درد اجتناب ناپذیر است، اما رنج | هاروکی موراکامی

چشم‌هایم در آینه به سردی چشم‌های سوسمار است و حالت چهره‌ام ثابت و نفوذناپذیر. یادم نمی‌آید آخرین بار کی خندیدم یا حتی سایه‌ لبخندی را به کسی نشان دادم، حتی به خودم. نمی‌خواهم بگویم می‌توانم این ظاهر ساکت و کناره‌گیر را همیشه حفظ کنم. گاهی دیواری که به دور خود برپا کرده‌ام، خرد می‌شود و فرو می‌ریزد. زیاد اتفاق نمی‌افتد،اما گاهی،حتی قبل از آن که بفهمم جریان چیست،آن‌جایم،برهنه و بی‌دفاع و کاملا سردرگم. در چنین مواقعی همیشه حس می‌کنم نشانه‌ای، مثل یک استخر آب گسترده و تاریک، مرا می‌خواند.

هاروکی موراکامی (به ژاپنی: 村上春樹) زادهٔ ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ است. او یک نویسندهٔ ژاپنی است و کتاب‌ها و داستان‌های او در ژاپن و همچنین در سطح بین‌المللی(جهانی) پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا ترجمه شده‌اند. میلیون‌ها نسخه از آن در خارج از کشور خودش به فروش رفته‌است.

کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و جایزهٔ اورشلیم را دریافت کرده‌است. مهم‌ترین آثار موراکامی عبارتند از؛ تعقیب گوسفند وحشی، جنگل نوروژی، کافکا در کرانه و کشتن شوالیه است.داستان‌های او بعدها از سوی ادبیات ژاپن محکوم به غیر ژاپنی بودن می‌شوند و مورد انتقاد قرار می‌گیرد. آن‌ها معتقد بودند که نوشته‌های او تأثیرگرفته از ریموند چندلر، کرت وونه‌گات و ریچارد براتیگان عنوان می‌شوند. داستان‌های او اغلب سرنوشت‌باور، سوررئالیستی و دارای تم تنهایی و ازخودبیگانگی است. استیون پول از روزنامهٔ گاردین، موراکامی را به خاطر دستاوردها و آثارش او را در بین بزرگ‌ترین نویسندگان قرار داده‌است.



زندگی‌نامه
موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو در ژاپن به دنیا آمد. او در واقع در اواسط قرن بیستم و در زمانی متولد شد که به دوران «رونق کودک» نام گرفته‌است که منظور نرخ افزایش ازدواج و تولد کودکان با افزایش قابل توجه و پایدار در میزان باروری در بسیاری از کشورهای جهان، به ویژه در غرب است. او تنها فرزند خانواده بود. پدرش پسر یک کشیش بودایی بود و مادرش دختر یک بازرگان از اوزاکا بود و هر دوی آن‌ها ادبیات ژاپنی را تدریس می‌کردند.

او از دوران کودکی مثل کوبو آبه، به شدت تحت تأثیر فرهنگ غرب و همچنین موسیقی و ادبیات روسیه بود. او با خواندن طیف گسترده‌ای از آثار نویسندگان اروپایی و آمریکایی مانند فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونه‌گات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک بزرگ شد. همین تأثیرات غربی است که موراکامی را از بیشتر دیگر نویسندگان ژاپنی متمایز می‌کند.

در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت و در سال ۱۹۷۱ با همسرش یوکو ازدواج کرد. شغل همسرش از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۱ در یک فروشگاه صفحه‌های موسیقی بود. موراکامی یک قهوه‌فروشی و بار‌ِ جاز در کوکوبونجی توکیو باز کرد که با همسرش آنجا را اداره می‌کردند. آن‌ها تصمیم گرفتند بچه‌دار نشوند.

موراکامی یک دوندهٔ ماراتن و از علاقه‌مندان به این ورزش است، هرچند تا ۳۳ سالگی هنوز دویدن را شروع نکرده بود. در ۲۳ ژوئن ۱۹۹۶، او اولین اولتراماراتن خود را که یک مسابقهٔ ۱۰۰ کیلومتری در اطراف دریاچهٔ ساروما در هوکایدو ژاپن انجام داد. او رابطه‌اش با دویدن را در کتاب خاطراتی به نام وقتی از دویدن حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم در سال ۲۰۰۸ بازگو کرده‌است. عنوان این کتاب از یک مجموعه‌داستان، اثر ریموند کارور به نام از عشق که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم گرفته شده‌است. کارور از نویسندگان محبوب موراکامی است. او از همسر کارور، تس گالاگر که به وی اجازه داد کتابش را با این عنوان منتشر کند تشکر کرد.

در سال ۱۹۸۱ بار جازش را فروخت و نویسندگی را پیشهٔ حرفه‌ای خودش کرد. در سال ۱۹۸۲، رمان تعقیب گوسفند وحشی از او منتشر شد که در همان سال جایزهٔ ادبی نوما را دریافت کرد. در اکتبر ۱۹۸۴ به شهر کوچک فوجیتساوا در نزدیکی کیوتو نقل مکان کرد و در سال ۱۹۸۵ به سنداگایا. در سال ۱۹۸۵، کتاب سرزمین عجایب و پایان جهان را منتشر کرد که جایزهٔ جونیچی را گرفت. رمان «چوب نروژی» در سال ۱۹۸۷ از موراکامی منتشر شد. در سال ۱۹۹۱ به پرینستون نقل مکان کرد و در دانشگاه پرینستون به تدریس پرداخت. او در سال ۱۹۹۶ جایزه یومیوری را گرفت و در سال ۱۹۹۷ رمان زیرزمینی را منتشر کرد. او در سال ۲۰۰۱ به ژاپن بازگشت.

