برای سنگ گورم | هیلدا دولیتل

پدرش چارلز دولیتل استاد نجوم در دانشگاه “لی های” بود و مادرش هلن وول یک مراویاییی ِ چک و بسیار علاقه‌مند به موسیقی بود. در ١٨٩٥ چارلز دولیتل به عنوان بهترین استاد نجوم دانشگاه «پنسیلوانیا» انتخاب شد و خانواده به خانه‌ای در «آپردربی» در محله‌ای مرفه‌ْنشین در حاشیه «فیلادلفیا» نقل مکان کردند. هیلدا در انجمن دوستان “فیلادلفیا” دبیرستان مرکزی واقع در خیابان 15 و «ریس» حضور پیدا کرد و در سال ١٩٠٣ فارغ‌التحصیل شد، یک سال قبل از آن اِذرا پاوند را ملاقات کرد، کسی که در زندگی خصوصی هیلدا و همین‌طور ظهورش به عنوان یک نویسنده نقش مهمی داشت و این سرآغاز دوستی آنان بود. در ١٩٠٥، پاوند، هیلدا را در مجموعه‌ای از شعرهای عاشقانه تحت عنوان «کتاب هیلدا» معرفی کرد.

آن سال دولیتِل برای تحصیل در رشته‌ی ادبیات یونان در دانشکده‌ی «برایان مور» حضور پیدا کرد اما به دلیل نمرات بد و ضعف جسمانی‌اش بعد از ٣ ترم آن‌جا را ترک گفت. هرچند او شاعرانی چون ماریان مور و ویلیام کارلوس ویلیامز را در این دانشکده ملاقات کرد. از اولین آثار چاپ شده‌ی او می توان از چند داستان برای کودکان نام برد که در روزنامه‌ی محلی کلیسا بین سال‌های ١٩٠٩ و ١٩١٣ اغلب با امضای «ادیت گری» چاپ شد. در ١٩٠٧ او با پاوند نامزد کرد، پدرش با  این نامزدی موافق نبود و هنگامی که در سال ١٩٠٨ برای سفر به اروپا کشور را ترک کرد نامزدی آنان نیز به‌هم خورد، در این هنگام دولیتِل وارد رابطه‌ای تازه با یک دانشجوی هنر، جوانی به نام «فرانسس جوزف گِرِگ» شد. بعد از گذراندن بخشی از زندگی‌اش در روستای “گرینویچ” در سال ١٩١٠ در نیویورک سی تی ، او با “گِرِگ” و مادر او سفری دریایی را به اروپا آغاز کردند.

ایچ. دی. ایماژیست

در‌آن زمان پاوند به لندن نقل مکان کرده بود، جایی که او گردهمایی‌هایی را با دیگر شاعران در رستوران برج ایفل در «سوهو» بر پا می‌کردند تا در مورد اصلاح شعر حاضر از طریق شعر آزاد، «تانکا» و «هایکو» و حذف تمام اطناب‌ها و الفاظ ظاهری از عرصه‌ی شعر به بحث نشینند. بلافاصله بعد از رسیدن «ایچ. دی.» به انگلستان تعدادی از شعرهایی را که نوشته بود به پاوند نشان داد. پاوند مجذوب نزدیکی شعر ایچ. دی. با عقایدی که او در موردش بحث می کرد شد، در نتیجه ایچ. دی. و شاعر دیگری به نام “«ریچارد اَلدینگ‌تون» را به گروه معرفی کرد.

در طول ملاقات با ایچ. دی. در اتاق چای موزه بریتانیا در سال ١٩١٢ پاوند امضای ایچ. دی. ایماژیست را ضمیمه‌ی شعر او کرد، لقبی که در قسمت اعظم زندگی او همراه‌اش بود. همان سال مجله‌ی شعر هریت مونرو شروع به کار کرد و از پاوند درخواست کرد که به عنوان یک ویراستار خارجی عمل کند. در ماه اکتبر او سه شعر از ایچ. دی. و اَلدینگ‌تون تحت عنوان ایماژیست ارائه کرد. شعرهای الدینگ‌نون در نسخه‌ی نوامبر مجله‌ی «شعر» انتشار یافتند و شعرهای ایچ. دی. با نام‌های «هرمس مسیرها، باغستان، و کلمات قصار» در نسخه‌ی ژانویه آن منتشر شدند. ایماژیست به عنوان یک جنبش با ایچ. دی. به عنوان اولین مروج آن شروع شد.

