چگونه اسلام در ایران گسترش یافت؟

از آنجایی که این مقاله قرار است تا حد ممکن کوتاه باشد، فرصت کافی برای اشاره به شواهد و مدارک ندارد. اما خواننده براساس اشارات می تواند فرض کند که مدارک کافی و قانع کننده ای برای دعویات مطرح شده در این مقاله وجود دارد.

قبل از پاسخ به این سئوال، باید این تصور عموما پذیرفته شده را به چالش بکشانیم که اعراب در زمان آغاز فتوحات خود و تسخیر سرزمین ایران و انقراض ساسانیان، پیشاپیش مذهب جدید و نوظهوری به نام اسلام را داشتند و تحت تاثیر یک ایمان مذهبی قوی این فتوحات را به انجام رساندند. این در جامعه شناسی مذهب پذیرفته شده است که مذاهب برخلاف تصور عامه توسط به اصطلاح بینانگذارا و پیشوای اصلی خود تاسیس نشدند، بلکه به تدریج توسط پیروان نضج یافته و به شکل کنونی خود در آمده اند. مذهب هم مانند هر پدیده دیگری، در معرض تکوین و تغیر است. عیسی هرگز قصد شکل گیری یک مذهب نهادین، کلیسایی یا چیزی مانند این را نداشت. مذهب یهودیت هم در بیابان ها با قوانین ابداعی موسی یا با نوشتن اسفار توسط وی بنیان نهاده نشد بلکه بعدها توسط کاهنین مذهبی در دوره تبعید در بابل، شکل گرفت. زیرا در همان دوره تبعید بود که یهودیان بیش از هرچیز برای حفظ هویت قومی خود به نوشتن تاریخ یهود و تاکید بر مذهب خود احتیاج داشتند. 

برخی از جامعه شناسان اسلام را از این قاعده مستثنی کرده اند.اما آنها توسط روایات و منابع اسلامی فریب خورده (بیشتر به جهت کمبود اطلاعات) و گمان می کنند که محمد براستی با ایده تاسیس یک مذهب جدید رسالت خود را آغاز کرد. اما اسلام به هیچ وجه یک استثنا نیست بلکه اتفاقا یک نمونه بارز از این اصل است که هیچ مذهبی از ابتدا از ذهن یک نفر به صورت منسجم بیرون نیامده است و شکل گیری آموزه و قوانین و شریعت یک فرآیند زمانبر و برحسب نیازهای مردم بوده است.

اگر بخواهیم از خلال دروغ ها و تصورات باطل مسلمانان، روایتی نزدیک به واقعیت را بیرون بکشیم باید از یثرب (مدینه) شروع کنیم. مردم یثرب در مجاورت با یهودیان و متاثر از آنان به دنبال یک پیشوای مذهبی می گشتند: کسی که بتواند مراسم مذهبی را برای آنها انجام دهد یا در موارد مذهبی به وی اقتدا کنند. سیره نبوی به وضوح این را توضیح می دهد. به سادگی برخی از مردم غیریهود یثرب می خواستند که یک رهبر محلی برای مذهب حنفی یا اسماعیلی داشته باشند. در آنزمان در یثرب دو نفر برای انجام این کار مناسب به نظر می رسیدند. یکی ابن سلول و دیگر ابوعامر راهب بود. اما یک گزینه دیگر مشخصا این بود که کسی را از مکه که قبله مذهبی حجاز محسوب می شد، به خدمت بگیرند. درست مثل اینکه عده ای شیعه در روستایی در خراسان در سفر به مشهد، آخوندی را با خود برای پیش نمازی به مسجد روستایشان ببرند، آنها نیز در مکه یکی از موعظه گران مذهبی یعنی محمد بن عبدالله را یافتند و برایش مسجدی ساختند (این توضیح می دهد که چرا به محض ورود محمد برایش مسجدی ساخته شد). مطابق نظریه من، محمد بن عبدالله مردی میانسال (یا با توجه به متوسط عمر آنزمان یک پیرمرد) بود که سالها مذهبی شبیه حنفی و یا ثابی را در مکه موعظه می کرد اما توفیقی بدست نیاورده بود. پس آنها از وی خواستند که به یثرب بیاید و برای انها اعمال مذهبی را به انجام برساند. 

این کاملا مطابق رویه پذیرفته شده در جامعه شناسی و تاریخ است که تحلیل یک اتفاق را از موقعیت ها و فرصت ها شروع کنیم و نه اراده و تصمیم افراد. تاریخ عامیانه، بیوگرافی ها و تصورات عامی، تمایل دارند نقش اراده فرد را پر رنگ کنند. وقتی یک نفر به کرسی استادی یک دانشگاه بزرگ می رسد، این او نیست که این مقام و سمت را ابداع کرده است، این سیستم دانشگاهی است که چنین کرسی را مقرر کرده و بالاخره یک نفر پیدا می شود که کرسی را اشغال کند. در یثرب هم یک جای خالی برای یک پیشوای مذهبی محلی (نه چیزی مهمتر از اخوند یک روستا یا امام جمعه یک شهرکوچک) احساس می شد و انها کسی را پیدا کردند. این فرد از قضا محمد بود که بر رقبای کاری خود یعنی ابوعامر راهب و ابن سلول پیروز شد. 