حرفه‌ نویسندگی
سه‌گانهٔ موش صحرایی
موراکامی وقتی که ۲۹ ساله بود، شروع به نوشتن داستان کرد. خودش می‌گوید: «من قبل از آن چیزی ننوشته بودم و یک شخص معمولی بودم، یک باشگاه جاز داشتم و هیچ نوشته‌ای خلق نکرده بودم». ایده و فکر نوشتن اولین رمانش به نام «به آواز باد گوش بسپار» در سال ۱۹۷۹، وقتی به او الهام شد که در حال تماشای یک بازی بیس‌بال بود. در سال ۱۹۷۹ این رمان منتشر شد و در همان سال جایزهٔ نویسنده جدید گونزو را دریافت کرد. موفقیت ابتدایی موراکامی «به آواز باد گوش بسپار»، او را تشویق کرد تا به نوشتن ادامه دهد.

یک سال بعد در سال ۱۹۸۰ رمان «پین‌بال ۱۹۷۳» را که قسمت دیگری از سه‌گانهٔ موش صحرایی بود منتشر کرد. درواقع، به آواز باد گوش بسپار، پین‌بال ۱۹۷۳ و تعقیب گوسفند وحشی ، سه قسمت یا اپیزود از داستان سه‌گانهٔ موش صحرایی هستند و متمرکز بر همان راوی به نام «موش» هستند. «سرانجام» و «رقص، رقص، رقص» بعداً نوشته شده و بخشی از این سه‌گانه سری در نظر گرفته نشده است.

دو رمان اول تا سال ۲۰۱۵ به طور گسترده در ترجمهٔ انگلیسی خارج از ژاپن در دسترس نبود، هرچند نسخهٔ انگلیسی که توسط آلفرد باینباوم که یک مترجم امریکایی است، از روی یادداشت‌هایی ترجمه شده بود که توسط بزرگ‌ترین ناشر ژاپنی به نام کودانشا که دفتر اصلیش در توکیو مستقر است و به عنوان بخشی از مجموعه‌ای که برای دانش‌آموزان ژاپنی زبان انگلیسی طراحی شده بود. البته موراکامی دو رمان اول خود را نابالغ و ناتوان می‌داند و معتقد است که آنها را نباید به زبان انگلیسی ترجمه کرد. او در مورد رمان در تعقیب گوسفند وحشی می‌گوید: «اولین کتابی بود که من می‌توانستم نوعی احساس شادی را به گفتن یک داستان احساس کنم. وقتی یک داستان خوب می‌خوانید، فقط خواندن را ادامه می‌دهید و از آن لذت می‌برید و من وقتی یک داستان خوب نوشتم، فقط از نوشتن لذت بردم.»

شناخت بیشتر و وسیع‌تر از نوشتن موراکامی
در سال ۱۹۸۵، موراکامی کتاب «سرزمین عجایب بیرحم و پایان جهان» را نوشت که فانتزی رویایی که عناصر جادویی کار او بود را تبدیل به چیزی بیشتر و جدیدتر در سبک نوشتنش تبدیل کرد. او در سال ۱۹۸۷ با انتشار چوب نروژی که یک داستانی در مورد دلتنگی، از دست دادن و همین‌طور رابطهٔ جنسی است را نوشت که یک موفقیت بزرگ و شناخت ملی به دست آورد. این کتاب در میلیون‌ها نسخه در بین جوانان ژاپنی فروخته شد. این کتاب، موراکامی ناشناس را در کانون اصلی توجه قرار داد و پس از آن او ژاپن را ترک کرد. خودش در این باره می‌گوید:«زمانی که من ژاپن را در سال ۱۹۸۶ یا ۱۹۸۷ ترک کردم، نویسندهٔ مشهوری بودم. اما بعضی از مردم فکر می‌کردند که من برای به دست آوردن شهرت فرار کرده‌ام ولی من فقط می‌خواستم به تنهایی و از صمیم قلب خودم به همه چیز نگاه کنم، چون در ژاپن من خیلی شناخته‌شده بودم ولی در اروپا من هیچ‌کس نبودم.»

موراکامی از اروپا به آمریکا سفر کرد، در ایالات متحده زندگی کرد و اکنون و در حال حاضر در اویسو، کاناگاوا که یک منطقهٔ مسکونی در ژاپن است زندگی می‌کند و یک دفتر کار در توکیو دارد.

موراکامی یک همکار نوشتن در دانشگاه پرینستون واقع در پرینستون ایالت نیوجرسی و در دانشگاه توفست در مدفورد ماساچوست و دانشگاه هاروارد در کمبریج ماساچوست بود. همکار نوشتن یک معلم، استاد یا مشاور است که به آموزش در کالج و دانشگاه در دوره‌های خاص یا زمینه‌های علمی کمک می‌کند.

