلوبر روزانه بیش از چند خط نمینوشت و مرتب مشغول ویرایش نوشتههای پیشین بود و هرآنچه را بر کاغذ میآورد با صدای بلند برای خود میخواند. او برای غنا بخشیدن به داستان علاوه بر بیان داستان اصلی، به بیان چند خاطره و چگونگی ارتباطش با لوئیز کوله پرداختهاست. او که بسیار با شخصیت مادام بوواری همذاتپنداری میکردهاست، در نامهای گفتهاست که هنگام نوشتن صحنه سم خوردن اما بوواری، مزه آرسنیک را در دهان خود احساس میکردهاست.
شخصیتهای داستان
- اما بوواری: «اِما» شخصیت اول داستان بوده و نام داستان از نام او گرفته شدهاست. او دختری شهرستانی است که انتظارات سیری ناپذیری از دنیای خود دارد و مشتاق زیبایی، ثروت، عشق و جامعهای سطح بالاست. بخش عظیمی از داستان حول اختلافات میان ایدهآلهای خیالبافانه و جاه طلبانه اِما و واقعیتهای زندگی روستایی او میچرخد، به خصوص که این قضایا او را به سوی دو عشق زناکارانه سوق داده و بدهیهای قابل توجهی برایش به همراه میآورند، که سرانجام باعث میشود اِما اقدام به خودکشی بکند..
- شارل بوواری: شارل بوواری، همسر اِما، مردی بسیار ساده و معمولی بوده و با توقعات خیالبافانه همسرش فاصله زیادی دارد. او پزشک روستای یونویل است ولی در این زمینه استعداد خاصی از خود نشان نداده و در واقع فاقد صلاحیت لازم برای پزشکی است. با وجود اینکه همه اهالی روستا از شهوترانیهای اِما خبر دارند، شارل چیزی از این موضوع نمیداند و کنترلی روی همسرش ندارد، زیرا در واقع همیشه درگیر سروسامان دادن به خراب کاریهای خودش است. او همسرش را میپرستد و او را زنی بی عیب و نقص میداند.
- رودولف بولانگه: رودولف بولانگه روستایی ثروتمندی است که اما را هم به زنجیره طولانی معشوقههایش اضافه کردهاست. او علاقه شدیدی نسبت به اما در خود نمیبیند و در حالی که اما بیشتر و بیشتر وابسته او میشود، احساس دلزدگی و نگرانی از بی احتیاطیهای اما در رودولف شدت میگیرد. بعد از اینکه آن دو تصمیم به فرار با یکدیگر میگیرند، رودولف در مییابد که قادر به این کار نیست، به ویژه به این خاطر که اما به تازگی صاحب دختری به نام «برت» شدهاست. به همین دلیل رودولف، در روز تعیین شده برای فرار به تنهایی از روستا میگریزد و اما را دچار شکست روحی شدیدی میکند.
- لئون دوپوا: لئون دوپوا منشی جوانی از اهالی یونویل است. او پس از رودولف بولانگه دومین فردی است که با اما بوواری رابطه عاشقانه برقرار میکند.
- آقای اومه: اومه داروساز روستا است. او عقاید ضد دینی و آتئیستی دارد.
- آقای لورو: لورو تاجری حقه باز است که پی در پی اما را متقاعد به خرید جنسهایش کرده و از او میخواهد که پول آنها را بعداً بپردازد. لورو با سودهای کلانی که روی وامهای اما میکشد، مبلغ بدهیهای او را بسیار بالا میبرد و همین موضوع نقش مهمی در تصمیم اما به خودکشی دارد.
ترجمههای فارسی
این رمان بارها به زبان فارسی برگردانده یا بازنویسی شدهاست. مترجمان کتاب مادام بواری در کتاب «تاریخ ترجمهٔ ادبی از فرانسه به فارسی» چنین ذکر شدهاست: «محمود پورشالچی (۱۳۲۷)، ربیع مشفق همدانی (۱۳۴۱)، محمد قاضی با همکاری رضا عقیلی (۱۳۴۱)، داریوش شاهین (۱۳۶۸)، محمدمهدی فولادوند (۱۳۷۹)، مهدی سحابی (۱۳۸۶)[۱] مهستی بحرینی (۱۳۹۸)
اقتباسها
مادام بوواری تاکنون بارها در تئاتر و سینما بازآفرینی شده. اولین بار ژان رنوار در سال ۱۹۳۴ از روی این رمان فیلمی ساخت. بعد از آن نیز چند مجموعه تلویزیونی از این رمان ساخته شد. یک بار نیز در سپتامبر ۲۰۰۹ تئاتر موزیکالی از این داستان ساخته شد.