گرچه الگوی اولیه برای ایماژیست‌ها شعرهای ژاپنی بود، اما روش ساخت شعرهای ایچ. دی. متأثر از ادبیات کلاسیک یونان بود به خصوص از کارهای تازه کشف شده‌ی ِ سافو. علاقه‌ای که او با اَلدینگ‌تون و پاوند در آن شریک شد و منجر به این امر گردید که هرکدام از آن‌ها نسخه‌ای از آثار شعرای یونانی را تولید کنند. در سال ١٩١٥، ایچ. دی. و اَلدینگ‌تون مجموعه‌ای از ترجمه‌ی شاعران را شروع کردند، جزوه‌ای از برگردان آن شاعران کلاسیک لاتین  و یونان که کمتر شناخته شده بودند. در کل، ایچ. دی. سه جلد از برگردان آثار یونانی را منتشر کرد با نام‌های «همسرایی از اِفی جِنیا، در یولیس ١٩١٦، همسرایی از اِفی جِنیا در یولیس و هیپولیتس یوریپیدس ١٩١٩و اییون یورپیدس ١٩٣٧»  و یک نمایش‌نامه‌ی اصل بر اساس الگوهای یونانی به نام «مدارا کردن هیپولیس.»

او پیوندش را با گروه  تا زمان انتشار آخرین نسخه‌ی منتخب از «جمعی از شعرای ایماژیست» در ١٩١٧ ادامه داد. او و الدینگ‌تون بسیاری از کارهای ویرایش جُنگ را در سال ١٩١٥ انجام دادند. اشعار او همچنین در جنگ ایماژیست الدینگ‌تون در سال ١٩٣٠ حضور یافت. تمام شعرهای او تا پایان دهه‌ی ١٩٣٠ به شیوه‌‌ی ایماژیستی نوشته شده بود. با استفاده از زبانی آزاد، ساختاری بلاغی بر اساس شباهت تا تشبیه و استعاره و یا سمبل‌ها و خلوص کلاسیکِ سطح که نقابی‌ست است بر انرژی‌های دراماتیک نهفته در دل اثر. او این نوع نوشتار را مدیون منتقدان است در ویژه‌نامه‌ی مجله‌ی “اِگوایست” در ماهِ می ١٩١٥ شاعر و منتقد هرولد مونرو کارهای اولیه‌ی ایچ. دی. را پیش پا افتاده نامید که ناشی از فقر صُور ِ خیال و یا محدودیت بی‌جا و زیاده از حد است.

“اُرِد” یکی از معروف‌ترین شعرهای اولیه‌ی او برای نخستین بار در گلچین ١٩١٥ چاپ شد و الگوهای اولیه‌ی او را به‌طور کامل نمایان کرد.

شتاب کن دریا

بچرخان کاج‌های برافراشته‌ات را

خیس کن کاج‌های سترگ‌ات را

بر صخره‌های ما

فرو انداز سبزی‌ات را بر ما

فرو انداز صنوبرهای‌ات را

جنگ جهانی اول بعد از آن

در سال‌های قبل از جنگ جهانی اول هیلدا و پاوند رابطه‌ای عاشقانه را آغاز کردند. این در شرایطی بود که اشتیاقی عاشقانه نسبت به زنی به نام فرانسس جوزف گِرِگ نیز در وجود ایچ. دی. شکل گرفته بود. هیلدا، گرگ و مادر گرگ به اروپا عزیمت کردند جایی که هیلدا شغل نویسندگی را به‌طور جدی آغاز کرد. رابطه‌ی هیلدا با گرگ به سردی گرایید و هیلدا  زنی به نام بریجیت پت مور را ملاقات کرد پت مور به نویسندگی علاقه داشت و دو زن با یکدیگر وارد کار شدند. پت مور بود که برای نخستین بار ایچ. دی. را به ریچارد الدینگ‌تون معرفی کرد.

