نَمادگرایی یا سَمبولیسم یکی از مکاتب ادبی و هنری است. این مکتب در پایان سده نوزدهم به وجود آمد. شارل بودلر پیشگام این راه شد. در میان کسانی که از بودلر الهام گرفتند و با اثرهای خود زمینه را برای پیدایش نمادگرایی آماده ساختند پل ورلن، آرتور رمبو و استفان مالارمه از همه مشهورتر هستند. باید توجه داشت که هرکدام از آنها سبک ویژهای داشتند.
نمادگرایی پیش از آن که یک مکتب به حساب بیاید، یک مفهوم یا فلسفه است. بشر از ابتدای شکلگیری تمدنها و آغاز شاعری تمایل داشته حرفهایش را در قالب نمادها و نشانهها به زبان آورد و اشیای دور و برش را تجسم مفاهیمی عمیقتر از آنچه به چشم میآید، نشان دهد. همانطور که مصریان باستان گلهای اسیریس را نماد مرگ میدانستند، هندیان گل نیلوفر را نشانه تاج خداوند مینامیدند، بابلیها مار را نماد جاودانگی به حساب میآوردند و خورشید را نشانه بخشندگی و زندگی. اما به هرحال سمبولیسم یک مکتب فکری هم هست. در اواخر قرن نوزدهم شاعران فرانسوی که از زبان خشک نویسندگان واقعگرا به ستوه آمده بودند، مکتب نمادگرایی را بنیان نهادند. آنها عقیده داشتند: اثر هنری باید تا حد ممکن از بیان مستقیم مفاهیم فرار کند و به نمادها و نشانهها پناه آورد. نمادها و نشانهها، خواننده را در کشف راز و رمزهای اثر به تحرک درمیآورد و او را از قالب یک شاگرد حرف گوش کن بیرون میآورد.
نمادگرایی ادبی این مکتب در اواخر قرن نوزدهم به وجود آمد. شارل بودلر پایهگذار این مکتب بود. در میان کسانی که از بودلر الهام گرفتند و با آثار خود زمینه را برای پیدایش نمادگرایی آماده ساختند پل ورلن، آرتور رمبو و استفان مالارمه از همه مشهورتر هستند. باید توجه داشت که هرکدام از آنها سبک ویژهای داشتند.
در میان نویسندگان جوزف کنراد و جیمز جویس به دلیل نمادپردازی در آثارشان شهرت خاصی دارند. مثلاً جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» پسرکی عینکی را به تصویر میکشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایی و معلمان مدرسه اش است. او به خاطر عینکی که به چشم میزند با بچهها فوتبال بازی نمیکند. اما یک روز این عینک بهطور اتفاقی میشکند و پسرک با کمال تعجب متوجه میشود که بینایی اش هیچ نقصی ندارد و بدون عینک هم میتواند دنیای اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نماد نگاه بسته و فیلتر شده یا همه باورهای کوری میدانند که چشم عقل ما را پوشاندهاند.
رمز گرایی، نمود عصیان هنرمندان در برابر مکاتب واقع گرایی و وصف گرایی بود. رمزگرایان بر فلسفه بدبینانه شوپنهاور و ایدهآلیستهای معنی گرا تکیه داشتند. آنان دیگر بار شعر را بر اریکه قدرت و افتخار نشاندند. بودلر، پایهگذار این مکتب، معتقد بود: «دنیا جنگلی است سرشار از اشارات. حقیقت از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر میتواند به رمز و راز این اشارات پی ببرد.» برخی از شاعران این مکتب، در این رمزآلودگی غرق شدند و گاه اندیشههای مبهم و غیراخلاقی را رواج دادند. این جریان بر آثار هنری ایران در قرن حاضر تأثیری به سزا نهاد.
شارل بودلر، موریس مترلینک، آلدینگتن، لارنس، هاکسلی، آرتور رمبو از بزرگان این مکتب هستند.
سفر و شعر رؤیای پاریسی آثار بودلر، نژادپرست از آرتور رمبو، شاهدخت مالن از موریس مترلینک نمونههایی از آثار سمبولیسم میباشند.
نمادگرایی در دیگر علوم در روانشناسی زیگموند فروید از نمادگرایی بیشترین استفاده را کرد. فروید معتقد بود همه خوابهایی که ما میبینیم، با نمادشناسی قابل تفسیرند و با شناسایی نمادهای خواب میتوان به ذهنیت آدمها پی برد. در روانشناسی فروید، خوابها زبان تصویری روحها هستند.
