چه خبر؟ | شعر: بیژن الهی | آهنگ: محسن نامجو

شعر: بیژن الهی
آهنگ: محسن نامجو
Music: Mohsen Namjoo
Poem: Bijan Ebahi
……………………………
مَناعی (شاعر بيژن الهي)

چه خبر؟ مرگِ عالَمی تنها،
خاطرش خُفته، شاهدش سَفَری.
جانِ جانان، کجا؟ ورای کجا.
گوشه زد با ستاره‌ی سحری.
چه خبر؟ مرگِ دل. گُلی ندمید
تا به لُطفِ هوا، به گریه‌ی ابر
از زمینْ رازِ آسمان نچشید.
تازه شد داغِ لاله‌های طَری.
چه خبر؟ مرگِ حق‌ْحق و هوهو.
لال شد مرغ و نغمه رفت از یاد،
تا که گُنگانِ ده‌زبانِ دورو
نازْمستی کنند و جلوه‌گری.
چه خبر؟ مرگِ قول و فصلِ خطاب.
سپر افکند هر زبان‌آور:
قَبَسی زنده کرد، نَک چه جواب
چون نَفَس بر میاوَرَد شجری؟
چه خبر؟ تا کمانِ غمزه کشید،
از سَمَن تا چمن بشارت رفت؛
نَحْل پوسید و جز غبار ندید
کس بر اوراقِ بوستان اثری.
دودِ دل تا برآوَرَد شبنم،
از نظر رفت و یادِ غنچه نماند.
شُکْرُلله که از صفای اِرَم
سَمَری ماند و لیلةُ‌القَمَری.
قصّه نو کرد و تَر نکردم مغز.
چه ثَمَر؟ هیچ، شاهدانِ چمن
همه رفتند و چون برآمد نَغْز
عِشْقِ پیچان به دارِ دیده‌وری،
دنیا تیْه بود و بی سر و ته،
̕ خانه آباد ̕ گفت و دید و شنید
شاهدی می‌کُنند و بَه‌بَه‌بَه
مگسِ بی‌مَریّ و خِیْلِ خری.
——————
نوشته بیژن الهی درباره‌ی «مناعی»:
مناعی))ی ما (کارِ 1361) نه ترجمه‌ست، نه تعبیه (adaptation)؛ گَردانه‌ست (variation)، به معنی‌ی موسیقائی‌ی لفظ، روی قطعه‌یی با قوافی‌ی میمی ( ﴿(أنعی إلیک…)) ) که حلّاج در آخرین شبِ زندان، بعدِ آخرین راز و نیاز، بر زبان راند در حضور دو کس که یکی خادمِ ایّامِ حبس بود و یکی مُرید و ملاقاتی. بعلاوه، پایبندِ این قاعده نیست که یاءِ وصلی را همقافیه‌ی یاءِ اصلی نمی‌کنند فُحولِ شُعَرا (یاءِ وحدتْ وصلی‌ست). با این همه، نایاب نیست این‌گونه قافیه‌بندی هم، مثلاً در غزلهای 1305 و 1306 از دیوانِ جهانْ مَلِکْ خاتون، شاعره‌ی معاصرِ حافظ.

توهین مطنطن به رضا شاه کبیر؟




توهین مطنطن به رضا شاه کبیر؟
لا حول ولا قوه الا بالکیر
پی نویس: ترانه ی رضا خان نامجو را من ده سال پیش شنیدم. بارها آن را خواند. وقتی نامجو مختصر می شد به خودش و سه تارش. البته این اجرای جدید خیلی مزخرف است. قدیمها بهتر می خواند و می زد.
پی نویس تر: من یک مهندسم. از نوع تکنوکرات و پروگرسیو. طبیعی است که آن بخش توسعه ی اقتصادی و اجتماعی ایران را در دوره رضا خان دوست داشته باشم. ولی حالم از هر چه آدم پفیوز بیکاره ای که توی زندگی اش هیچ گهی برای ایران نخورده و حالا پشت جسد رضا میرپنج قایم می شود به هم می خورد. هفتاد سال است که هی می گویند رضا شاه راه آهن و دانشگاه و بیمارستان ساخت. ساخت که ساخت. به توی کون گشاد دهن گشاه هیچ کاره ی آریایی فره ایزدی به کون چه ربطی دارد؟