ایچ.دی. در سال ١٩١٣ با الدینگ‌تون ازدواج کرد، نخستین و تنها دختر آنان به هنگام تولد درگذشت، الدینگ‌تون و هیلدا بعد از شایعه‌ای در مورد اختیار کردن معشوقه‌ای برای خود از هم فاصله گرفتند. مدت کوتاهی بعد از این موضوع الدینگ‌تون در پی فراخوان عمومی به خدمت سربازی به ارتش پیوست و ایچ. دی. عشقی افلاطونی به دی. ایچ. لارنس پیدا کرد. در سال ١٩١٦، اولین کتاب او به نام «باغ دریا» منتشر شد و او دستیار سر دبیر مجله‌ی “اِگوییست” شد، شغلی که از شوهرش گرفته شده بود. در ١٩١٨، برادرش گیلبرت که سرباز بود در عملیاتی کشته شد. ایچ. دی. زمانی را با یکی از دوستان لارنس به نام سیسیل گری زندگی کرد و از او حامله شد. زمانی که الدینگ‌تون از خدمت وظیفه برگشت همان مرد سابق نبود و جنگ تغییرش داده بود. در همین زمان ایچ. دی. و او از هم جدا شدند.

در اواخر جنگ، ایچ. دی. نویسنده‌ای انگلیسی به نام بِرایِر (آنی وینی فِرِد اُلِرمن) را ملاقات کرد که معشوقه او شد و تا پایان زندگی او نیز با وی ماند. آن‌ها تا سال ١٩٤٦ با یک‌دیگر زندگی کردند گرچه هردوی‌شان در آن زمان معشوقه‌های بسیار دیگری نیز داشتند و اغلب معشوقه‌های مرد خود را با هم شریک می‌شدند. در سال ١٩١٩، دختر ایچ. دی.، فرانسس هردیتا الدینگ‌تون در شرایطی که هیلدا از یک حمله‌ی آنفولانزای حاد نجات پیدا کرده بود به‌دنیا آمد؛ هر چند پدر او نه الدینگ‌تون که گری بود. پدرش که هرگز بعد از مرگ گیلبرت بهبود نیافته بود نیز درگذشت. در این زمان ایچ. دی. یکی از نظریات کم‌تر شناخته شده‌اش در مورد شعر را به نام «یادداشتی در باره‌ی اندیشه و بصیرت» نگاشت و در 1982 منتشر کرد. در این مقاله او شاعران و از آن جمله خودش را متعلق به گروهی از نخبگان ِ صاحب بصیرت معرفی می‌کند که توانایی تغییر کل گرایش‌های افکار بشری را دارند.

در این میان، ایچ. دی. و الدینگ‌تون تلاش کردند تا رابطه‌ی خود را نجات دهند اما الدینگ‌تون از آثار مخرب روانی حضور در جنگ رنج می برد؛ بنابراین آن‌ها از هم جدا شدند و زندگی مجزایی را در پیش گرفتند، اما تا سال ١٩٣٨ رسماً از یکدیگر جدا نشدند. از سال 1920 به بعد رابطه‌ی همجنس‌گرایانه او با “برایر” نزدیک‌تر شد و آن دو قبل از مستقر شدن در سوئیس به مصر، یونان و آمریکا سفر کردند. در سال ،١٩١٢ برایر با رابرت مگ المون ازدواجی مصلحتی کرد، که رابرت را قادر می‌ساخت تا هزینه‌ی دفتر نشر به مخاطره افتاده‌اش را در پاریس با استفاده از سرمایه‌ی شخصی برایر برای «کانتکت پرس» تأمین کند. هردوی آن‌ها با مک المون در این دوران رابطه داشتند برایر و مک المون در ١٩٢٧ طلاق گرفتند.

رمان‌ها، فیلم‌ها و روانکاوی، ادامه‌ی زندگی و عشق‌ها

در اوایل دهه‌ی ١٩٢٠، ایچ. دی. شروع به اجرا و نوشتن مجموعه‌ای از سه رمان کرد. اولین این‌ها «مگنا گراسا» که شامل «پولیمپ ست و هدیلوس» بود. این رمان‌ها از فضای کلاسیک خود استفاده می‌کردند تا علاقه‌ی شاعران را آن‌طور که به زنان در فرهنگ ادبی مردسالار نسبت داده می‌شد کشف کنند. مجموعه‌ی «مدریگال» ، (ترانه‌ی چند صدایی) شامل (هرمیون، دعوت‌ام کن به زندگی، امروز رنگ‌اش کن و سوسن سفید) می‌شود. این رمان‌ها عمدتا ً زندگی‌نامه‌ی شخصی‌ست و با پیشرفت یک هنرمند زن و درگیری‌های‌اش بین هم‌جنس‌خواهی و تمایل‌اش به جنس مخالف سر و کار دارد. احتمالا ً به دلیل نزدیکی آن‌ها به زندگی شخصی ایچ. دی. و زندگی دوستان‌اش و معشوقه‌های‌اش اکثرشان تا بعد از مرگ او منتشر نشد. «کِرا و کا» و «ستاره‌ی معمول» دو رمان کوتاهی هستند از مجموعه‌ی «نوار مرزی» که در سال ١٩٣٣ منتشر شدند.