آثار
رمانها
به آواز باد گوش بسپار (۱۹۷۹)
پین‌بال ۱۹۷۳ (۱۹۸۰)
تعقیب گوسفند وحشی (۱۹۸۲)
سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا (۱۹۸۵)
چوب نروژی (۱۹۸۷)
برقص، برقص، برقص (۱۹۸۸)
جنوب مرز، غرب خورشید (۱۹۹۲)
سرگذشت پرنده کوکی (۱۹۹۵)
دلدار اسپوتنیک (۱۹۹۹)
کافکا در کرانه (۲۰۰۲)
پس از تاریکی (۲۰۰۴)
۱کیو۸۴ (۲۰۱۰)
سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش (۲۰۱۳)
کشتن شوالیه (۲۰۱۷)
مجموعه داستان‌ها
پس از زلزله (شش داستان در فاصله سالهای ۲۰۰۰ – ۱۹۹۹) (۲۰۰۰)
فیل ناپدید می شود (هفده داستان در فاصله سالهای ۱۹۹۱ – ۱۹۸۰) (۲۰۰۵)
بید کور، زن خفته (۲۴ داستان در فاصله سالهای ۲۰۰۵ – ۱۹۸۰) (۲۰۰۹)
مردان بدون زنان (هفت داستان در فاصله سالهای ۲۰۱۴ – ۲۰۱۳) (۲۰۱۴)
اول شخص مفرد (هشت داستان در فاصله سالهای ۲۰۲۰ – ۲۰۱۸) (۲۰۲۰)

گفتاوردها

۱کیو۸۴
«تا زمانی که دلیلی برای کارم داشته باشم می‌تونم هر رنجی را تحمل کنم.»
«من یک آدم معمولی هستم. فقط شانسم این بوده که از خواندن کتاب‌ها لذت می‌برم.»

می‌دانی چی فکر می‌کنم؟ به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند آه، این کانت است یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است یا چه زن قشنگی! برای آتش این‌ها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً به دردنخور. فرقی نمی‌کند، همه‌شان فقط سوخت‌اند. از کتاب پس از تاریکی

جنوب مرز غرب خورشید
«کوچک‌ترین احتمال‌هایی که تو مسیر زندگی سر راهمون قرار می گیرن می تونن به یه چشم به هم زدن آینده مونو دگرگون کنن و زندگی مونو برای همیشه تغییر بدن.»
«رمز موفقیت فکر اقتصادی و البته شانسه.»
«تو تا یه جایی می تونی زندگی یکی رو درست یا خراب کنی، از یه جایی به بعد دیگه به خود طرف مربوطه.»
«راه‌های زیادی برای زندگی کردن وجود داره و راه‌های زیادی هم برای مردن. اما ته همه شون به یه جا ختم می شن.»
«وقتی زمان می گذره همه چی شکل می گیره. مثل سیمانی که تو بلوک‌های بتونی سفت بشه. برگردوندن اون سیمان به حالت اولش غیر ممکنه. فکر کنم منظورت اینه که سیمان وجودت خیلی وقته که شکل گرفته و سفت شده به خاطر همین هم امکان نداره تویی که الان تویی عوض بشی و یه کس دیگه بشی.»

پین بال ۱۹۷۳
«بهترین راه برای کنار اومدن با قضیه هه همینه. قبول کنی نمی‌فهمی و ولش کنی.»
«آدم‌ها موجودات ناجوری‌ان. خیلی ناجورتر از اونی که آدم به نظرش می‌آد می‌فهمه.»

سال اسپاگتی
«قلب آدما درست مثل یک چاه خیلی عمیقه و هیچ‌کس نمی دونه انتهای اون چه چیزی وجود داره.»
«چیزی بسیار حقیقی در این احساس وجود داشت. درست مانند خود زندگی: سخت و نرم و دور…»
«مهم نیست کجا می ری، روزنامه‌ها همه جا یک شکل هستند. هرگز چیزی رو که واقعاً می خوای بدونی، بهت نمی گن.»
«من خیلی خسته‌ام. نمی دونم چی کار کنم. همه چیز نابود شده و هرگز دوباره مثل قبل نمی شه. اون هرگز برنمی گرده.»
«به محض اینکه شروع به بیرون پرت کردن چیزها می‌کنی، متوجه می‌شوی دوست داری از شر همه چیز خلاص شوی.»
«۱۹۷۱، سال اسپاگتی بود. در آن سال اسپاگتی می‌پختم تا زندگی کنم و زندگی می‌کردم تا اسپاگتی بپزم. معمولاً به تنهایی اسپاگتی می‌پختم و در تنهایی آن را می‌خوردم. در واقع نیاز نداشتم که کسی همراهیم کند. تنها غذا خوردن را دوست داشتم. احساس می‌کردم اسپاگتی را باید تنها خورد.»

دیروز
«دانشگاه یه دغدغه س. من وقتی وارد دانشگاه شدم احساس یاس کردم اما با این حال وارد نشدن به دانشگاه یه دغدغه بزرگ تره.»
«آدما نیاز دارن یه دوره‌هایی تنهایی رو توی زندگیشون تجربه کنن. اما بهتر می شه اگه به اینم فکر کنن که یه روزی قراره این دوره‌ها تموم بشن.»