اما محمد چرا در مکه موعظه های مذهبی می کرد؟ آیا وی رسالت خاصی را با توهم یا وحی برعهده گرفته بود؟ هرگز. به نظر می رسد که مکه به عنوان مکانی برای انجام مراسم حج، یک شهر نسبتا مذهبی باشد. اگر بخواهیم به سیره نبودی اعتماد کنیم، محمد در جوانی گویا تجارت می کرده و شاید در سفر تجاری خود با فرقه ای مذهبی در شام آشنا می شود. فرقه ای که عقاید یهودی و نیمه مسیحی داشت (این فرقه ها در قرن ششم در خاورمیانه و امپراتوری بیزانس شایع بودند). پس وی در مکه به عنوان یک مامور و میسیونر مذهبی ناامیدانه فعالیت می کرد.

به نظر می رسد ابتدا محمد در یثرب به انجام همان امور مذهبی دلخوش بود. اما به تدریج از کار مذهبی خود فاصله گرفت و یا آن را با اشتغال دیگری ترکیب کرد: راهزنی. وی قطعا به عنوان یک مکی و یک تاجر، مسیر کاروان های تجاری به سوی مکه را خوب می شناخت بنابراین قماشی که دور خود جمع کرده بود را ترغیب کرد تا به راهزنی مشغول باشند. شاید یک انگیزه وی کسب ثروت بود زیرا قاعدتا زندگی یا کاهن مذهبی فقیرانه می بود. روایات اسلامی و سیره نبوی کاملا با این روایت ما مطابقت دارد. 

پیروزی در جنگ بدر که در اثر تلاش محمد برای غارت یک کاروان قریش رخ داد، یک نقطه عطف محسوب می شد. با این پیروزی، شمار بیشتری از مردم یثرب به وی پیوستند (از جمله خود ابن سلول). در متون مذهبی اسلامی گفته می شود که آنان اسلام می اوردند یا اینکه اصولا محمد رسالت مذهبی خود را از مکه آغاز کرد و همه چیز را حساب شده و با کمک وحی الهی پیش می برد. گویی اسلام دین جدیدی بود که وقتی فرد به آن روی می اورد، زندگی اش به طور کامل متحول می شود یا تفاوت عظیمی بین دین محمد با دین مردم آنزمان وجود داشت. همه اینها باطل است. محمد یک حنفی یا اسماعیلی بود. هراسمی روی این دین بگذارید، اسم آن اسلام نبود. در متون نویسندگان مذهبی سوری در زمان فتوحات، هیچ کجا اسم اسلام به چشم نمی خورد و به اعراب مهاجم نه مسلمان بلکه اسماعیلی گفته می شود. کلمه اسلام بعدا گذاشته شد و از متن قران برگرفته شده است. محمد در یثرب داعیه یک دین جدید نداشت. همچنین بیایید مهمترین مولفه دین اسلام یعنی توحید را بررسی کنیم و ببینیم کدام آنها در زمان محمد می توانست جدید باشد:

برخلاف تصور عمومی مردم، اعراب زمان محمد الله را می پرستیدند و هیچ کسی اعتقاد چندخدایی نداشت. تنها اختلاف نظر محمد (که مسیحیان و یهودیان عرب هم می توانستند با وی موافق باشند) این بود که وی لات، منا و عزی را به عنوان دختران خداوند یعنی شافعین مردم نزد خدا، نمی پذیرفت. البته وی وجود فرشتگان را قبول داشت. دین اعراب پیش از اسلام (که قطعا به لحاظ اموزه انسجامی نداشت) هرچه بود نقش آفرینشگری برای لات و منا و عزی قائل نبودند. اما مگر خدا برای خداباوران چه موجودی است جز آفریننده یا پروردگار آسمان و زمین؟ اگر مسلمانان به وجود موجوداتی فراانسانی یا فرامادی مانند فرشته و جن اعتقاد دارند، چرا اعتقاد به فرشتگان یا دختران آسمانی مانند لات و منا و عزی می توانست خلاف توحید قلمداد شود. 

محمد همچنین همان اساطیر و احکام شریعت یهود مانند نماز به سوی یک قبله، روزه و از دین اعراب انزمان حج را پذیرفته بود و از مسیحیت معاد را. بنابراین آموزه وی مولفه جدیدی نداشت که بتواند دین جدیدی هم قلمداد شود. این مولفه ها هم به تدریج و در طول زمان اضافه شدند.