هیچکاک در فیلم «طلسم شده» خود مسئله نمادگرایی فروید را به طرز جالبی به تصویر میکشد. در این فیلم گری گوری پک نقش یک بیمار روانی را بازی میکند که خود را قاتل میانگارد، اما در نهایت دکتر او با تفسیر کابوسهای او ماجرای قتل را حل میکند. گری گوری پک در کابوسهایش مردی را میبیند که روی پشت بامی ایستاده و چرخ یک کالسکه را در دست گرفته. در این خواب پشت بام نماد کوه و چرخ کالسکه نماد هفت تیر است.
در نقاشی نمادگرا میتوان به آثار گوگن اشاره کرد. نقاشان سمبولیسم معتقد بودند نقاش نباید صرفاً آنچه را که با چشم میبیند، روی صفحه پیاده کند، بلکه باید جهان را در ذهن خود حلاجی کند و در نهایت برداشتهای شخصی خود را به تصویر بکشد. (از این جهت نقاشان سمبولیست به اکسپرسیونیسم بسیار نزدیک میشوند).
نمادگرایی اساساً با دنیای شاعرانی نظیر مالارمه و آرتور رمبو آغاز شد. در شعرهای سمبولیک نمادها عاطفی تر میشوند و شعر با موسیقی و تصویر درهم میآمیزد. از این جهت شاعران سمبولیست جاده را برای موسیقی نمادین هموار کردند. در موسیقی کلاسیک دبوسی را پدر سمبولیسم (و اکسپرسیونیسم) میدانند. دبوسی، موسیقی را از قید و بندهای هارمونی نجات داد و گفت شنونده یک قطعه موسیقی باید هنگام شنیدن یک قطعه به یک تصویر برسد و این نوازنده است که باید با بالا و پایین بردن ضرباهنگ موسیقی، این تصویر را در ذهن مخاطب تثبیت کند. پیش از دبوسی، موسیقی رمانتیک صرفاً برای رقص یا تعریف داستانهای نمایشی کاربرد داشت، اما دبوسی نشان داد موسیقی خود میتواند به تنهایی تصویر باشد.
اصول نمادگرایی از نظر فکر، نمادگرایی بیشتر تحت تأثیر فلسفه ایدهآلیسم بود که از متافیزیک الهام میگرفت و در حوالی سال ۱۸۸۰ در فرانسه باز رونق مییافت، همچنین بدبینی شوپنهاور نیز تأثیر زیادی در شاعران سمبولیست کرده بود.
خلاصه اصول نمادگرایان به شرح زیر است:
حالت اندوهبار و آنچه را که از طبیعت موجد یأس و نومیدی و ترس است بیان میکنند. به سمبلها و اشکال و آهنگهایی که احساسها، نه عقل و منطق آن را پذیرفتهاست توجه دارند. آثاری که آنها به وجود آوردهاند برای هر خواننده به نسبت میزان ادراک و وضع روحیش مفهوم است، یعنی هرکس نوعی آنها را در مییابد و میفهمد. آنان تا حد امکان از واقعیت عینی دور شده و به واقعیت ذهنی پرداختهاند. چون انسان دستخوش نیروهای ناشناسی است که سرنوشت آنان را تعیین میکند از این رو حالت وحشتآور این نیروها را در میان نوعی رؤیا و افسانه بیان میکنند. میکوشند حالتهای غیرعادی روانی و معرفتهای نابه هنگامی را که در ضمیر انسان پیدا میشود و حالتهای مربوط به نیروهای مغناطیسی را در آثارشان بیان کنند. به یاری احساس و تخیل حالتهای روحی را در میان آزادی کامل با موسیقی کلمهها، و با آهنگ و رنگ و هیجان تصویر میکنند. شارل بودلر، موریس مترلینک، آلدینگتن، لارنس، هاکسلی، آرتور رمبو از بزرگان این مکتب هستند.
سفر و شعر رؤیای پاریسی آثار بودلر، نژادپرست از آرتور رمبو، شاهدخت مالن از موریس مترلینک نمونههایی از آثار نمادگرایی میباشند.