ماشین مرا بران
«ما نباید انتظار داشته باشیم آدم‌ها را تمام و کمال بشناسیم. حتی اگر عمیقاً عاشق اونا باشیم.»
«ما هیچ وقت نمی تونیم بفهمیم تو مغز زن‌ها چی می گذره. می تونیم؟»
«اگر به اندازه کافی به یکی فکر کنی مطمئناً باز اون رو خواهی دید.»
«ویرانی‌هایی که توسط انسان‌ها ایجاد می‌شود هیچ‌گاه جبرانی نخواهد داشت.»

تعقیب گوسفند وحشی
«صادق بودن و بیان حقیقت دو چیز کاملاً متفاوت است.»

بعد از زلزله
«مشکل این است که هرگز به من چیزی ندادی. یا دقیق تر بگم چیزی در درونت نیست که بتونی به من بدی.»
«هرگز نمی تونی از شر خودت خلاص بشی، مهم نیست تا کجا می ری.»
«دلیل نداره چیزی را که با چشمت می‌بینی واقعی باشه.»

بعد از تاریکی
«وقتی یه بار یتمی شدی، تا وقتی بمیری یتیمی.»
«شاید آدم باید واقعاً بمیره تا بفهمه چطوریه.»
«یک روزی آدم دلخواهتو پیدا می‌کنی ماری و یادمی‌گیری که باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشی. من این‌طور فکر می‌کنم. پس کمتر از اینو قبول نکن.»
«خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می سوزونن تا زنده باشن.»
«بگذار چیزی بهت بگویم، ماری. زمین زیر پای ما خیلی محکم به نظر می‌رسد، اما اگر اتفاقی بیفتد، زیر پایت راحت خالی می‌شود. اگر این بلا به سرت بیاید، کارت زار است: دیگر هیچی مثل سابق نیست. آن وقت تنها کارت این است که آن زیر تک و تنها تو تاریکی سر کنی.»
«راستش را بگویم من با خیلی مردها بوده‌ام. اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. می‌ترسیدم کسی نباشد تا بغلم کند پس هیچ وقت نه نگفتم. همه اش همین. این جور هم خوابی‌ها، هیچ ارزشی ندارد. تنها کارش این است که هربار تکه‌ای از معنای زندگی را از بین می‌برد.»
«می‌دانی چی فکر می‌کنم؟ به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند آه، این کانت است یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است یا چه زن قشنگی! برای آتش این‌ها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً به دردنخور. فرقی نمی‌کند، همه‌شان فقط سوخت‌اند.»


از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم
«همسرم درست عکس من است. هر چه دلش بخواهد می‌خورد اصلاً هم تمرین نمی‌کند و در عوض یک گرم هم به وزنش اضافه نمی‌شود. حتی یک ذره چربی ندارد. تنها یک توضیح برای آن دارم: انصاف ندارد زندگی.»
«چه کسی از تعریف و تمجید بدش می‌آید، هر چه باشد از تحقیر که خیلی بهتر است.»

راه‌های زیادی برای زندگی کردن وجود داره و راه‌های زیادی هم برای مردن. اما ته همه شون به یه جا ختم می شن.
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.»
«چیزی که همه بتونن ببیننش، نمی تونه چیز خیلی مهمی بشه…»
«مواقعی هم پیش می‌آمد که در محیط کارش اتفاقت ناخوشایندی می‌افتاد که نتیجه گریزناپذیر کار کردن نزدیک و مداوم با آدم‌های همیشگی بود.»
«زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری.»
«از تحلیل‌گری سهام تا شیشه‌شوری، فاصله خیلی زیادی هست.»
«راستشو بخواین شستن شیشه‌ها برام کمتر استرس داشت. اگه قرار باشه چیزی سقوط کنه خودم هستم نه قیمت سهام.»
«مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود.»
«چه قدر عجیب است که فرد مورد علاقه ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزهٔ آسمانی.»

کافکا در ساحل
«خاطرات از درون شما را گرم می‌کنند اما در عین حال شما را پاره‌پاره می‌کنند»
«وقتی کسی خیلی سخت سعی می‌کند چیزی را به دست آورد، نمی‌تواند؛ و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می‌کند، معمولاً گرفتار همان می‌شود.»
«مردم از چیزی که ملال آور نیست زود خسته می‌شوند اما نه از چیزی که ملال آور است»
«کارهایی که یک نقص اساسی دارند به همین دلیل جذاب هستند _ یا دست کم ادم‌های خاصی را به سوی خود جلب می‌کنند.»
«مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند.»
«می‌خواهم به یادِ من باشی، اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند!»
«مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت…!»

سرگذشت پرنده کوکی
«اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات … فکر می‌کنم اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد… انسانها باید به‌طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» … ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد … ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.»

کجا ممکن است پیدایش کنم
نوشتار اصلی: کجا ممکن است پیدایش کنم
«تنها راه برای اینکه بدانی مرگ چیست این است که بمیری»
«در یک دنیای خوب موسیقی خوب وجود ندارد. در یک دنیای خوب، هوا مرتعش نمی‌شود.»