دو فیلم از این رمان در سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۱۵ با همین نام اقتباس شدهاست. فیلم مادام بوواری (۲۰۱۵) با بازی میا واسیکوفسکا در نقش مادام بوواری و کارگردانی سوفی بارتز جدیدترین اقتباس از این رمان است.
گوستاو فلوبر (به فرانسوی: Gustave Flaubert) (زاده ۱۲ دسامبر ۱۸۲۱ – درگذشته ۸ مه ۱۸۸۰) از نویسندگان تأثیرگذار قرن نوزدهم فرانسه بود که اغلب جزو بزرگترین رماننویسان ادبیات غرب شمرده میشود. نوع نگارش واقعگرایانهٔ فلوبر، ادبیات بسیار غنی و تحلیلهای روانشناختی عمیق او از جمله خصوصیات آثار وی است که الهامبخش نویسندگانی چون گی دو موپاسان، امیل زولا و آلفونس دوده بودهاست. او خود تأثیرگرفته از سبک و موضوعات بالزاک، نویسندهٔ دیگر قرن نوزدهم است؛ بهطوریکه دو رمان بسیار مشهور وی، مادام بواری و تربیت احساسات، به ترتیب از زن سی ساله و زنبق درهٔ بالزاک الهام میگیرند.
آثار فلوبر به دلیل ریزبینی و دقت فراوان در انتخاب کلمات، آرایههای ادبی، و بهطور کلی زیباییشناسی ادبی، در ادبیات زبان فرانسوی کاملاً منحصربهفرد میباشد. کمالگرایی وی به اندازهای بود که هفتهها به نوشتن یک صفحه وقت سپری مینمود، و به همین دلیل، در طول سالیان نویسندگی خود تعداد کمی اثر از خود بر جای گذاشت. او پس از نوشتن، آثار را با صدای بسیار بلند در اتاق کار خود، که آن را فریادگاه[۱] مینامید، میخواند تا وزن، آهنگ و تأثیر واژگان و جملات را بسنجد.[۲] او بسیاری از شهرت خود را مدیون نوشتن نخستین رمانش مادام بوآری در سال ۱۸۵۷ است. فلوبر فرزند یک جراح تجربی بود، کسی که در رمان مادام بواری نقشی کلیدی دارد.
کتابشناسی
- سفری به دوزخ (۱۸۳۵)
- رؤیایی از دوزخ (۱۸۳۷)
- خاطرات یک دیوانه (۱۸۳۸)
- اسمار (۱۸۳۹)
- نوامبر (۱۸۴۲)
- مادام بوآری (۱۸۵۷) ترجمه مشفق همدانی، انتشارات امیرکبیر؛ محمد قاضی و رضا عقیلی، انتشارات مجید؛ محمدمهدی فولادوند انتشارات جامی؛ مهدی سحابی، نشر مرکز؛ مهستی بحرینی، انتشارات نیلوفر
- سالامبو (۱۸۶۲) ترجمه احمد سمیعی، انتشارات خوارزمی
- تربیت احساسات (۱۸۶۹) ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز
- نامههایی به شهرداری روآن (۱۸۷۲)
- داوطلب (وودویل) (۱۸۷۴)
- وسوسهٔ سن آنتوان (۱۸۷۴) ترجمه کتایون شهپر راد و آذین حسینزاده، انتشارات نیلوفر
- سه داستان (۱۸۷۷) ترجمه جلالالدین کزازی، نشر مرکز
- بووار و پکوشه (۱۸۸۱) (ناتمام) ترجمه افتخار نبوینژاد، انتشارات کاروان
- داستان مرد جوان هنوز در ایران منتشر نشدهاست.
دربارهٔ فلوبر
پیر بوردیو جامعهشناس معاصر فرانسوی در کتاب میدان تولیدات ادبی، قسمتهایی را به بحث دربارهٔ رمان تربیت احساسات فلوبر اختصاص دادهاست. بوردیو در بررسی خود با ترسیم میدان ادبیات فرانسه در فاصله سالهای ۱۸۳۰ – ۱۸۵۰ فلوبر را در مرکز این میدان قرار دادهاست. از نظر او فلوبر در این دوره حائز موقعیت «ادبیات ناب» یا «هنر برای هنر» بودهاست. بوردیو با بررسی رمان تربیت احساسات فلوبر نشان میدهد که نوعی رابطه همسانی میان جایگاههای عینی فلوبر در میدانهای قدرت و ادبیات، منش او و اثرش وجود دارد. از دید او «فردریک» قهرمان این رمان موقعیت و حالاتی همانند خود فلوبر را نمایش میدهد.