شاعر آمریکایی، گرترود استاین، در بستر مرگ بارها و بارها سوال می کرد “پاسخ چیست؟”،و سرانجام زیر لب زمزمه کرد،” اما پرسش چیست؟”. معنای زندگی. تری ایگلتون
گرترود استاین (به انگلیسی: Gertrude Stein) (۳ فوریه ۱۸۷۴—۲۷ ژوئیه ۱۹۴۶) رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر آمریکایی ساکن پاریس بود. گرترود استاین را ایجادگر اصطلاح نسل گمشده میدانند.
گرترود استاین در سال ۱۸۷۴ در پنسیلوانیا به دنیا آمد. از کالج رادکلیف فارغالتحصیل شد. در دانشگاه به تشویق ویلیام جیمز به مطالعه تشریح مغز پرداخت. اما خیلی زود از اینکار خسته شد. در ۱۹۰۲ به فرانسه رفت و تا پایان عمر در آنجا و دور از وطن به سر برد. خانهاش محفل نویسندگان و نقاشان بزرگ زمان بود. سه زندگی (داستانهایی دربارهٔ دو دختر خدمتکار و زنی سیاه پوست) و تشکیل آمریکاییها از نخستین نوشتههای او هستند. استاین به سال ۱۹۴۶ بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت. وی رابطه صمیمانهای با پابلو پیکاسو داشت و پیکاسو در سال ۱۹۰۶ تکچهرهای از او کشید که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود.
آثار برخی از آثار مهم او عبارتند از:
سه زندگی (۱۹۰۹) دکمههای نرم (۱۹۱۴) تشکیل آمریکاییها جغرافیا و نمایشنامهها چهار قدیس در سه پرده دانش مفید (۱۹۲۹) چگونه باید نوشت (۱۹۳۱) اپراها و نمایشنامهها خودزندگینامه آلیس بی. تکلاس (۱۹۳۳) چهرهها و نیایشگران (۱۹۳۴) زندگینامه همگان (۱۹۳۷) پیکاسو (۱۹۳۸) دکتر فاوست چراغ را روشن میکند (۱۹۳۸) پاریس فرانسه (۱۹۴۰) ایدا: یک رمان (۱۹۴۱) سخنرانیهایی در آمریکا تاریخ و جغرافیایی آمریکایی جنگهایی که دیدهام (۱۹۴۵) مادر همه ما (۱۹۴۶)
آنتون پاولوویچ چِخوف (به روسی: Анто́н Па́влович Че́хов) (زادهٔ ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ – درگذشتهٔ ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴) پزشک، داستاننویس، طنزنویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است. هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشتهاست. چخوف در ۴۴ سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت.
خانهای در شهر تاگانروگ که چخوف در آن متولد شد چخوف در ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در شهر تاگانروگ، در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدریاش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود.[۴] او توانست آزادی خود و خانواده خود را بخرد. پدرش مغازهٔ خواربارفروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندانش را تنبیه بدنی میکرد. روزهای یکشنبه پسرانش (او ۵ پسر داشت که آنتون دومین آنها بود) را مجبور میکرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی میکردند آنها را با چوب تنبه میکرد. همچنین آنها را در نانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسهٔ عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از دادوستد بازداشت و به ورشکستگی کشاند
کلیسایی در شهر تاگانروگ که چخوف در آن در تاریخ ده فوریه ۱۸۶۰ غسل تعمید داده شد. او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلبکارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتون تنها در تاگانروگ باقی ماند تا تحصیلات دبیرستانیاش را به پایان ببرد. او در سالهای پایانی تحصیلات متوسطهاش در تاگانروگ به تئاتر میرفت و نخستین نمایشنامه خود را به نام بیپدری و بعد کمدی آواز مرغ بیدلیل نبود را نوشت. او در همین سالها مجلهٔ غیررسمی و دستنویس الکن را منتشر میکرد که توسط برادراناش به مسکو هم برده میشد. برادر بزرگاش، آلکساندر پاولویچ چخوف در سال ۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفت و در رشتهٔ علوم طبیعی دانشکدهٔ ریاضی-فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامههای فکاهی مسکو و پتربورگ داستان مینوشت. آنتون نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.