کتابخانه عجیب
«این‌جا تک و تنها ساعتِ دو صبح در تاریکی دراز می‌کشم و به سلولِ زیرزمینِ کتابخانه هه فکر می‌کنم. به این که تنها بودن چه حسی دارد، و به عمقِ ظلمتی که در برم گرفته. ظلمتی به سیاهی شبِ ماهِ نو.»
«خب من اینطوری ام دیگر، به این فکر نمی‌کنم که خودم توی چه وضعی گرفتارم. خوشحالی دیگران در هر شرایطی شادم می‌کند…»


نفر هفتم
او گفت: «به ما می‌گفتند تنها چیزی که آدم باید از آن بترسد خودِ ترس است اما من به این حرف اعتقاد ندارم.» بعد اضافه کرد: «خب، البته ترس شکل‌های گوناگونی دارد و زمان‌های مختلفی به طرف آدم می‌آید و از پا درش می‌آورد. اما ترسناک‌ترین کاری که می‌توان در چنین مواقعی کرد آن است که به آن پشت کنی و چشم‌هایت را ببندی. برای این که آن‌وقت گرانبهاترین چیزی را که درونت هست، می‌گیری و به چیز دیگری تسلیم می‌کنی.»

خلیج هانالی
«فقط سه راه برای کنار اومدن با یه دختر هست. اول این‌که دهنت رو ببند و به حرفایی که می‌زنه گوش کن، دوم این‌که بهش بگو از هر چیزی که می‌پوشه خوشت می‌آد و سوم این‌که به غذاهای خیلی خوب مهمونش کن. آسون بود نه؟ اگه همه این کارا رو انجام دادی و باز هم نتیجه نگرفتی بهتره از خیرش بگذری.»
«به نظر خوب می‌آن. ساده و عملی. ناراحت نمی‌شین توی دفترم بنویسمشون؟»
«نه، ببینم، منظورت اینه که نمی‌تونی توی خاطرت نگهشون داری.»
«نه، من مثل مرغ می‌مونم، سه تا قدم که بردارم همه‌چیز فراموشم می‌شه. برای همینه که همه‌چیزو یادداشت می‌کنم، شنیدم انیشتین هم همین کارو می‌کرده.»
«انیشتین! آره، حتماً.»
«منظورم این نیست که فراموشکارم، راستش چیزایی رو که دوست نداشته باشم فراموش می‌کنم.»

جنگل نروژی
جنگل نروژی (رمان)
«اگر فقط کتاب‌هایی را بخوانی که بقیه می‌خوانند، تنها می‌توانی به چیزهایی فکر کنی که همه فکر می‌کنند.»
«مرگ وجود دارد، نه به عنوان نقطهٔ مقابل زندگی، بلکه به عنوان بخشی از آن.»


دربارهٔ او
«موراکامی جزو نسلی است که برعکس نویسندگان سنت ادبی رایج کشورش نثر فخیم و فاخر را رها کرده و به زبان روزمره و همه فهم می‌نویسد و گاهی پیچیده‌ترین مفاهیم روحی و روانی را به ساده‌ترین نحوی بیان می‌کند. به علاوه، چنان دقتی در جزئیات دارد که باور نکردنی‌ترین حالات را باورپذیر می‌کند و چنان عین و ذهن را درهم می‌آمیزد که ترکیب این دو را واقعی جلوه می‌دهد و همان قول معروف مارکز را اجرا می‌کند که اجزای داستان را چنان بچین که خودت باورت بشود، خواننده هم به تبع تو باور می‌کند (نقل به مضمون).»

«موراکامی از زندگی امروز در شهرهای مدرن ژاپن می‌نویسد و اغلب شخصیت‌های داستان‌هایش جوان‌های میانسالند در گیر با مسائل آدم‌های امروز که در بیشتر جهان مشابه هم است و بیشتر شخصیت‌هایش از آسیب‌های روانی و نابسامانی شخصیت برخوردارند و صدمه دیده‌اند. همچنین نظر به اینکه موراکامی در جوانی کلوب موسیقی را اداره می‌کرده، اشراف غریبی به انواع موسیقی دارد. وانگهی، پس از جنگ دوم جهانی و اشغال ژاپن به رغم مقاومت‌های فراوان در برابر فرهنگ غرب، به ویژه آمریکا، در آنجا رواج یافت و همه اینها در آثار موراکامی برای خواننده ناآشنا با فرهنگ ژاپن (چنان‌که مثلأ شاید در آثار میشیما مخاطب جهانی را پس بزند) زمینه آشنایی و همدلی را فراهم می‌آورد.»

«داستان‌های موراکامی -برعکس آنچه برخی به غلط در موردش می‌گویند-سرشار از مفاهیم فرهنگ کشور خود و به‌طور کلی شرق است. چنان‌که اینهمه خرق عادت و رفتن به فراسوی واقعیت یک پایش بی هیچ تردیدی در «هزار و یک شب» است و پای دیگرش در افسانه‌های سامورایی و حضور روح در زندگی، حضور روح آدم زنده در دو جا و بسیاری عناصر دیگر…»
«موراکامی نویسنده‌ای صاحب تخیل است… یک تخیلی که ویژه خودش است… نه از جنس رئالیسم جادویی مارکز است و نه از جنس تخیل آثار بورخس و کالوینو … ربطی به فانتزی‌های ریچارد براتیگان یا فلن اوبراین هم ندارد… تخیل او مال خودش است…»

نوشتارهای وابسته
۱کیو۸۴
کافکا در ساحل
بید کور، زن خفته
سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش
سرزمین عجایب بی‌رحم و ته دنیا
از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل
کجا ممکن است پیدایش کنم
تعقیب گوسفند وحشی
جنوب مرز غرب خورشید
کتابخانه عجیب
جنگل نروژی
سامسای عاشق

آه، مرا بنوش تا من همچون رمزی در جام تو باشم

خدایان! خدایان!

