سیزدهم آذر، روز مبارزه با سانسور تا واپسین دم!

سیزده سال پیش کانون نویسندگان ایران به یاد دو عضو موثر خود، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، که در پاییز ۷۷ به دست آمران و عاملان حاکمیت خودکامه به قتل رسیدند، سیزدهم آذرماه را روز مبارزه با سانسور نام گذاشت. اینک ثمره‌ی خون آن دو و هزاران تن دیگر که در این سال‌ها جان خود را فدای آزادی کردند به بار نشسته است و اکنون بسیاری از مردم ایران یک‌صدا آزادی را فریاد می‌کنند. 

سهم نویسندگان ناوابسته و آزادی‌خواه در سایه‌ی حاکمیت واپس‌گرا و آزادی‌ستیز همواره تهدید و ارعاب بوده است و با این‌همه هرگز از مبارزه با سانسور دست نکشیده‌اند. اما سانسور تنها به کاروبار نویسنده و هنرمند محدود نیست و ابعادی بسیار گسترده‌تر دارد که بر فرهنگ جامعه و جنبه‌های گوناگون زندگی مردم تأثیر می‌گذارد. بی‌شک فساد و جنایت سیستماتیک در حضور رسانه‌های آزاد به‌راحتی انجام نمی‌گیرد. از این رو مافیای قدرت و ثروت و فساد همواره از جمله‌ی حامیان سانسور بوده‌ است چون وجود آزادی بیان دست آن‌ را از جان و مال مردم کوتاه‌تر می‌کند. 

سرکو‌ب‌گران به شیوه‌های گوناگون مانع گردش آزاد اخبار و اطلاعات می‌شوند؛ اینترنت را که امروزه جزء جداناشدنی زندگی مردم است محدود یا قطع می‌کنند؛ با ایجاد امواج پارازیت سلامت مردم را در خطر جدی می‌اندازند؛ با هر کسی که انتقاد و اعتراض مردم را خبررسانی کند، از خبرنگار و روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس تا فعالان شبکه‌های اجتماعی، به‌شدت برخورد می‌کنند و حتی از ربودن و کشتن فعالان مدنی و خبری خارج از ایران نیز ابایی ندارند. 

امروز شاهدیم که خواست حذف سانسور از حوزه‌ی ادبیات و هنر فراتر رفته و، به گواه اعتراض‌هایی که با شعار «زن زندگی آزادی»‌ پا گرفت، به خواستی عمومی بدل شده است. مردمی که سال‌ها سانسور را با تمام وجود تجربه کرده‌اند اینک از رسانه‌های حکومتی روی‌ برگردانده‌اند. بسیاری صدا و سیمای «ملی» را دستگاه دروغ‌پردازی و اعتراف‌گیری می‌دانند و تیراژ مطبوعات دولتی و وابسته نیز از همین بی‌ا‌عتمادی خبر می‌دهد. افزون بر این، پنهان‌کاری و تحریف اخبار گاه به خشم مضاعف می‌انجامد، چنان‌که در سانسور اخبار شلیک به هواپیمای اوکراینی رخ داد. اعتراض گسترده به طرح «صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی و ساماندهی پیام‌رسان‌های اجتماعی» از دیگر نمونه‌های ایستادگی مردم برابر سانسور سیستماتیک بوده است. 

با افزایش آگاهی عمومی سانسور نیز شکل‌های پیچیده‌تری به خود می‌گیرد. مزدبگیران دستگاه سرکوب به مدد نویسندگان و هنرمندانی که در نقش همکاران بی‌جیره‌ومواجب دستگاه سانسور گاه به نعل می‌زنند و گاه به میخ، می‌کوشند حقیقت گم شود و واژه‌هایی چون آزادی‌خواهی و آزادی‌کُشی یا وابسته و مستقل از معنا تهی شوند. در چنین شرایطی همراهی و همکاری اهل قلم ناوابسته به قدرت حاکم در راه دفاع از اندیشه و بیان و مبارزه با سانسور ضرورتی انکارناپذیر است.  

کانون نویسندگان ایران، که بر اساس چنین ضرورتی شکل گرفته و ادامه‌ی راه داده است، با گرامی‌داشت روز مبارزه با سانسور بار دیگر تأکید می‌کند که تا برچیده شدن همه‌ی شکل‌های سانسور از پای نخواهد نشست. و در این راه دست تمامی نویسندگان، هنرمندان و روزنامه‌نگاران مستقل و آزادی‌خواه را در سراسر جهان به گرمی می‌فشارد  

بیانیه | کانون نویسندگان ایران

۱۳ آذر ۱۴۰۱

سرانجام چاقوی تبهکاران از خون ما زنگار خواهد بست

«نویسنده باید بار دو و مسئولیت بزرگ را که مایه عظمت کار اوست بر دوش گیرد. خدمت‌گزاری حقیقت و خدمت‌گزاری آزادی و نویسنده باید شرف هنر را پاس بدارد»

یک ماه پیش از مرگ غیرمنتظرهٔ پوینده، سقف اتاق اجاره‌ای‌اش فرو ریخت و میز کار و کتاب‌هایش زیر آوار مدفون شد. او در یادداشتی در مقدمهٔ کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» این فشارها را چنین بیان می‌کند: «ترجمه کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی را در اوج انواع فشارهای طبقاتی و در بدترین اوضاع مادی و روانی ادامه دادم و شاید هم مجموعهٔ همین فشارها بود که انگیزه و توان به پایان رساندن ترجمهٔ این کتاب را در وجودم برانگیخت؛ و راستی چه تسلاّیی بهتر از به فارسی درآوردن یکی از مهم‌ترین کتاب‌های جهان در شناخت دنیای معاصر و ستم‌های طبقاتی آن؟ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید».