آغاز نویسندگی
چخوف جوان (سمت چپ) بههمراه برادر نیکلی در سال ۱۸۸۲ چخوف در نیمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد. برای همین این سال را مبدأ تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمیشمارند. چخوف در نامهای به فیودور باتیوشکوف مینویسد: «نخستین تکهٔ ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریهٔ «دراگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشتهٔ ناچیز را آغازی بهحساب بیاورد، بنابراین سالگرد (بیست و پنج سال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.» آنچه چخوف به آن اشاره میکند در واقع داستان کوتاهی است به نام «نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایهٔ دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجلهٔ سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نامهای مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس… به نوشتن بیوقفهٔ داستان و طنز در مجلههای فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادراناش را تأمین میکرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغالتحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستاناش با نام قصههای ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ساله بود اولین خلطهای خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.
فعالیت حرفهای چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی بهطور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامهٔ پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایشنامهٔ او به نام در جادهٔ بزرگ به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد.[۱۱] مجموعهٔ داستانهای گلباقالی او در ژانویهٔ سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستانهای مراسم تدفین، دشمن،… در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سلاش شدت گرفت و او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروگ و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعهٔ در گرگومیش منتشر شد و در اکتبر نمایشنامهٔ بلندش با نام ایوانف در تئاتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.
مرگ
آنتون چخوف و همسرش اولگا کنیپر در ماه عسل به سال ۱۹۰۱ چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ بههمراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحتگاه بادنوایلر رفت. در این استراحتگاه حال او بهتر میشود اما این بهبودی زیاد طول نمیکشد و روزبهروز حال او وخیمتر میشود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشتهاست. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم میشود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر میکند. اولگا در خاطراتاش مینویسد: «دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد؛ و بعد دستور شامپاین داد. آنتون یک گیلاس پر برداشت. مزهمزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخوردهام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمیکشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴ بود.
تشییع جنازه
قبر چخوف در گورستان نووودویچی در مسکو تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعتکنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. سرانجام در گورستان نووودویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.
آثار داستان کوتاه چخوف نخستین مجموعه داستاناش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشتهاست. در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، تعریف میشود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد. او در داستانهایش به جای ارائهٔ تغییر سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانهٔ آدمهای داستان او را تشکیل میدهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای زیبا و جذاب شده بود. او را «مهمترین داستان کوتاهنویس همهٔ اعصار» نامیدهاند.
چند داستان کوتاه ۱۸۸۳ – از دفترچه خاطرات یک دوشیزه ۱۸۸۴ – بوقلمون صفت ۱۸۸۷ – کاشتانکا ۱۸۸۷ – نشان شیر و خورشید ۱۸۸۹ – بانو با سگ ملوس ۱۸۸۹ – شرطبندی
همسر ۱۸۹۲ – اتاق شماره شش ۱۸۹۹ – زندگی من داستان بلند . دکتر بیمریض
داستان ملالانگیز، ترجمه آبتین گلکار، نشر ماهی، ۱۳۹۳: داستانی دربارهٔ مرگ و ملال دوئل نمایشنامه نخستین نمایشنامهٔ چخوف بیپدری است که چندان شناخته شده نیست و پس از آن ایوانف. یکی دو نمایشنامهٔ بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در ۱۸۹۷ در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگاش را در زمینهٔ نمایشنامهنویسی چشید. همین نمایشنامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبهرو شده بود که چخوف در میانهٔ دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد. اما همان نمایشنامه در دست بازیگران چیرهدست تئاتر هنر مسکو، چخوف را به مرکز توجه همهٔ منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلاوسکی – کارگردان نمایشنامههای وی – پیشآمد آثار دیگری از چخوف – همچون «دایی وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و… نیز بر همان صحنه به اجرا درآمد. عمدهٔ اختلاف چخوف و استانیسلاوسکی بر سر نحوهٔ اجرای نمایشنامهٔ «مرغ دریایی» بود. چخوف اصرار داشت که نمایشنامه کاملاً کمدی است و استانیسلاوسکی مایل بود بر جنبهٔ تراژیک نمایشنامه تأکید کند. چخوف نه فقط به ناتورالیسم افراطی استانیسلاوسکی میتازد، بلکه همچنین حال و هوای افسرده و غمانگیزی را که فکر میکرد به نمایشنامهاش تحمیل شدهاست، زیر سؤال میبرد. در آوریل ۱۹۰۴، چخوف، در نامهای به همسرش الگا مینویسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامهها، نمایشنامه مرا درام مینامید؟ نمیروویچ دانچنکو و استانیسلاوسکی، در نمایشنامه من چیزی پیدا کردهاند که مطلقاً به آنچه من نوشتهام شباهتی ندارد، و من شرط میبندم که هیچکدام از آنها، برای یکبار هم که شده، نمایشنامه مرا با شیفتگی، تا به آخر نخواندهاست. مرا ببخش، اما به شما اطمینان میدهم که این عین حقیقت است.»