به عنوان یک نوسنده، او قسمت اول از مجموعه‌ی رمان‌های «مدریگال» را با نام  «هرمواین» بر اساس کشمکش بین همجنس‌گرایی و میل به جنس مخالف در زندگی شخصی‌اش کامل کرد. در زندگی شخصی او مادرش درگذشت، معشوقه همجنس‌اش برایر از شوهرش و معشوقه‌ی ایچ. دی. طلاق گرفت تا با معشوقه‌ی مردِ جدیدِ  ایچ. دی.، کنت مک فرسون ازدواج کند. بعد از آن ایچ. دی.، برایر و مک المون با یک‌دیگر زندگی کردند. پیوندی که شاعر و منتقد  باربارا گِست از آن به عنوان “سه جانور نمایشی” یاد کرد. در سال ١٩٢٨، ایچ. دی.” باردار شد اما در نوامبر ترجیح داد که سقط جنین کند. آن‌ها مجله‌ی «کلوز آپ» را برپا کردند و یک گروه سینمایی مشترک را بنا نهادند تا در مورد فیلم بنویسند و فیلم بسازند. تنها یک کار مشترک به نام «نوار مرزی» بدون هیچ کم و کاستی از آب درآمد که نقش‌آفرینان آن ایچ. دی. و پل رابسون بودند. در مقایسه با رمان کوتاه «نوار مرزی» فیلم به اکتشاف وضعیت فرامادی و رابطه‌اش با حقیقت سطحی می‌پرداخت. علاوه بر نقش‌آفرینی در این فیلم ایچ. دی. رساله‌ی توضیحی به همراه فیلم نوشت قطعه‌ای که بعدا ً در «کلوز آپ» منتشر شد.

در سال ١٩٣٣، ایچ. دی. به وین سفر کرد تا تحت درمان زیگموند فروید قرار گیرد. او برای مدت طولانی علاقه‌مند به نظریات او بود به‌طوری‌که از رساله‌ی «نوار مرزی» و همین‌طور چند اثر اولیه‌اش پیداست. او توسط روانکاو برایر با توجه به پارانویای رو به افزایش‌اش و نزدیکی جنگ جهانی دوم، به فروید ارجاع داده شد. جنگ جهانی اول او را درهم ریخته بود، او برادرش را در یک عملیات جنگی از دست داده بود در شرایطی که شوهرش از اختلالات روانی مربوط به جنگ رنج می برد. او باور داشت که یورش های جنگی به‌طور غیر مستقیم باعث مرگ فرزندش مشترک او و “الدینگ‌تون” شده است. وی همین‌طور باور داشت که شوک ناگهانی‌ وی بر اثر شنیدن خبر آر،  اِم، اِس لوزیتانیا به‌طور مستقیم باعث سقط‌ جنین‌اش شده‌است.

برخاستن آدولف هیتلر نشان‌گر جنگ جهانی دیگری بود. اتقافی که برای او غیر قابل تحمل بود. «دیوار نوشته‌ها» خاطرات او در مورد این روانکاوی به‌طور همزمان با «سه‌گانه» نوشته در سال ١٩٤٤ منتشر شد. در سال ١٩٥٦، همراه با «ادونت» مجله‌ای تحلیلگر تحت عنوان «قدردانی از فروید» تجدید چاپ شد.

جنگ جهانی دوم و بعد از آن

ایچ. دی. و برایر جنگ جهانی دوم را در لندن گذراندند. در طول این مدت ایچ. دی.، «هدیه» را به رشته‌ی تحریر درآورد . خاطرات کودکی‌اش و زندگی خانواده‌اش در بتلهم پنسیلوانیا و بازتاب مردم و وقایع و پس‌زمینه‌هایی که کمک کردند تا او نویسنده شود.