پوینده در ۱۸ آذر ۱۳۷۷ از منزل خارج شد و ده روز بعد جسد وی در روستای بادامک در شهرستان شهریار پیدا شد. علت مرگ او خفگی اعلام شد. سپس مشخص شد که او قربانی ترورهای سیاسی‌ای شده که عوامل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی انجام داده‌اند و به قتل‌های زنجیره‌ای معروف شد. وی در خیابان ایرانشهر ربوده شده و در محل حراست گورستان تهران به قتل رسید. علی روشنی شخصی که طناب را به گردن او انداخته و خفه‌اش کرده بود به حبس ابد محکوم شد، اما هیچگاه برای سپردن دوره محکومیت به زندان فرستاده نشد. شمار دیگری از عاملان و آمران این قتل‌ها نیز به حبس محکوم شده اما مجازات نشدند. اما عامل اصلی یعنی سعید امامی پیش از آن که پرده از اعترافات او گشوده شود و آمرین این قتل‌ها را معرفی کند خبر خودکشی وی در زندان با خوردن داروی نظافت از رسانه‌های دولتی اعلام شد. مزار محمد جعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج (گلشهر) در نزدیکی قبر محمد مختاری دیگر قربانی این قتل‌ها است. بر روی سنگ قبر او به دلیل جلوگیری مأمورین جمهوری اسلامی هیچ اشاره‌ای به علت کشته شدن نشده‌است.

محمدجعفر پوینده (۱۷ خرداد ۱۳۳۳ – ۱۸ آذر ۱۳۷۷) مترجم، نویسنده و جامعه‌شناس ایرانی بود که در جریان ترورهای موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای به دست عواملی از وزارت اطلاعات ایران کشته شد. پوینده از فعال‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود. وی تا پیش از مرگ در دفتر پژوهش‌های فرهنگی مشغول به کار بود.

محمدجعفر پوینده از طرفداران جریان چپ در ایران بود، اما به ایده‌های سنتی مارکسیسم باور نداشت و هرگز به سازمان یا حزبی سیاسی نپیوست، هرچند یک مدافع پرکار دمکراسی، حقوق بشر و آزادی نامحدود اندیشه و بیان بود و اعلامیه جهانی حقوق بشر را به زبان پارسی برگرداند.

پرسش: آیا جامعه مدنی دینی تعبیر صحیح یا دقیقی است؟

پوینده :”جامعه مدنی دینی مفهومی متناقض است که دو وجه آن با هم آشتی پذیر نیستند. جامعه مدنی صفت عقیدتی و دینی ندارد و دینی یا ضد دینی نیست . امروزه جامعه مدنی یا دموکراتیک است و یا غیر دموکراتیک . هر گونه آمیزش دین با نهادها و روابطی که به گستره همگانی تعلق ندارد، ناقص دموکراسی است . گسترش و تحکیم جامعه مدنی در گرو تقویت دموکراسی و رعایت حقوق بنیادی انسان هاست که آزادی اعتقاد از مهمترین آنها به حساب می آید . البته برخورد دموکراتیک به دین امکان- پذیر است اما جمع میان دموکراسی و دولت دینی امکان پذیر نیست و جامعه مدنی دینی تناقضی است بسیار حادتر از دولت دموکراتیک دینی. گسترش و تحکیم جامعه مدنی در غرب نیز که با جدایی دین و دولت ممکن شده است ، نشان می دهد که جامعه مدنی دینی تعبیر درستی نیست . در جامعه مدنی که در اساس از سازمان ها و نهادهای غیر دولتی تشکیل شده است، مبنای کار بر گزینش آزادانه و آگاهانه افراد صاحب حق و امتیاز است که مستقل از باورهای شخصی شان برای دفاع از منافع صنفی و سیاسی خویش، قوانین و نهادها را خوزشان ایجاد می کنند و خودشان هم تغییر می دهند. در جامعه مدنی همه چیز تغییرپذیر است و قوانین و نهادها نیز منشأ زمینی و انسانی دارند و به همین سبب نیز تغییرپذیر وتکامل یافتنی اند . اما این امر با قوانین آسمانی و تغییرناپذیر دینی هماهنگی ندارد.

١-پرسش و پاسخ در باره جامعه مدنی،تهران، نشر قطره، ۱۳۷۷

سودای مکالمه، خنده، آزادی

ما با نگاه ناباور 
فاجعه را تاب آوردیم
تنهایی را تاب آورده‌ایم و خاموشی را،
و در اعماق خاکستر
می‌تپیم.

در دوران حاکمیت استبداد ۱ که با تک‌گویی، حاکمیت ایدئولوژی جزم اندیش، شادی ستیز، خشک و رسمی و فقدان آزادی همراه است، در عرصه نظریه و در آثار خویش سرود ستایش مکالمه، خنده و آزادی سر می‌دهد. ۲

خنده مطلوب، خود به تنهایی نوعی جهان‌نگری است؛ نفی آگاهانه و شادمانه وضع موجود و ایجاد نظمی جدید براساس شادی، آزادی و برابری. این خنده؛ رهایی‌بخش، بیدادستیز، جزم‌شکن، آینده‌نگر، شادی آفرین و زاینده است.

نیاز آدمی به آگاهی و شادی و آزادی، از آب و هوا و نان شب نیز واجب‌تر است چرا که انسان در حقیقت یا آزاد و شاد و آگاه است یا از هر حیوانی، پست‌تر. و در این روزگار و دنیای سیاه ِ مکالمه گریز، ناآزاد و پر از نابرابری که جان غم‌زده ما را تک آوایی، تاریک اندیشی و ابتذال خودی و بیگانه اسیر ساخته است، چه فراخوانی بایسته‌تر و شایسته‌تر و ره‌گشاتر از آنچه به راستی سودای دیرپای تمام زندگی باختین بود: مکالمه، خنده، آزادی و برابری.

مهمترین نکته برای نیل به این هدف، کار پیگیر و صبورانه، بی‌اعتنایی به حشمت و جاه و نام و آوازه و تأکید بر استقلال اندیشه و هنر است. 

به امید تلاش همه جانبه نوع بشر در راه ایجاد جهانی که در آن مکالمه، خنده و آزادی دیگر نه سودا که واقعیت حاکم بر زندگی فرد و جامعه باشد.

پ.ن:
۱- حکومت استالین
۲- میخائیل باختین
۳- کتاب «سودای مکالمه، خنده و آزادی» نویسنده میخائیل باختین، مترجم محمدجعفر پوینده، ۱۳۸۱

محمدجعفر پوینده (۱۷ خرداد ۱۳۳۳ – ۱۸ آذر ۱۳۷۷) مترجم، نویسنده و جامعه‌شناس ایرانی بود که در جریان ترورهای موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای توسط عواملی که به وزارت اطلاعات ایران نسبت داده شدند به قتل رسید. پوینده از فعال‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود. وی تا پیش از مرگ در دفتر پژوهش‌های فرهنگی مشغول به کار بود.