نمایشنامهها ایوانف خرس عروسی مرغ دریایی سه خواهر باغ آلبالو دایی وانیا در جاده بزرگ خواستگاری تاتیانا رپینا آواز قو
سبکشناسی مشخصات کلی آثار داستانی چخوف را میتوان در این محورها خلاصه کرد.
خلق داستانهای کوتاه بدون پیرنگ ایجاز و خلاصهگویی در نوشتن خلق پایانهای شگفتانگیز برای داستانها با الهام از آثار «گی دوموپاسان» (نشان افتخار) خلق پایان «هیچ» برای داستان با الهام از آثار «ویکتور شکلوفسکی» (منتقم) بهرهگیری از جنبههای شاعرانه و نمادین در آثار که از ابداعات خود چخوف در دورهٔ نویسندگیش بود. نگاه رئالیستی به جهان و قهرمانهای داستان برخلاف نگاه فرمالیستی رایج آن زمان استفاده از مقدمهای کوتاه برای ورود به دنیای داستان (امتحان نهایی) استفاده از تصویرپردازیهای ملهم از طبیعت و شرح آن برای پسزمینهٔ تصویری داستان (شکارچی)[۱۷] موضوع و درونمایه آثار فرصتهای از دست رفته زندگی آدمهایی که حرف همدیگر را نمیفهمند حمله به ارزشهای غلط اما رایج اجتماع تضاد طبقاتی عدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم (تحت تأثیر آثار لئو تولستوی) ماهیت خوارکننده فحشا
پانویس ↑ بیست داستان از آنتون چخوف، حبیب گوهری (مترجم)، ناشر همکار: همراز، چاپ خورشید، ص۷ ↑ علی امینی نجفی (۱۱ بهمن ۱۳۸۸). «زادروز چخوف؛ راوی بزرگ قصههای کوچک». بیبیسی فارسی. دریافتشده در ۱۱ بهمن ۱۳۸۸. ↑ در هنگام تولد چخوف، هنوز در روسیه، گاهشماری یولیانی رسمی بود و طبق آن تقویم در ۱۶ ژانویه بهدنیا آمدهاست. ↑ پرش به بالا به: ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ وینر، ۳۳۲ ↑ ماگارشاک ۱۰ ↑ آتشبرآب ۱۷ ↑ این نمایشنامهٔ کمدی از بین رفتهاست. ↑ چخووا «آنتون پاولویچ و آلکساندر پاولویچ چخوف» ۹ ↑ اف. د. باتیوشکوف (۱۹۲۰–۱۸۵۷) منتقد و مورخ ادبی. ↑ چخوف «نامههای چخوف» ۱۶۹ ↑ آتشبرآب، ص۱۹ ↑ کنیپر ۳۴۳ ↑ ۲ ژوئیه به گاهشماری یولیانی ↑ گلشیری ۵۱ ↑ چخوف، آنتون پاواوویچ (۱۳۹۶). صفائیان، مریم السادات، ویراستار. دوئل. ترجمهٔ فرشته افسری. تهران: انتشارات آسو. شابک ۹۷۸۶۰۰۸۷۵۵۰۴۳. ↑ (Simmons, 1963, p.617) ↑ – چخوف “نویسنده نمایشنامههای بی ماجراً – (خسرو سینا – ماهنامه سوره ۱۳۸۹) ↑ (همان منبع) منابع آتشبرآب، حمیدرضا (۱۳۸۳)، «گاهشمار زندگی و فعالیت ادبی آنتون چخوف»، به سلامتی خانمها، ترجمهٔ حمیدرضا آتشبرآب، بابک شهاب، آنتون چخوف، تهران: آهنگ دیگر، ص. ۲۴–۱۶، شابک ۹۶۴-۹۵۰۷۹-۶-۵ استپانیان، سروژ (۱۳۷۱)، «پیشگفتار»، مجموعه آثار چخوف (جلد اول)، ترجمهٔ سروژ استپانیان، آنتون چخوف، تهران: انتشارات توس، ص. ۱–۹ چخوف، آنتون (۱۳۸۴)، بانو با سگ ملوس و داستانهای دیگر، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، تهران: انتشارات نگاه، شابک ۹۶۴-۳۵۱-۳۱۲-۲ چخوف، آنتون (؟)