«هدیه» بالاخره در سال ١٩٨٢ منتشر شد. او همچنین سه گانه‌اش را با نام‌های «دیوارها فرونمی‌افتند، بزرگداشت فرشتگان و گل‌های راست شاخه» را در سال ١٩٤٦ منتشر کرد. این شعر ِ سه‌ قسمتی که تجربه‌ای بود از شعرهای یورشی با شعرهایی چون «بندهای پیزان» پوند و «گیدینگ کوچک» الیوت به عنوان اثر مدرنیستی مهم در جواب به جنگ از نگاه یک غیر نظامی برابری می‌کرد. این شعر هم‌چنین ثمره‌ی اولین رویکردن او به شعر نویسی جدیدش است با لحن و کلماتی بسیار آزاد و معمولی.

خط‌های آغازین شعر «دیوارها فرونمی‌اُفتند» به‌‌طور واضح و صریح نشانه‌ای‌ست از فاصله‌ گرفتن ایچ. دی. از شعر ایماژیست اولیه‌اش. “حادثه‌ای این‌جا و آن‌جا، و رگبار صدای تفنگ‌ها، از میدان شهرمان.”

بعد از جنگ، ایچ. دی. و بِرایر  دیگر با یکدیگر زندگی نکردند اما همچنان رابطه‌ی گاه و بیگاه عاشقانه‌ی خود را حفظ نمودند. در بهار ١٩٤٦، ایچ. دی. به سوئیس نقل مکان کرد. او از اختلالات روانی جدی رنج می‌برد که باعث شد تا پائیز همان سال در کلینیکی بماند. جدا از چند سفری که به ایالات متحده داشت باقی زندگی‌اش را در سوئیس گذراند. در اواخر دهه‌ی 1950 ، تحت درمان بیشتری قرار گرفت، این بار با روانکاوی اِریک هِیدت. به دنبال تشویق هِیدت، او «پایان عذاب» به یاد و خاطره‌ی رابطه‌اش با پاوند را نوشت. کسی که اجازه داده بود شعرهای «کتاب هیلدا» در هنگام انتشارش به حساب آیند. دولیتِل یکی ازشخصیت‌های برجسته در سنت‌شکنی فرهنگ لندن در دهه‌های اول قرن بود. آثار او به دلیل استفاده از الگوهای کلاسیک و اکتشاف درگیری عشق و کشش بین همجنس‌بازان زن و ناهمجنس‌گرایان محل توجه بودند، این تقلاها به‌طور نزدیکی‌ نمایی از زندگی خودِ اوست، گرچه او ازدواج کرده بود و بچه داشت اما رابطه‌ی جنسی دوگانه‌اش تمام زندگی‌اش را پوشانده بود. او مرتبا ًعلاوه بر یاران مردش در آن زمان معشوقه‌های مؤنث اختیار می‌کرد و برعکس. شعرهای بعدی او درون‌مایه‌ای حماسی- سنتی داشتند، همچون: خشم و جنگ از نگاه زنان. ایچ. دی. اولین زنی بود که مدال «آکادمی هنر و ادبیات آمریکا» را از آن خود کرد.

آثار بعدی

در طول دهه‌ی ١٩٥٠ ایچ. دی. تعداد قابل توجه‌ای شعر نوشت به ویژه «هلن در یونان» بین سال‌های ١٩٥٢ -١٩٥٤ که واسازی‌ای فمینیستی بود از شعر حماسی مردسالارانه که از نمایش‌نامه‌ی «هلن» ِ یوریپیدِس به نقطه‌ی آغازی برای بارتذویل ِ بنیان جنگ تراوا و توسعا ً خودِ جنگ استفاده کرد. این اثر از نظر بسیاری از منتقدان از جمله جِفری توایچِل واس پاسخ ایچ. دی. است به «کانتوس» (Cantos) سروده‌ی بسیار تمجید شده‌ی پاوند.

از دیگر شعرهای این دوره «خرد»، «عشق زمستانی» و«معنای بی‌منفذ» است این سه اثر بعد از مرگ او با عنوان مشترک «تعریفِ هرمسی» چاپ شد. شعر «تعریفِ هرمسی» به عنوان شروع از عشق او به مردی سی سال کوچک‌تر و سطر “بسیار آرام گل سرخ  برگشوده شد” از بند ١٠٦ شعر پاوند گرفته شده بود. “خرد پائیزی”  در بستر بیماری نوشته شد زمانی که نشیمن‌گاه ایچ. دی. جراحت برداشته بود، و به عنوان پس‌ْدرآمدی در این مجموعه‌ی سه گانه بود. که بخشی از آن از زبان یک زن جوان بازمانده از حملات جنگ روایت می‌شود که با ترس از بمب اتم می‌زید.