محمدجعفر پوینده از طرفداران جریان چپ در ایران بود، اما به ایده‌های سنتی مارکسیسم باور نداشت و هرگز به سازمان یا حزبی سیاسی نپیوست، هرچند یک مدافع پرکار دمکراسی، حقوق بشر و آزادی نامحدود اندیشه و بیان بود.

میخائیل میخائیلویچ باختین، (به انگلیسی: Mikhail Mikhailovich Bakhtin)، (به روسی: Михаи́л Миха́йлович Бахти́н)، (۱۸۹۵-۱۹۷۵)، فیلسوف و متخصّص روسی ادبیات بود که آثار تأثیرگذاری در حوزهٔ نقد و نظریهٔ ادبی و بلاغی نوشته. آثار او، که به موضوعات متنوّعی می‌پردازند، الهام‌بخش گروهی از اندیشمندان ـ از آن‌جمله مارکسیست‌های جدید، ساختارگرایان، پسا-ساختارگرایان و نشانه‌شناس‌ها ـ بوده‌است. اینان، اندیشه‌های باختین را در نظریّه‌های خود جا داده و ترکیب کرده‌اند. میخائیل باختین در ۱۸۹۵ به دنیا آمد و در ۱۹۷۵ درگذشت. استالین به قزاقستان تبعیدش کرد و در آن‌جا، کتاب‌هایی نوشت که امروزه اهمیّت فراوانی برای مطالعات ادبی و به همین ترتیب، تحلیل و نقد رسانه دارند. مجادلات فراوانی در این‌باره وجود دارد که آیا او از نام‌های مستعار مختلف برای بعضی از کتاب‌هایش استفاده کرده یا این‌که کسانی‌که نام‌شان روی کتاب‌هاست (پاول مدودف، ولنیتن ولوشینف)، واقعاً آن‌ها را نوشته‌اند. نظر غالب اکنون این است که کتاب‌ها را خود باختین نوشته‌است. در بیست سال گذشته یا در همین حدود، که کتاب‌های باختین به انگلیسی برگردانده شد، اهمیّت باختین به‌طور گسترده شناخته شد. در واقع بعضی از متخصّصان، گفتند که او یکی از مهم‌ترین متفکّران قرن بیستم است. هرچه باشد، اندیشه‌هایش دربارهٔ «کارناوالی شدن» و «ارتباط گفتگویی» بسیار تأثیرگذار بوده‌است.


کتاب، شامل ترجمه‌هایی است درباره “میخاییل باختین “نویسنده و اندیشمند روس که در دو بخش تدوین شده است .بخش نخست، حاوی مقالاتی است از چندتن از اندیشه‌گران برجسته جهان درباره باختین .

دو مقاله نخست از کتاب “منطق مکالمه “نوشته “تودروف “انتخاب گردیده که درباره اندیشه و زندگی باختین است .مقاله بعدی مقدمه‌ای است که “رومان یاکوبسون “بر کتاب “مارکسیسم و فلسفه زبان “نگاشته است .در این نوشتار، یاکوبسون ضمن اشاره به اهمیت اندیشه‌های باختین در زمینه نظریه و نقد ادبی به پیشگامی او در دو عرصه “زبان شناسی اجتماعی “و “نشانه شناسی “تاکید می‌کند .در مقاله چهارم “ژولیا کریستوا “ـ منتقد و اندیشه‌گری که باختین را در فرانسه مطرح ساخت ـ او را به درستی بنیان‌گذار پسا ـ فرمالیسم معرفی نموده، همچنین جایگاه ممتاز باختین را در سیرتحول نظریه و نقد ادبی مشخص می‌سازد .کریستوا نقد باختین از را فرمالیسم روس پیشگام حرکت کنونی نشانه شناسی می‌داند” .

نقش باختین در گسترش عرصه جامعه شناسی ادبیات “عنوان مقاله بعدی کتاب است که آن را “لوسین گلدمن “نگاشته است .در نوشته دیگر کتاب که از “ژان ـ ایوتادیه ” منتقد و اندیشه‌گر فرانسوی است به نقش آثار باختین در عرصه جامعه شناسی ادبیات تاکید گردیده، همچنین به پیوند اندیشه‌های او با “لوکاچ “و “گلدمن ” اشاره شده است .مقاله “گزینش‌های اساسی باختین “برگرفته از کتاب “منطق مکالمه “نوشته “تودروف “پیش درآمدی است برای آشنایی با آثار و اندیشه‌های باختین .

در بخش دوم کتاب نیز برگزیده‌ای از نوشته‌های باختین، با هدف آشنایی با آثار و اندیشه‌های باختین به فارسی ترجمه شده است .این نوشته‌ها عبارت‌اند از” :سخن در زندگی و سخن در شعر”، “درباره رابطه زیربنا و روبناها”، “بررسی ادبی امروز”، “گزیده‌ای از یادداشت‌های 1970ـ “1971و “گزیده‌ای از ملاحظاتی درباره دانش شناسی علوم انسانی .”

نسخه کامل را در اینجا بخوانید و پی‌دی‌اف آن را دریافت کنید:

https://goo.gl/UiEvbf

نویسنده: میخاییل باختین

ترجمه: محمدجعفر پوینده

مراسم خاکسپاری محمدجعفر پوینده

سرانجام چاقوی تبهکاران از خون ما زنگار خواهد بست و طناب‌های دارشان خواهد پوسید و دست‌های لرزان و آلوده‌یشان خسته خواهد شد. اما اندیشه‌های تابناک رفقای ما همه جا ریشه خواهد دوانید.

| علی‌اشرف درویشیان در مراسم خاکسپاری محمدجعفر پوینده |

محمدجعفر پوینده (۱۷ خرداد ۱۳۳۳ – ۱۸ آذر ۱۳۷۷) مترجم، نویسنده و جامعه‌شناس ایرانی بود که در جریان ترورهای موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای توسط عواملی که به وزارت اطلاعات ایران نسبت داده شدند به قتل رسید. پوینده از فعال‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود. وی تا پیش از مرگ در دفتر پژوهش‌های فرهنگی مشغول به کار بود.

محمدجعفر پوینده از طرفداران جریان چپ در ایران بود، اما به ایده‌های سنتی مارکسیسم باور نداشت و هرگز به سازمان یا حزبی سیاسی نپیوست، هرچند یک مدافع پرکار دمکراسی، حقوق بشر و آزادی نامحدود اندیشه و بیان بود.