دی. اچ. لارنس

مردمان در ساحل تنی به آفتاب سپرده بودند و بدن‌نمایی می‌کردند

همه چیز ملال‌انگیز بود، دست و پاهای مصنوعی، پستان‌های مصنوعی

صداهای مصنوعی و حتی چترهای شاد مصنوعی.

اما زنی، تنها و شرمناک، زیر شیر آب می‌شست تن خود را

و درخشش حضور خدایان چون سوسن بود

و نیلوفر دریایی.


دیوید هربرت لارنس معروف به دی اچ لارنس (به انگلیسی: David Herbert Lawrence) نویسنده، شاعر، نقاش، مقاله‌نویس بریتانیایی و یکی از معتبرترین چهره‌های ادبیات زبان انگلیسی بود.


لارنس در خانواده فقیری در شهر ایستوود ناتینگهام‌شایر در سال ۱۸۸۵ میلادی دیده جهان گشود. وی پس از مدتی آموزگاری به سال ۱۹۱۱، نخستین داستان خود را به نام طاووس سفید نوشت. پس از آن، او در سال ۱۹۱۹ به اروپا و استرالیا و آمریکا سفر کرد و در این مدت داستانهای بسیاری منتشر کرد که از مبان آنها می‌توان به پسرها و عاشقها و رنگین کمان(لارنس) اشاره کرد. وی در نمایاندن غرایز حیوانی و همچنین عواطف بشری مهارت ویژه‌ای داشت. شیوه نگارش او ساده و داستانهایش انتقادی و لطیف است. دی اچ لارنس که در زمره بهترین نویسندگان قرن بیستم به حساب می‌آید، بخشی از شهرت و اعتبارش را به دلیل نگارش داستانهای بحث‌برانگیزی که در زمان خودش «غیراخلاقی» خوانده می‌شد، به دست آورده‌است. از آثار معروف او می‌توان به «رنگین کمان»، «طاووس سفید»، «پسرها و عاشقها» و «زنهای عاشق» اشاره کرد. اما معروف‌ترین اثر او «عاشق خانم چترلی» است، خلاصه شده این داستان با عنوان «فاسق لیدی چترلی» در ایران ترجمه شده‌است. انتشار این رمان به دلیل دربرداشتن صحنه‌های عیان جنسی در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا ممنوع بود.

دی اچ لارنس که در زمره بهترين نويسندگان قرن بيستم به حساب می آيد، بخشی از شهرت و اعتبارش را به دليل نگارش داستانهای بحث برانگيزی که در زمان خودش ” غير اخلاقی” خوانده می شد، به دست آورده است.

از آثار معروف او می توان به “رنگين کمان”، “طاووس سفيد”، “پسران و عشاق” و “زنان عاشق” اشاره کرد. اما معروف ترين اثر او “معشوق خانم چترلی” است، خلاصه شده اين داستان با عنوان “فاسق ليدی چترلی” در ايران ترجمه شده است. انتشار اين رمان به دليل در بر داشتن صحنه های عيان جنسی در ايالات متحده آمريکا و بريتانيا ممنوع بود.

عشق ممنوعه

لارنس نگارش “معشوق خانم چترلی” را در سال 1928 در شمارگانی محدود در فلورانس ايتاليا منتشر کرد. اين کتاب سالها به طور مخفيانه در بريتانيا چاپ می شد تا سرانجام در سال 1960 در دادگاهی از اين رمان رفع قباحت شد و مجوز چاپ گرفت.

“معشوق خانم چترلی” داستان زنی ثروتمند و اشراف زاده به نام کنتس چترلی است که همسر ملاکش، سر کليفورد، در اثر آسيب ديدن در جنگ فلج می شود و توانايی جنسی اش را از دست می دهد. خانم چترلی ابتدا با يکی دو مرد آن هم کسانی که چندان از لحاظ اجتماعی در سطح بالايی نيستند رابطه برقرار می کند و چندی بعد درگير يک رابطه عاشقانه جدی می شود.

پرداخت جزئيات روابط جنسی ميان زن و مرد در اين رمان و بسياری از آثار لارنس مشهود است. شايد به همين دليل بوده که آثار او در زمان حياتش در جامعه سنتی و اشرافی بريتانيا غير اخلاقی شناخته می شده و سالها به دليل” ترويج فرهنگ شهوترانی” در محاق به سر می برده است. 

لارنس در دفاع از خود، پرداختن به جنبه های گوناگون روابط جنسی در آثار را بازتاب اميال سرکوب شده طبيعی انسان می دانست که در طول تاريخ همواره مانع از پيشرفت انسان بوده و بشر به ندرت جرئت بروز آن را داشته است. نگاه زيبايی شناختی او به روابط جنسی، به اين نياز طبيعی و زمينی بشر جنبه ای مقدس می بخشد و يا به عبارتی ديگر تقدس را از آسمان به زمين می کشاند.

با اين حال متن آثار لارنس همواره به عنوان نمونه های فاخر زبان انگليسی در سراسر دنيا تدريس می شود با وجود اينکه محتوای آنها هميشه به طور جدی متهم به در بر داشتن مظاهر ” فاشيسم، نژاد پرستی و تبعيض جنسی” بوده است.