«عشق زمستان» هم‌زمان با «پایان شکنجه» نوشته شد. و راوی نقش پِنِلوپِ هومِر را دارد که نیاز فرم خاطراتی را در شعر بیان می‌کند. زمانی ایچ. دی. قصد داشت این شعر را به عنوان پس درآمدی به شعر «هلن در یونان» ضمیمه کند.

در ١٩٦٠، ایچ. دی. برای دریافت مدال «آکادمی هنر و ادبیات آمریکا» در آمریکا به سر می‌برد . بعد از بازگشتش به سوئیس، او در جولای ١٠٦١ سکته کرد و دو ماه بعد در کلینیک هیرس لاندِن در زوریخ درگذشت. خاکستر او به بِاتلِهِم بازگردانده شد و در قطعه‌ی خانوادگی‌اش در قبرستان نیسکی هیل در ٢٨ اکتبر به خاک سپرده شد. سنگ‌ْنبشته‌ی قبر او چند سطر از یکی از شعرهای اولیه‌ی او بود:

شاید که شما بگوئید

گل‌های یونان ، شعف یونان

احیا می‌کند برای همیشه

کسی که می‌میرد

دنبال می‌کند آهنگ‌های پیچیده را

که از دست داده‌اند اندازه را

میراث

کشف دوباره‌ی ایچ. دی. در دهه‌ی ٧٠ میلادی اتفاق افتاد و هم‌گام شد با ظهور نقد فمینیستی  که بسیار ستایش‌گر آثار دولیتل بود آن‌هم به خاطر انتقاد از نقش جنسیتی که در این آثار امری نمونه محسوب می‌شد. به‌ویژه منتقدانی که نگاه رایج زبان ادبی انگلیسی مدرنیست را به مبارزه می‌طلبیدند. بر اساس آثار نویسندگان مردی چون الیوت، پاوند و جیمز جویس قادر بودند که ایچ. دی. را به مقام برجسته‌ای در تاریخ این جنبش بازگردانند. آثار او همچنین به عنوان الگویی برای آثار تعدادی از زنان شاعر درآمد که در سنتِ مدرنیستی کار می‌کردند. از جمله‌ی آنان شاعر مکتب نیویورک باربارا گِست، شاعر انگلیسی- آمریکایی دِنیس لِوِرتوو و شاعر مکتب «ش-ع-ر-ز-ب-ا-ن» (L-A-N-G-U-A-G-E- P-O-E-T-R-Y) سوزان هوو بودند. تأثیر او تنها محدود به شعرای زن نمی‌شود، بلکه بسیاری از نویسندگان مرد از جمله رابرت دانکن و رابرت کیریلی به وام‌داری خود از ایچ. دی. اذعان کرده‌اند.

آدونیس

هر کدام ما مانند تو

یک بار مرده ایم

هر کدام ما

از راه برگپوش گذشته ایم

خمیده ایم شکسته ایم

شکنجه شده ایم

راست شده ایم

در زمهریر زمستان

سوخته ایم

در ذره های زرین درخشان

گر گرفته ایم از نو

کهربای تُرد

فلس برگهای زرین

زر بازتافته و باز ساخته

در تف گرمای خورشید

هریک از ما چون تو

یک بار مرده ایم

هر یک از ما باریک راه جنگلی کهنه را پیموده ایم

و برگهای زمستانی را باز یافته ایم

چنان زرین در آتش خورشید

که حتی گلچوب های جنگلی را سیاه می نمایند

حتی آن زری که درگاه پرستشگاه ترا می آراید

چنین زرین نیست

نه حتی آن زری که کفش های ترا می آراید

باری

هریک از ما چون تو یک بار مرده ایم

هر یک از ما چون تو جدا افتاده ایم

در برابر پرستندگان مان

چون تو آری

برای سنگ گورم

شاید بگویم

“از زیستن مُردم

پس از آنکه ساعتی زیسته بودم.”

شاید بگویند:

“در راه شوقی نامشروع مرد.”

شاید بگویی:

“گل یونانی، خلسه یونانی

رستگاری بخش ابدی اوست که

در پی یافتن وزنی گمشده برای ترانه ای پیچیده

از میان ما رفت.”