زبان به کام سیاست | محمد مختاری

محمد مختاری (۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ – ۱۲ آذر ۱۳۷۷) شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد چپ‌گرای ایرانی و از فعالان کانون نویسندگان ایران بود. مختاری در ۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ در مشهد زاده شد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای کشته شد. وی، چندین سال در بنیاد شاهنامه، فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیئت دبیران آن بود. او در پاییز ۱۳۷۷ ترور شد.

| تمرین مدارا: بیست مقاله در بازخوانی فرهنگ و … |

هرروزه در خبرها و مصاحبه‌ها و رسانه‌ها واژه ‌یا ترکیب‌هایی به کار می‌رود که در صورت و معنا و نحوه‌ی کاربردشان غرابتی احساس می‌شود، و آنچه خواننده و شنونده در آغاز از آن‌ها می‌فهمد، اغلب همان نیست که گوینده و نویسنده اراده کرده است. ازاین‌گونه کاربردهاست: تعدیل، آزادسازی، اقشار آسیب‌پذیر، منطقه‌ی آزاد، خصوصی‌سازی، مشارکت مردمی در آموزش دانشگاهی، ریزش نیرو، تعدیل نیروی انسانی، کارگران تعدیل‌شده، مدارس غیرانتفاعی، مدارس نمونه‌ی مردمی، غیرمتمرکز کردن آموزش‌وپرورش، واگذاری آموزش‌وپرورش به مردم، خودیاری، مقررات زدایی، شرکت‌های مضاربه‌ای، همیاری، هماهنگی خبری، خودکفایی و…

البته عدول از معنای معمول و غرابت در کاربردهای زبانی، در هر دوره‌ای از زندگی زبان محسوس است. زبان همیشه در تاریخ تحول خود بر همین روال رفته است. همیشه واژهای منسوخ‌شده است؛ واژهای ساخته‌شده است؛ واژه‌ای از رواج افتاده است؛ واژه‌ای شیوع یافته است. ترکیبی از معنایی به معنایی گراییده است. با اصطلاح و معنا صورتی به‌ضرورت و بنا بر ایجاب‌های تازه به گستره‌ی زبان افزوده‌شده است. اما غرابت کاربردهایی که منظور من است از گونه‌ی ویژه‌ای است. و به سبب دخالت‌های اراده‌گرایانه با چرخش و گرایشی در تاکتیک‌ها و عقاید یا سیاست‌گذاری‌ها و عملکردهای اهل سیاست در زبان رخ می‌دهد. به همین سبب نیز از قاعده و روال معمول تحول زبان جداست، یا دست‌کم وجه خاصی از آن است.

”غرض از پیدایش و رواج واژه‌های خاص، بیش از هر چیز، به فراموشی سپردن واژه‌ها و معناهایی است که یا دیگر در اولویت سیاسی نیستند؛ و یا حضورشان در زبان رایج و روزمره، به سود سیاست‌گذاری‌ها و عملکردهای سیاسی نیست.”

تأملی مختصر در این‌گونه کاربردها نشان می‌دهد که غرض از پیدایش و رواج آن‌ها، بیش از هر چیز، به فراموشی سپردن واژه‌ها و معناهایی است که یا دیگر در اولویت سیاسی نیستند؛ و یا حضورشان در زبان رایج و روزمره، به سود سیاست‌گذاری‌ها و عملکردهای سیاسی نیست. پس بار معنایی‌شان ازلحاظ سیاسی-اجتماعی- اقتصادی و… ایجاب می‌کند که از دایره‌ی کاربرد روزمره بیرون رانده شوند. و در مقابل، اصطلاح‌ها و ترکیب‌ها و واژه‌هایی متفاوت جایگزین شود و اشاعه یابد.

ازاین‌رو مثلاً مدارس غیرانتفاعی و مدارس نمونه‌ی مردمی و غیرمتمرکز کردن آموزش‌وپرورش و واگذاری آموزش‌وپرورش به مردم و… با تکرار و تأکید به کار می‌رود و رواج می‌یابد تا در حقیقت جای آموزش رایگان را بگیرد، و مدارس ملی و خصوصی با سرمایه‌ی بخصوصی گسترش یابد، و امکانات آموزشی را در اختیار کسانی قرار دهد که از امکان مالی برخوردارند. هم چنان‌که مشارکت مردمی در آموزش دانشگاهی یا بهداشت با صنعت و معادن و … نیز به معنای سپرده شدن بخش آموزش دانشگاهی و بهداشت و معدن و صنعت و… به سرمایه‌داری خصوصی است. درست با همین منظور و با همین سیاست است که کاربرد خودکفایی درباره‌ی مطبوعات، به معنای رها شدن آن‌ها به امان سازوکار بازار است، و تعیین تکلیف فرهنگ در نظام عرضه و تقاضا به دست علامت‌دهی قیمت‌ها.

به همین ترتیب برای آن‌که مردم از موقعیت واقعی خود باخبر شوند، و چندان بی‌خبرانه از گرانی ننالند، گفته می‌شود که آنچه اکنون هست گرانی نیست، بلکه آنچه دیروز بوده است ارزانی کاذب بوده است.

این سیاست زبان‌سازی که متأثر از الگوهای پراگماتیسمی جهانی است، گاه به مسائل ریشه‌ای‌تر می‌گراید، و مثلاً با ارتقاء سطح و مقام مردم به اقشار آسیب‌پذیر، آنان را از سیطره‌ی تحقیرآمیز و اهانت‌بار عنوان‌هایی چون پابرهنگان و محرومان و کوخ‌نشینان و مستضعفان و… می‌رهاند.

گاهی هم واژه‌گزینی‌های بامزه‌تری رخ می‌دهد که گویی خود پیشنهاددهندگان نیز از بامزگی پیشنهاد خود خبری ندارند. درنتیجه رفقا یا رقبایشان مجبور می‌شوند آنان را به شیرین‌کاری‌شان واقف کنند. چنانکه چندی پیش‌گفته شد برای پرهیز از ربا در نظام بانکداری، باید از کاربرد واژه‌ها و ترکیب‌هایی چون سود و کارمزد و… خودداری کرد. و به‌جای آن‌ها ضریب تورم را به کاربرد.

به‌هرحال شاید نقد زبان‌شناسی که این روزها خیلی باب شده است و دربند ابعاد اجتماعی زبان نیست، در بررسی بسامد کاربرد دو واژه‌ی عدالت و تعدیل در نوشته‌ها، چندان دغدغه‌ی خاطری نداشته باشد، و دربند این نباشد که تعدیل درست با همین تاکتیک و سیاست به‌جای عدالت نشسته است. به همین سبب نیز می‌تواند به بررسی‌هایی سرگرم باشد که مربوط است به تعدیل دو واکه‌ی آ و ای در عدالت و تعدیل، و خشن‌تر بودن یک واکه و ملایم‌تر بودن واکه‌ی دیگر و غیره.