“شاعری که داستان می نوشت”

محمود کيانوش، نويسنده، شاعر، منتقد ادبی و مترجم ايرانی که تعدادی از آثار دی اچ لارنس را به فارسی برگردانده است، درباره لارنس می گويد:” او شاعری بود که داستان می نوشت؛ نقاشی بود که شعر می گفت و جامعه شناسی بود که می خواست آنچه را در جهان و انسان در می يافت به شکلهای گوناگون بيان کند. شايد بتوانيم بگوييم که بعد از لارنس تا امروز انگلستان نويسنده ای به قدرت فکری و زبانی او نداشته است. او با کلمات نقاشی می کرد و نثرش موسيقی خاصی داشت و تصويرها را زنده نشان می داد. لارنس می کوشيد که از طبيعت انسان و از انسان در طبيعت سخن بگويد و برای احساس انسان بيش از تعقل او ارزش قائل بود.”

درباره دی اچ لارنس او شاعری بود که داستان می نوشت؛ نقاشی بود که شعر می گفت و جامعه شناسی بود که می خواست آنچه را در جهان و انسان در می يافت به شکلهای گوناگون بيان کند. 
 محمود کيانوش، مترجم آثار لارنس به فارسی

لارنس در طول زندگی نسبتا کوتاهش (45 سال) آثار زيادی در قالب داستان، شعر و مقاله به رشته تحرير در آورد. جان وورتن استاد دانشگاه ناتينگهام و نويسنده کتاب “دی اچ لارنس: زندگی يک بيگانه”، لارنس را يک نويسنده حرفه ای می داند بدان معنا که او مجبور بود برخلاف بسياری از نويسندگان هم دوره اش در آغاز قرن بيستم، مانند ويرجينيا وولف و جيمز جويس از راه نويسندگی ارتزاق کند.

زندگينامه

ديويد هربرت لارنس در روز يازدهم سپتامبر 1885 در شهر ايستوود ناتينگهامشاير در انگلستان به دنيا آمد. او چهارمين فرزند يک کارگر معدن معتاد به الکل بود. مادرش آموزگاری بود که از نظر تحصيلات بسيار بالاتر از پدرش بود. کودکی لارنس در فقر و اختلافات خانوادگی ميان پدر و مادرش گذشت. به تشويق مادرش به هنر و ادبيات علاقه مند شد. بسياری از شخصيت های اصلی داستانهای لارنس برگرفته از شخصيت مادرش بوده است. شخصيت زنی تحصيل کرده، از طبقه ای متوسط که همواره در تقابل و تضاد با شخصيت مرد از طبقه کارگری جامعه است. در سال 1910 لارنس به مادرش که در حال احتضار بود با خورانيدن داروی خواب آور کمک کرد که مرگی آسان داشته باشد. اين بخشی از واقعيتی بود که سه سال بعد، لارنس آن را در رمان پسران و عشاق گنجانيد.

لارنس پس ازپايان تحصيلات مقدماتی اش در ناتينگهام، با بورسيه تحصيلی ای که به دست آورد، تحصيلاتش را در دانشگاه ناتينگهام ادامه داد. نخستين رمان او “طاووس سفيد” بود که در سن 27 سالگی آن را منتشر کرد.

او در 29 سالگی با زنی 35 ساله به نام فريدا ويکلی ازدواج کرد، اين ازدواج بر اثر فشارهای اقتصادی و همچنين رابطه عاشقانه فريدا با سربازی ايتاليايی که پس از مرگ لارنس با او ازدواج کرد، چندان آرام و خوشايند نبود؛ ولی با اين حال اين زوج در دو دهه پايانی عمر لارنس به بسياری از کشورها سفر کردند. آنها در سال 1924 به شهر کوچکی در ايالت نيومکزيکوی آمريکا رفتند و مدتی را در آنجا گذراندند، جايی که لارنس مقاله معروفی به نام “نيو مکزيکو” را در آن به پايان برد.

لارنس در روز دوم مارس 1930 در فرانسه درگذشت و بنا به خواست خودش در زمان حياتش، جسدش را سوزاندند. اما بعدها فريدا، خاکستر باقيمانده از جسدش را به محلی که زمانی محل زندگی شان بود، منتقل کرد و آن را در بنای يادبودی که برای او ساخته شده بود، پخش کرد.

از روی آثار لارنس چند فيلم از جمله روباه ( مارک ريدل 1967) باکره و کولی ( کريستوفر مايلز) ساخته شد.شعر “رمز” از دی اچ لارنس با ترجمه محمود کيانوش

محمود کيانوش نخستين مترجم آثار لارنس به فارسی و معرفی کننده چندين شعر از او در ايران است. او “داستانهای زنی که گريخت”، “عشق در ميان کومه های يونجه”،” مردی که جزيره ها را دوست می داشت” و “عطر گلهای داوودی” لارنس را به فارسی برگرداننده است.

رمز

من اکنون سراپا جامی از بوسه ام
همچون جامهايی که زنان نازک اندام مصری
برای عشرت يکی از خدايان پر می کردند.

من جام بوسه ها را به سلامت تو برمی دارم
و از گوشه های پنهان معبدی
با نوازشهای وحشی، تو را به آوای بلند می خوانم.

و شور خواستن بر کناره سرخ روشن لبهای من می لغزد
و سرود درخشان
در تن سپيد و باريک من فرو می چکد.