، بانو با سگ ملوس و داستانهای دیگر، ترجمهٔ عبدالحسین نوشین، مسکو: انتشارات پروگرس، ص. ۱۵–۷ تاریخ وارد شده در |سال= را بررسی کنید (کمک) چخوف، آنتون (۱۳۸۷)، برگزیده داستانهای آنتون چخوف، ترجمهٔ رضا آذرخشی، هوشنگ رادپور، مشهد: انتشارات جاودان خرد، شابک ۹۶۴-۵۹۵۵-۵۰-۵ چخوف، آنتون (۱۳۸۱)، بهترین داستانهای کوتاه/ آنتون پاولوویچ چخوف، ترجمهٔ احمد گلشیری، تهران: انتشارات نگاه، شابک ۹۶۴-۳۵۱-۱۰۰-۶ آنتون چخوف (۱۳۸۳)، به سلامتی خانمها، ترجمهٔ حمیدرضا آتشبرآب، بابک شهاب، تهران: آهنگ دیگر، شابک ۹۶۴-۹۵۰۷۹-۶-۵ چخوف، آنتون (بهمنماه ۱۳۷۲)، ترجمهٔ احمد شاملو، ایرج کابلی، «گناهکار شهر تولدو»، آدینه، هشتم (۸۸)، ص. ۳۵ تاریخ وارد شده در |تاریخ= را بررسی کنید (کمک) چخوف، آنتون (۱۳۷۱)، مجموعه آثار چخوف (جلد اول)، ترجمهٔ سروژ استپانیان، تهران: انتشارات توس چخوف، آنتون (۱۳۷۰)، مجموعه آثار چخوف (جلد دوم)، ترجمهٔ سروژ استپانیان، تهران: انتشارات توس چخوف، آنتون (۱۳۵۴)، نامههای چخوف، ترجمهٔ هوشنگ پیرنظر، تهران: انتشارات آگاه چخوف، آنتون (شهریورماه ۱۳۷۱)، ترجمهٔ احمد شاملو، ایرج کابلی، «همسران هنرمندان»، آدینه، هفتم (۷۳–۷۴)، ص. ۴۸ تاریخ وارد شده در |تاریخ= را بررسی کنید (کمک) چخووا، ماریا پاولونا (۱۳۸۴)، «آنتون پاولویچ و آلکساندر پاولویچ چخوف»، مجموعهٔ آثار چخوف (جلد هشتم)، ترجمهٔ ناهید کاشیچی، آنتون چخوف، تهران: انتشارات توس، ص. ۱۲–۹، شابک ۹۶۴-۳۱۵-۵۰۳-X چخوف، آنتون (۸ شهریور ۱۳۵۸)، ترجمهٔ کریم کشاورز، به کوشش سردبیر:احمد شاملو.، «نشان شیروخورشید»، کتاب جمعه، اول (۵)، ص. ۵۶ کنیپر، اولگا (۱۳۸۱)، به سلامتی خانمها، ترجمهٔ احمد پوری، آنتون چخوف، تهران: باغ نو، شابک ۹۶۴-۷۴۲۵-۱۸-X ماگارشاک، دیوید (۱۳۸۷)، «مقدمهٔ دیوید ماگارشاک»، چخوف در زندگی من، ترجمهٔ فاطمه مولازاده، لیدیا آویلُف، تهران: نشر اختران، ص. ۳۱–۷، شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۸۹۷-۵۵-۵ گلشیری، احمد (۱۳۸۱)، «مقدمه»، بهترین داستانهای کوتاه، ترجمهٔ احمد گلشیری، آنتون چخوف، تهران: انتشارات نگاه وینر، تاماس جی (۱۳۷۹)، «آنتون پاولوویچ چخوف»، نویسندگان روس، ترجمهٔ خشایار دیهیمی، به کوشش به سرپرستی خشایار دیهیمی.، تهران: نشر نی، ص. ۳۳۲–۳۶۰، شابک ۹۶۴-۳۱۲-۵۲۷-۰ پیوند به بیرون