اما زندگی اجتماعی اهل زبان آشکارا نشان می‌دهد که رواج تعدیل و آزادسازی و ادغام در بازار جهانی و… بر یک استراتژی اقتصادی مبتنی است که سودی در رواج و تکرار واژه‌ی عدالت نمی‌بیند. این واژه در عرف جهانی به معنای حاکمیت سرمایه‌داری و سازوکار بازار و خصوصی‌سازی است. در عملکرد چندساله‌ی داخلی نیز مترادف است با گشودن دروازه‌ها و باز گذاشتن دست دلالان واردات و تبدیلی کشور به بازار مکاره‌ی کالاهای مصرف و غیرضروری لوکس و گاه بنجل کشورهای شرق آسیا و…

آخرین نمونه از این زبان سازی که خوانده‌ام ترکیب کارگران تعدیل‌شده است. به‌یقین نه کارگرانی که بار نخست آن را شنیده‌اند معنایش را دریافته‌اند، و نه دیگر هم‌زبانان ما که علاقه‌مند به سرنوشت ملی و دربند بهبود زندگی زحمتکشان این کشورند. اما دقت در کاربرد سیاسی۔ اجتماعی این ترکیب نشان می‌دهد که با یک تاکتیک اندیشیده و القای سیاست ویژه مواجهیم که در زبان متجسم شده است.

”در حقیقت کلمه‌ی اخراج از زبان اخراج می‌شود، تا از تأثیر منفی تصفیه‌ی کارگران جلوگیری کند و با چرخش زبان، مشکل سیاست حل می‌شود. آنگاه در روزنامه‌ها می‌خوانیم که باید برای کارگران تعدیل‌شده کار پیدا کرد.

ماجرا این است که در پی سیاست‌های تعدیل، باید شماری از مؤسسات اقتصادی و تولیدی به بخش خصوصی واگذار شود. مدیریت جدید کارگاه تولیدی که به سرمایه‌ی خصوصی سپرده‌شده، یعنی تعدیل‌شده، باید حافظ منافع سرمایه‌ی خصوصی باشد. پس بنا به اقتضاهای واحد خود، باید نیروی انسانی کارگاه را نیز تعدیل کند. ازاین‌رو عده‌ای از کارگران را مازاد تشخیص می‌دهد، و آنان را اخراج می‌کند. اما اخراج نه در شأن کارگران عزیز است و نه به صلاح تبلیغی سیاست. پس برای آن‌که موازنه‌ی روان‌شناختی جامعه بر هم نخورد، و احساسات کارگران جریحه‌دار نشود، و آشفتگی در افکار عمومی پدید نیاید، و تأثیر منفی اخراج کارگران کاهش یابد، زبان سازان پا به میدان می‌گذارند و ترکیب متناسبی باسیاست‌های تعدیل پیدا می‌کنند و به رسانه‌ها می‌سپارند.

در حقیقت کلمه‌ی اخراج از زبان اخراج می‌شود، تا از تأثیر منفی تصفیه‌ی کارگران جلوگیری کند. بااراده‌ی حال از معنای محل، اصطلاح مربوط به مؤسسه به کارگر مؤسسه منسوب می‌شود. پس با چرخش زبان، مشکل سیاست حل می‌شود. آنگاه در روزنامه‌ها می‌خوانیم که باید برای کارگران تعدیل‌شده کار پیدا کرد.

من عقیده ندارم که همه‌ی اهل زبان و نقد زبان‌شناسی، خوشرویانه تمام این جابه‌جایی‌ها و تعدیل‌ها و واژه‌پردازی‌ها را تأیید می‌کنند و از چرخش بی‌وقفه‌ی زبان جامعه به کام سیاست، آسوده‌خاطرند. اما گمان می‌کنم که متأسفانه این گشتن زبان در کام سیاست، بی دخالت و یاری برخی از اهل زبان، خواه فرهنگستانی و خواه غیر فرهنگستانی، نیز به‌سادگی صورت نمی‌پذیرد.

اهل زبان در اینجا البته همان متخصصانی‌اند که می‌توانند چنین ترکیب‌ها و واژه‌ها و اصطلاح‌ها را برای دلالت‌های موردنظر اهل سیاست بیابند. درنتیجه روزبه‌روز بیشتر عرصه‌ی زبان، و از این راه عرصه‌ی فرهنگ را، به گرو سیاست‌ها درآورند.

البته شک نیست که هر زبان‌شناس یا اهل زبانی به سائقه‌ی گرایش انسانی خود می‌داند که عدالت تبلوری از آرمان‌های انقلاب بوده است، و تعدیل نمایانگر سیاست‌های امروزین است. بااین‌همه ممکن است نتواند جابه‌جایی کاربرد این دو واژه را در حوزه‌ی نظریه‌ای ناب خودارزیابی کند. اگرچه عده‌ای معتقدند که اگر نظریه‌ی ادبی به‌جای درگیری با مفروضات یک نظام قدرت (و ازجمله دستگاه زبان سازی آن)، آن مفروضات را تقویت کند، بی‌طرف نمانده است.

هنگامی‌که زبان به هر شکلی به اراده‌ی سیاست بچرخد، فرهنگ دستخوش سیاست می‌شود. واقعیت حیات انسان‌ها چیزی می‌شود و تظاهر زبانی فرهنگشان چیزی دیگر. آنگاه گسترده‌ترین تأثیرهای یک سیاست ویژه‌ بر زبان حاکم می‌شود که دیگر نادیده گرفتن آن چشم فروبستن بر حقایق است.

