دُوْری | بتول عزیزپور

| از دفترهای منتشر نشدهء شعر با نام « دُوری» |

…………………

از « دوری» ها (۲)


« تا توانی دلی به دست» نیاوردم
خرقهء آسمان ِ بی وصل
چند فصل
دوری را به درازا و هوا را
سطر به سطر به تعلیق می بَرد
حروف ِ حرف ِ ما نوشته اند
شــَـطـّار از فرشته اند
فرقهء تیغ وُ سیخ
احوال وُ عافیت ْ
نکو نگرداند ای خواب
بی تاب متاب
خطبه های خطخطی نان ِ بَربَری وُ سدهء هــُـرهــُـری
نــَـقل ِ این خــَـلق ِ چند پهلوست
که شوری شوربخت بر زبان ِ اوراق شده گشوده است
سلام
لام
لام در کام زدنی است
زد
ضَرَبَ
استکبار بار
بار داد و تمام همی نشود بشود؟
انگلیس Liss تفسیر قرآن
آمریکا Ca کار
کار ِ مُسلح
« تا توانی دلی به دست» نیاوردم
مُشت ها در منزل ِ نای
خانه به سجده همی نــَـبـُردم
نمی سـُرم
در روزهای لاغر
که شعر ِ فربه روی می دهد
در قدم قدم ِ تاجران ِ قلم
بال ِ مگس پـَــرانند
در سوپر مارک های فاخر
گردانندگان ِ عقربه های مَحل
مُخل ِ « هـا »
مُخل ِ الف تا یا
با عقربه های مُـحَــلل
نامی از مأوا از مادر
بَـر من ْ ضریب ِ حبس و هجر می تـــــَــنــــَــد
روزهای بی افتخار
تار و هار
مار بر کف ِ گنجشکان کوثر ْ نهاده اند
تا
تاج کیانی وُ بالای ِ بیابانی ما
در بیت ها زور آزمایی کنند.


– پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱/ ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲

………..

تک خوانی ی *Aligre

اگر هوایی باشد که ما را پرتاب کــُند
پـــُـر تاب!
هوایی
هوایی
هوایی
هوایی کجایی
و بــَـغبـَــغوها
که باغ را بلندْ
از نوبرانه ها
با دلبری بیدار می کـُـنند
نمی کـُـنند نمی کـُـنند نمی کـُـنند
تا کِـناری بَــر کِـناری بنشینم ننشینم
کِـنار ِ اوراق ِ باورهای ِ نشــُـســته
که بیدار نمی شوند می شوند در فرمان ِ این گیاه
با حـَــبه حـَــبه حـَــبه ها
که تاب می خورند نمی خورند
می خورند بر تختیْ که پیام باشد
« پیامی »
تا پیام آور ْ
بشاشد بشاشد بشاشد به روزی
که از آن قصّه پا پس نکشیدم کشیدیم نکشیدم
و شب درازتر شود به چهره
به دست به پا به خــُــو
ســـَــر ِ دراز دارد این گفت و گو

در های و هو
به جمع ِ آه ماه پا نمی گذارد
و « تا » می شویم شدیم
چند زمین پــَــشت ِ سَـر
چند دریا پیش ِ رو
تو بگو
سـَــرد ْ
از کتابت ِ دیروز امروز فردا سـَــر بر دارم
پوست ِ کلمات را بکـَـشم
و سینه از دوره گــَــرد آوازه کنم تازه ْ
تا
اُرگ ْ از بَـر بَـر ِ اجدام
« بَـر بَـری» تر بخواند؟
و صدایم به صفت ِ این « دار »
که تا بـَعد
به درازای ِ سده ها مسافت دارد برسد نرسد؟!

به رود بزنم
و روایت بشویم
« اهل ْ» از قبور بـکــَـــنم
و گریه را از « موم » و « میم » خالی کنم
این قدَم که رو به سیاحت می روَد
سیاست ْ بالا می آورَد
با مــَـکـر ِ مِکرّر با خواب ِ مؤکد
و توطئه با « نـــَــرم » می زنــَــد
رعیّت ِ هک و پک
از کثرت ِ آراء- آری
امّــت ِ « آزاده » می پرورَد تاری؟!
ننگی ی اقدام ِ ذیربط است
بــَــربـَــتی ی حرف وُ ربط
مَسیر ِ دامن ِ همکاری
باری
تــــَـــر می شود
در تـــَـردَد ِ « با هم برابریم »!
تا کجای ْ
علاقه بندان ِ « ره »
بخشوده می شوند در دهه های ِ دَری وَری
با « استکبار»ی که دُور نشد نمی شود
از مردمی که جهان را به درد می آوریم
در هنگامه ها و موج های ِ غوغا پروری.

  • « میدان اَلــِــیگــْْـر»، میدانی در نزدیکی محل اقامتم.

………..

«ساعتِ صفر»


کجای کارید آقا !
پوست ِ من از چشم‌های شما بافته نشده
که حرف‌های شما را بپوشد
هی رنگ شود
پاک شود
پاک شود
رنگ شود
چقدر آینه را
این رُو و آن روُ می‌کنید
گذشته را
این چنین نمی.شویند
پای هر فصلی می‌توان نشست
و کتابی
که موی خدا را شانه می‌زند
ورق زد
ورق زد و بَست
بَست و نشست
پایِ همه‌ی فصل‌ها
و با جنگِ میکروبی
خداحافظی کرد
در را قفل می‌زنید
دیوار را بالا می‌برید
دروازه
که دست در دستِ نسیم دارد
با تَشر های شما
بسته نمی‌شود
کجای کارید
اصلاً خواب نمی‌بینم
که خواب دیدم
البتّه درخت هم
عبور خواهد کرد
از چشم‌های سیمانی‌تان
و تا دلتان بخواهد
از حافظه‌ی شما دورتر خواهد رفت
بالِ ریشه را می‌شکنید؟
دانه پرواز خواهد کرد
چقدر می‌توانید صدایتان را بالا ببَرید
ساعتِ صفر
نشانیِ شما را
از تقویم همین روز‌ها
خواهد زُدود.

دریافت مجموعه شعر | خواب لیلی، بتول عزیزپور |