تنها با شروع فتوحات اعراب بود که فرایند شکل گیری دین اسلام به صورت نهادین و منسجم و تحت عنوان یک دین جدید، آغاز شد. یک وظیفه مهم اعراب فاتح مقابله با ایمان مسیحی امپراتوری بیزانس بود. آنها در مقابل مسیحیت و یهودیت احساس خلاء می کردند. آنها هرکدام کتاب و اساطیر فراوانی داشتند ولی دست اعراب خالی بود. بنابراین اعراب فاتح احساس می کردند که لازم است دین جدیدی را تاسیس کنند. برای این کار دو چیز نیاز داشتند: 1. بنیانگذار و 2. کتاب آسمانی. مشخصا محمد حتی با اینکه حرفه و پیشه وی راهزنی و جنگاوری بود، با جرح و تعدیل و با پررنگ کردن وجهه مذهبی اش می توانست بنیانگذار یک دین قلمداد شود. پس محمد به تدریج از یک فاتح به یک بنیانگذار مذهب جدید تفسیر شد. برای این کار باید بیوگرافی محمد نوشته می شد اما اعراب فاتح در آنزمان درک و دانش ان را نداشتند و باید ده ها سال صبر می کردند تا کسانی مثل ابن اسحاق و طبری این کار را برایشان انجام دهند.

اما مهمتر نبود یک کتاب آسمانی بود. پس آنها در زمان خلیفه سوم یعنی عثمان شروع کردند به جمع آوری نوشته هایی که احتمالا در خانه او یافته بودند (آیات مکی) و یا در زمان زمامداری محمد از طرف او و خطاب به مردم کتابت شده بود (آیات مدنی). انچه آنها در دست داشتند مجموعه پراکنده ای از نامه هایی بود که محمد در زمان نقش مسیسونری اش در مکه، برایش ارسال شده بود. آنها این بخش ها را به هم چسباندند که مجموعه ای بود از نامه ها (سوره های بلند مکی)، دعا ها (سوره های کوتاه و اهنگین آخر کتاب حاضر قرآن) و احکامی که البته در زمان یثرب مکتوب شده بود (سوره های مدنی). این تکه های پراکنده را هم به ترتیب بزرگ به کوچک مرتب کردند و خلاصه کتابی سرهم بندی کردند که امروزه آن را قرآن می شناسیم و هیچ چفت و بستی ندارد و اکثر مواقع منظورش مشخص نیست. 

این سرهم بندی عجولانه، به خاطر نیاز به وجود یک کتاب آسمانی بود. اما این کتاب توسل نسل های بعدی جدی گرفته شد و با این حال معنا و منظورش مشخص نبود. پس مفسرین شروع کردند به ساختن داستان و ایجاد کانتکست برای آن. اگر این قرار باشد یک کتاب آسمانی باشد پس باید پیشوایان مذهبی بتوانند منظور ان را برای مردم عادی بیان کنند. اما متن قرآن مبهم تر و شلخته تر و پراکنده تر از این حرفها بود. لازم بود تا برای ان کانتسکت یا داستانی جعل شود تا آنچه نوشته می شود مانند وحی باشد که در زمان و مکان مشخصی نزول کرده است. به این ترتیب آنچیزی جعل شد که امروزه ان را سیره نبوی و شرح زندگی محمد و روایات دیگر می دانیم که همگی در واقع نتیجه تلاش تفسیر متن قرآن هستند. 

به تدریج در زمان خلفا، مذهب اسلام شکل و شمایل مشخص به خود گرفت. برای چگونگی انجام نماز و روزه، احادیثی ابداع شد. با تفسیر دوباره و دوباره از قرآن، یک مذهب منسجم ابداع شد که البته وانمود می شود از ابتدا شکل و انسجام خود را از همان زمان محمد داشته است. 

حال برسیم به این سئوال که چگونه ایرانیان (و البته دیگر اعراب و مردم خاورمیانه) اسلام را پذیرفتند؟ خوب در واقع انها خودشان در شکل گیری اسلام نقش داشتند. اعراب با دین اسلام به ایران نیامدند. آنها در همان سرزمین های مفتوح، اسلام را ساختند و از همان ایرانیان (مانند طبری که می خواست چیزی شبیه کتاب تورات و تاریخ یهود را برای اسلام بنویسد) هم کمک گرفتند. 

این فرضیه من، بسیاری از ویژگی های اسلام را توضیح می دهد: اقتباس بیش از حد آن از یهودیت و مسیحیت، ماهیت تلفیقی آن که مشخصا به خاطر تاثیرپذیری اعراب فاتح از مسیحیت است، جمع آوری متاخر کتاب قرآن، ابهام متن قران، وجود کلمات فراوان مبهم غیرعربی در متن قرآن، تعارضات آشکار در روایات اسلامی و جدال بر سر صحت و سقم آنها، زندگی غیرمذهبی محمد در یثرب که علی رغم تلاش برای روحانی و معنوی جلوه دادن آن همچنان زمخت است و به هرچیزی شبیه است جز یک پیشوای مذهبی و غیره. پس پاسخ به سئوالی که عنوان این مقاله است چنین است: اسلامی در ایران وارد نشد، اسلام در ایران و دیگر مناطق مفتوح تاسیس شد و یک منشا آسمانی و گذشته خیالی برای آن جعل شد.