وقتی زبان به کام سیاست بگردد، اولین نتیجه‌اش ریاکارانه شدن زبان است. چیزی گفته می‌شود و چیزی دیگر اراده می‌شود. دیگر نمی‌توان به قول فرانسوی‌ها گفت: گربه، گربه است. چون همواره واژه‌ای هست که معنای معهودش را ازدست‌داده است؛ و یا معنای دیگری به خود گرفته است. بی‌آنکه در این جابه‌جایی، ضرورتی فرهنگی، هنری، تاریخی، اجتماعی در کار باشد. درنتیجه‌ی چنین تصمیم‌هایی است که آدم یک‌باره می‌بیند به خیلی چیزها می‌گویند گربه، جز به خود گربه. شغال و سگ و موش هم می‌شوند گربه. و این مسخ زبان است. و مسخ فرهنگ است. و مسخ فرهنگ به مسخ آدمی می‌انجامد. در چنین وضعی است که آدم از فریاد و فغان و خشم و خروش بر سر «تهاجم فرهنگی شگفت‌زده می‌شود. و با خود می‌اندیشد که نکند. «تهاجم» را نیز در معنای دیگری مثلاً به‌قصد اعمال سیاست «منع» و «حذف» به کار می‌برند. وگرنه چرا در برابر این‌همه مسخ معنایی و مفهومی که با الگوبرداری از سیاست‌ها و منافع و زبان سازی‌های بیگانگان صورت می‌پذیرد، خاموش‌اند؟

به‌هرحال تشابهی که در آغاز میان برخورد فرهنگی با زبان و برخورد سیاسی با زبان به چشم می‌خورد، مانع درک افتراق آن‌ها نیست. فرق سیاست و فرهنگ در برخورد با زبان در این است که اولی واژه‌ها را نیز مانند افراد تصفیه می‌کند تا همه را به شکل خود درآورد. هر واژه و معنای ناساز با تبلیغات و اهداف و برنامه‌ها را از زبان روز اخراج می‌کند. درحالی‌که فرهنگ از راه هنر و دانش و… به تنوع و کثرت واژه‌ها و معناها و کاربردهای گوناگون استعاری، کنایی و… می‌نگرد، و بر گستره‌ی آن‌ها می‌افزاید. درنتیجه در برخورد فرهنگی، هم واژه هست، و هم پیوندها و ترکیب‌های گوناگون آن. و از این راه غنای زبان و غنای فرهنگ برقرار می‌ماند.

ممیزی یکی از وجوه بارز اختلاف میان سیاست و فرهنگ در برخورد با زبان است. سیاست تصمیم می‌گیرد که فلان واژه به کار نرود. فلان واژه جای دیگر بنشیند. حال آن‌که فرهنگ هرگز نمی‌تواند با ممیزی کنار بیاید. رشد و اشاعه‌ی فرهنگ مستلزم آزادی است. پس اساسش بر حضور همه‌ی نمودهای فرهنگی است. خلاقیت هنری تبلور حضور گونه‌ها و اجزای گوناگون یک فرهنگ است و جز در آزادی تحقق نمی‌یابد. هرگونه محدود کردن دایره‌ی واژه‌ها و کاربرد معناها و مفاهیم، محدود کردن دامنه‌ی خلاقیت نیز هست. واژه‌ی ممنوع، کم‌کم به موضوع ممنوع، کتاب ممنوع و سرانجام قلم ممنوع می‌رسد. چنان‌که پیش از انقلاب دامنه‌ی واژه‌های ممنوع، که در بخشنامه‌ای از سوی اداره‌ی ممیزی ارائه‌شده بود، سرانجام به فهرستی از نویسندگان ممنوع‌القلم انجامید.

به همین سبب هر تاکتیکی در جهت تعدیل یا کنترل زبان، خواه‌ناخواه خبر از استراتژی خاصی می‌دهد که قطعاً نمی‌تواند استراتژی فرهنگ باشد. فرهنگ هیچ‌گاه عین سیاست نخواهد شد. بلکه این سیاست است که در اعتلای انسانی باید به فرهنگ بگراید. هیچ کوششی هم دریکی قلمداد کردن آن‌ها به نتیجه نخواهد رسید. زیرا خاصیت اصلی فرهنگ مثل خاصیت اصلی زبان، و درست همچون خاصیت حضور انسان، دور ماندن از هم‌شکلی یا یک‌شکلی و گسترش یافتن در تنوع و کثرت است.

لیست اسامی قربانيان قتل‌های زنجیره‌ای

۱- دکتر کاظم سامی، دبیرکل جاما در ۳۰ آبان ۶۸ در تهران بدست ماموران امنیتی در محل کار خویش و در برابر چشمان همسرش با ضربات چاقو به قتل رسید. (قابل توجه است محمود احمدی‌‌نژاد به مدت دو روز به عنوان مظنون در این پرونده در بازداشت به سر برد و پس از آن بدون برگزاری دادگاه آزاد شد.) 

۲- دکتر تقی تفتی، همسر و دو فرزندش (سال۷۲) در خیابان پاسداران و در منزل مسکونی خود کشته شدند.

۳- علی اکبر سیرجانی (آذر ۷۳) نویسنده معروف و خالق ضحاک ماردوش در ۲۲ اسفند ۱۳۷۲ خورشیدی توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و در ۶ آذر ۷۳ در زندان اطلاعات (توحید) توسط شیاف پتاسیم به قتل رسید.

۴- شمس‌الدین امیرعلایی (مرداد ۷۳) همکار زنده‌یاد دکترمحمد مصدق و نخستین سفیر جمهوری اسلامی پس از انقلاب در فرانسه و از رهبران جبهه ملی ایران در اثر یک تصادف مشکوک به قتل رسید. 

۵ و ۶- کشیش دیباج و کشیش میکائیلیان (مرداد ۷۳) پس از ربوده شدن به قتل رسیدند و جنازه قطعه قطعه شده آنها که در یک فریزر نگهداری می‌شد بعدها کشف شد. با ترتیب دادن یک نمایش امنیتی سه دختر عضو سازمان مجاهدین خلق مسئول این قتل‌ها اعلام شد! 

۷- محمدتقی زهتابی (دی ۷۷) مورخ و زبان‌شناس.

8- معصومه مصدق (پاییز ۷۷) نوه دکتر مصدق، قاتلان در خانه وی دست‌هایش را بسته و شکنجه‌اش دادند. سپس پارچه‌ای به حلق او فروکرده و او را به قتل رساندند. چمدان وی و مدارک شخصی دکتر مصدق پس از قتل وی ناپدید شد.

۹- زهره ایزدی (۷۳) از دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران بود. وی به علت دگراندیشی به قتل رسید. 

۱۱- احمد میرعلایی (آبان ۷۴) در دوم آبان از منزل خارج شد و دیگر بازنگشت. جسد وی در یکی از کوچه‌های شهر اصفهان کشف شد.

12- اشرف‌السادات برقعی (اسفند۷۴) در خانه خود در قم به قتل رسید.