و من در برابر محراب
جام لبالب را شادمانه پيش می آورم
و تورا می خوانم که خم شوی و آن را بنوشی،
ای متعال.

آه، مرا بنوش تا من همچون رمزی
در جام تو باشم
همچون شرابی که هنوز در شور مستی است،
همچنان پرتو افشان از شور مستی.

شرابهای آميخته و يگانه تو و من
آن رمز مقدس را در می يابند.

آرامگاه ابدی، در شرق نیومکزیکو، ایالات متحده آمریکا

رمانها
The White Peacock – طاووس سفید (۱۹۱۱)
The Trespasser – عهد شکن (۱۹۱۲)
Sons and Lovers – پسرها و عاشق‌ها (۱۹۱۳)
The Rainbow – رنگین کمان (۱۹۱۵)
Women in Love – زنهای عاشق (۱۹۲۰)
The Lost Girl – دختر گمشده (۱۹۲۰)
Aaron’s Rod – راد هارون (۱۹۲۲)
Kangaroo – کانگورو (۱۹۲۳)
The Boy in the Bush – پسر در بوش (۱۹۲۴)
The Plumed Serpent – مار پلومد(۱۹۲۶)
Lady Chatterley’s Lover – عاشق خانم چترلی(۱۹۲۸)
The Escaped Cock – خروس فرار کرد (۱۹۲۹) (بعدها به عنوان مردی که مرده بود منتشر شد)
The Virgin and the Gypsy – باکره و کولی (۱۹۳۰)


داستان‌های کوتاه
The Odour of Chrysanthemums ۱۹۱۴
The Prussian Officer and Other Stories ۱۹۱۴
England, My England and Other Stories ۱۹۲۲
The Horse Dealer’s Daughter ۱۹۲۲
The Fox, The Captain’s Doll, The Ladybird ۱۹۲۳
St Mawr and other stories ۱۹۲۵
The Woman who Rode Away and other stories ۱۹۲۸
The Rocking-Horse Winner ۱۹۲۶
The Virgin and the Gipsy and Other Stories ۱۹۳۰
Delilah and Mr. Bircumshaw
Love Among the Haystacks and other stories ۱۹۳۰
Collected Stories ۱۹۹۴


مجموعه شعر
Love Poems and others ۱۹۱۳
Amores ۱۹۱۶
Look! We have come through! ۱۹۱۷
New Poems ۱۹۱۸
Bay: a book of poems ۱۹۱۹
Tortoises ۱۹۲۱
Birds, Beasts and Flowers ۱۹۲۳
The Collected Poems of D H Lawrence ۱۹۲۸
Pansies ۱۹۲۹
Nettles ۱۹۳۰
Last Poems ۱۹۳۲
Fire and other poems ۱۹۴۰
The Complete Poems of D H Lawrence 1964, ed. Vivian de Sola Pinto and F. Warren Roberts
The White Horse ۱۹۶۴
D. H. Lawrence: Selected Poems ۱۹۷۲
نمایشنامه‌ها
The Daughter-in-Law ۱۹۱۲
The Widowing of Mrs Holroyd ۱۹۱۴
Touch and Go ۱۹۲۰
David ۱۹۲۶
The Fight for Barbara ۱۹۳۳
A Collier’s Friday Night ۱۹۳۴
The Married Man ۱۹۴۰
The Merry-Go-Round ۱۹۴۱
The Complete Plays of D H Lawrence ۱۹۶۵
The Plays, edited by Hans-Wilhelm Schwarze and John Worthen
سفرنامه‌ها
Twilight in Italy and Other Essays – گرگ و میش در ایتالیا و مقالات دیگر ۱۹۱۶
Sea and Sardinia – دریا و سلامتی ۱۹۲۱
Mornings in Mexico – صبح در مکزیک ۱۹۲۷
Sketches of Etruscan Places and other Italian essays – نگاهی اماکن Etruscan ایتالیایی و سایر مقالات ۱۹۳۲
آثار ترجمه شده توسط لارنس
Lev Shestov – همه چیز امکان‌پذیر است ۱۹۲۰
ایوان الکسیویچ بونین – آقایی از سان فرانسیسکو ۱۹۲۲
جووانی ورگا – Mastro-Don Gesualdo ۱۹۲۳
جووانی ورگا – رمان‌های کوچک از سیسیل ۱۹۲۵
جووانی ورگا – Cavalleria Rusticana and other stories ۱۹۲۸
آنتونیو فرانسیکو گرازیانی – The Story of Doctor ۱۹۲۹
زندگی‌نامه‌ها
به فارسی
پسرها و عاشق‌ها، ترجمهٔ افسانه قادری، ناهید قادری، نشر متیس
رنگین کمان، ترجمهٔ افسانه قادری، ناهید قادری، نشر متیس
عروس، ترجمهٔ ناهید قادری، نشر متیس
باکره و کولی – ترجمه: کاوه میرعباسی -ناشر: لوح فکر
روباه – ترجمه: کاوه میرعباسی -ناشر: باغ نو
فاسق لیدی چترلی-محمد علی شیرازی (ترجمه ناقص)
مردی که مرده بود -پرویز داریوش
زنی که گریخت
عشق در میان کومه‌های یونجه-ترجمه محمود کیانوش انتشارات جاویدان
مردی که جزیره‌ها رادوست داشت-ترجمه محمود کیانوش انتشارات جاویدان