13 و ۱۴- مولوی عبدالملک ملازاده و مولوی جمشیدزهی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب و از متفکران اهل سنت بودند که در کراچی پاکستان کشته شدند. مولوی عبدالملک پیش از قتل در ایران زندانی بود. 

۱۵ و ۱۶- ماموستا فاروق فرساد و ماموستا محمد ربیعی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب بودند. محمد ربیعی امام جمعه کرمانشاه بود که با تزریق آمپول هوا کشته شد. فاروق فرساد نیز در تبعیدگاه خود به همان روش به قتل رسید. 

۱۷- دکتر احمد صیاد (بهمن ۷۴) از متفکران اهل سنت، پس از بازگشت از سفر در فرودگاه بندرعباس توسط دو تن دستگیر و چند روز بعد جسد وی در فلکه میناب این شهر کشف شد. 

۱۸- دکتر عبدالعزیز مجد (۷۵) استاد دانشگاه زاهدان از پیروان مذهب تسنن بود. وی پس از سخنرانی انتقادی از مجموعه تلویزیونی امام علی ربوده شد. خودروی او در کنار اطلاعات استان و جنازه او در زاهدان کشف شد.

۱۹ تا ۲۴- جواد سنا (شهریور ۷۵)، جلال متین (مهر ۷۵)، زهرا افتخاری (آذر ۷۵)، سید محمود میدانی به همراه دو تن دیگر (فروردین ۷۶) همگی ساکن مشهد بودند و پس از خارج شدن از محل کار یا منزل به قتل رسیدند.

۲۵- کشیش محمد باقر یوسفی (روان‌بخش) (مهر ۷۵) در ساری به قتل رسید. 

۲۶- غفار حسینی (آبان ۷۵) در آپارتمان خود در تهران کشته شد.

۲۷- سیامک سنجری (آبان ۷۵) وی در ۱۳ آبان در ۲۸ سالگی و در آستانه ازدواجش کشته شد.

۲۸- دکتر احمد تفضلی (دی ۷۵) محقق، نویسنده و استاد دانشگاه بود. وی در ۲۴ دی ماه در راه خانه ناپدید شد. جنازه وی همان شب در کنار اتومبیلش کشف شد. جمجمه‌اش شکسته و استخوان‌های پا و دستش از جا درآورده شده بود. وی پیگیر پرونده ترور “رضا مظلومان” بود. 

۲۹ و ۳۰- منوچهر صانعی و فیروزه کلانتری (بهمن ۷۵). صانعی کارمندی که بر روی اسناد بنیاد مستضعفان کار می‌کرد به همراه همسرش در ۲۸ بهمن ربوده شدند.

۳۱- ابراهیم زال‌زاده (اسفند ۷۵) نویسنده و روزنامه‌نگار و ناشر در ۵ اسفند ماه ربوده شد و در فروردین ۷۶ به قتل رسید. سینه و پشت او را با ۱۵ ضربه چاقو پاره کرده بودند. 

۳۲ و ۳۳- فرزینه مقصودلو و خواهرزاده‌اش شبنم حسینی (آبان ۷۵) با ضربات چاقو کشته شدند.

۳۴- پیروز دوانی (شهریور ۷۷) نویسنده و فعال سیاسی، هنوز اثری از وی به دست نیامده ولی دادگاه رسیدگی به پرونده قتل‌های زنجیره‌ای نام وی را نیز در پرونده ثبت کرده است.

۳۵ و ۳۶- حمید حاجی‌زاده و کارون پسر ۹ ساله‌اش در (شهریور ۷۷) وی در سی و یکم شهریور در سن ۴۷ سالگی به خاطر اشعار ملی که می‌سرود در حالی که پسرش را در آغوش داشت با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسید. به کارون نیز ۱۵ ضربه کارد وارد شده بود.

37 و 38- داریوش و پروانه فروهر (اول آذر ۷۷) دبیرکل حزب ملت ایران. این زوج فعال سیاسی ۱۸ و ۲۵ ضربه چاقو در منزل خود به قتل رسیدند. لوازم شخصی و مدارک آنان توسط وزارت اطلاعات برده شد.

39- محمد مختاری (آذر ۷۷) شاعر و نویسنده از فعالان کانون نویسندگان، پس از ربوده شدن با طناب خفه شد.

40- محمد جعفر پوینده (آذر ۷۷) مترجم و از فعالان کانون نویسندگان مانند محمد مختاری به قتل رسید.

41- احمد میرین صیاد (دی ۷۷) استاد دانشگاه. 

42- حسین شاه‌جمالی (مرداد ۷۳) وی یک مسلمان مسیحی شده بود. 

43- کشیش هاپیک هوسپیان (مرداد ۷۲) در کرج به قتل رسید.

44- شیخ محمد ضیایی (دی ۷۷) امام جمعه بندرعباس. 

45- دکتر جمشید پرتوی (دی ۷۷) متخصص بیماری‌های قلبی و پزشک احمد خمینی بود. او در منزل خود در همسایگی منزل رییس جمهور به قتل رسید.

46 و 47- جواد امامی و سونیا آل‌یاسین (دی ۷۷) 

48 و 49- مهندس کریم جلی و فاطمه امامی (دی ۷۷)

50- فاطمه قائم مقامی سرمهماندار هواپیما (زمستان ۷۶)

51- دکتر فلاح یزدی (زمستان ۷۷) پزشک آیت‌الله منتظری که در جلوی چشمان فرزندش به قتل رسید. 

52- سعید قیدی از پرسنل نیروی هوایی، جنازه او که با ۳۰ ضربه چاقو به قتل رسیده بود در سعادت آباد پیدا شد.

53- حسین سرشار خواننده ایرانی به جرم خواندن تحریک‌آمیز “ای ایران ای مرز پرگهر” و دوستی با سعیدی سیرجانی دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت، به طوری که حافظه خود را از دست داد. وی را در آبادان رها کرده و در تصادفی ساختگی به قتل رسید.

54- خسرو بشارتی (پاییز ۶۹) جنازه وی در شهر کن کشف شد. او با شلیک گلوله‌ای به مغزش به قتل رسیده بود.

55- مهندس حسین برازنده (دی۷۳) پس از ترک جلسه قرآن در تاریخ ۱۲ دی ماه در شهر مشهد ربوده شد. جنازه وی سه روز بعد در خیابان فلسطین مشهد کشف شد.

قتل‌های زنجیره‌ای، به کشتار برخی از شخصیت‌های سیاسی و اجتماعیِ منتقد نظام جمهوری اسلامی در دههٔ هفتاد خورشیدی، در داخل و خارج از ایران، گفته می‌شود که به گفتهٔ برخی از منابع، با فتوای برخی از روحانیون بلندپایه و به دست پرسنل وزارت اطلاعات در زمان وزارت علی فلاحیان (وزیر اطلاعات دوران ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی) و قربانعلی دری نجف‌آبادی (اولین وزیر اطلاعات در دولت محمد خاتمی) انجام شد.

وزارت اطلاعات، طی اطلاعیه ای، عوامل قتل‌ها را شماری از پرسنل وزارت اطلاعات یعنی همکاران کج‌اندیش و خودسر-که آلت دست عوامل پنهان و مطامع بیگانگان شده‌اند-نامید. محمد خاتمی رئیس‌جمهور وقت، تیمی خارج از وزارت اطلاعات و بدون حضور وزیر وقت را مسئول رسیدگی به پرونده کرد. این تیم پس از یک ماه تحقیق، دست داشتن مقامات بلند پایهٔ وزارت اطلاعات در قتل‌ها را اعلام و عوامل را دستگیر کرد. دری نجف‌آبادی وزیر وقت اطلاعات، بلافاصله توسط خاتمی برکنار و علی یونسی جایگزین وی شد.

دادگاه قتل‌های زنجیره‌ای پس از توقیف مطبوعات در بهار ۷۹، دستگیر و زندانی کردن روزنامه‌نگاران پیگیر موضوع (اکبر گنجی و عمادالدین باقی) بدون حضور هیئت منصفه و در حالی که خانوادهٔ مقتولان در اعتراض به نحوهٔ رسیدگی در جلسات دادگاه، حضور نیافتند، با محکوم کردن عوامل وزارت اطلاعات به چند سال زندان، بسته شد. سعید امامی نیز که اعلام شده بود که متهم اصلی این پرونده است، به طرز مشکوکی در مدت بازداشت درگذشت.

گرچه در مجموع قتل‌ها در طول چندین سال، اتفاق افتاده، قربانیان این قتل‌ها بیش از ۸۰ نفر از نویسندگان، مترجمان، شاعران، کنش‌گرایان سیاسی و شهروندان عادی بودند که با روش‌های گوناگونی مانند تصادف خودرو، ضربات چاقو، تیراندازی در سرقت‌های مسلحانه و تزریق پتاسیم به منظور شبیه‌سازی حمله قلبی به قتل رسیدند. مجموعه این قتل‌ها، در پاییز و زمستان سال ۱۳۷۷ (۱۹۹۸ میلادی) و هنگام به قتل رسیدن داریوش فروهر، پروانه اسکندری و سه نویسندهٔ مخالف نظام، در عرض ۲ ماه به عنوان یک بحران جدی مطرح شدند.

بسیاری بر این باورند که قتل‌ها، به منظور ایجاد مانع برای تلاش محمد خاتمی و اصلاح‌طلبان و پشتیبانانش، برای ایجاد فضای باز سیاسی و فرهنگی و برقراری آزادی بیان در کشور صورت گرفته‌اند و افرادی که در این زمینه مقصر شناخته شده‌اند، خود قربانیانی بودند که از مقامات بالای نظام دستور می‌گرفتند. و طی سالهای متمادی در داخل وزارت اطلاعات، ساز و کاری رسمی تثبیت شده بود که هدف آن قتل مخفیانه و فراقانونی افرادی بود که این وزارتخانه، وجودشان را برای امنیت کشور مضر تشخیص می‌داد. با این وجود، بنیادگرایان یا جناح حاکم در کشور، که مخالف جدی دگراندیشان و اصلاح‌طلبان محسوب می‌شوند، عاملان قتل‌ها را «ابرقدرت‌های خارجی» و به‌خصوص اسرائیل دانستند که از آن جمله می‌توان به اولین واکنش سید علی خامنه‌ای در نماز جمعهٔ تهران، که قتل‌ها را به دشمنان خارجی منسوب کرد، اشاره کرد. پس از این گفته‌ها، فیلمی از چند نفر از دستگیرشدگان قتل‌های زنجیره‌ای برای مسئولان ارشد کشوری پخش شد که در آن حکایت از همکاری آنها با موساد، سیا و اف بی آی داشت، اما سپس با پخش شدن فیلم دیگری که نشان از شکنجه شدید این زندانیان برای اخذ اعترافات عجیب دارد، رسوایی دیگری برای دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی به وجود آمد. همچنین، روزنامهٔ سلام در ۱۵ تیر ۱۳۷۸ نامه‌ای محرمانه از سعید امامی را منتشر ساخت که با ذکر نام یکی از افرادی که بعدا کشته شد، خواستار اعمال محدودیت بیشتر برای وی شده بود. روزنامهٔ سلام به دلیل انتشار این نامهٔ تعطیل گشت که این نیز منجر به وقایع هجده تیر ۱۳۷۸ و بحران دیگری برای حاکمیت جمهوری اسلامی شد.

مجموعه افشاگری‌ها که در روند قتل‌های زنجیره‌ای در دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی رخ داد، منجر به این امر شد که هسته مرکزی قدرت کوشید در فرآیندی چندساله، سازمان اطلاعات سپاه را که مصون از ورود و نظارت دستگاه‌های انتخابی بود، در بسیاری از موارد جایگزین وزارت اطلاعات کند.

بیش از دو دهه پس از وقوع قتل‌های پاییز ۱۳۷۷ این موضوع، دوباره تازه شد. در سال ۱۳۹۸ اظهارات تازه مصطفی پورمحمدی و پاسخ محمد نیازی به او، دوباره این ماجرا را به صدر خبرها برد. پورمحمدی، بیست سال بعد از آن زمان مطرح کرد که آن افراد، خودسر نبوده‌اند، و سخنان او با واکنش محمد نیازی-که در آن دوره رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح بود-روبه‌رو شد.

به هر روی، به گفته مصطفی پورمحمدی، یکی از اعضای «هیئت مرگ (کمیته اعدام)» در قتل‌عام ۱۳۶۷، قتل‌های زنجیره‌ای خودسرانه نبوده؛ بلکه از درون نظام جمهوری اسلامی، انجام شده‌است. همچنین همهٔ متهمان، با وجود گرفتن حکم کیفری، آزاد می‌باشند.