وظیفهی ملی و انسانی ماهاست که از مادر نیکا در مقابل جمهوری اسلامی و «شیطانی» به اسم «آتش» حمایت و حفاظت کنیم
در بین ۱۱ پُستی که خانم نسرین شاکرمی (مادر جاویدنام نیکا) در مورد حقیقت شخصیت «آتش(زهرا)شاکرمی» در اینستاگرام نوشته؛ قسمتی که هایلایت کردم تاییدی بر حرف من هست: «زهرا شاکرمی بعد از گرفته شدن جان نیکا، خوشحال و تغییر ظاهر داد تا شروع به کسب شهرت کنه»
.……………………………………………
تو این رشتهتوییت متن کامل پستهای اینستاگرامی نسرین شاکرمی در مورد ارتباطات خواهرش زهرا(آتش) با دستگاه امنیتی رژیم و تلاشهاش برای تخریب و مصادره جاویدنام نیکا شاکرمی رو براتون میذارم.
پست اول
در تمام سالهایی که مظلومانه ، به این در و آن در میزدم دادگاه و پاسگاه و بانک و وکیل و … و برای همه توضیح میدادم حق فرزندان یتیم مرا دزدیده اند و ما را دربدر و آواره کرده اند حتی یک نفر پیدا نشد که در احقاق حق ما کوچکترین قدمی بردارد و یا حتی ذره ای وجدان درد بگیرد . نهایت لطفی که داشتند این بود که میگفتند تو زورت به اینها نمیرسد و کاری نمیتوانی از پیش ببری پس بهتر است پیگیری نکنی که باز هم به ضرر تو تمام میشود و ممکن است بلایی سرت بیاوردند وقتی میدیدم بجای اینکه دزد را بگیرند و به زندان بیندازند ، دنبال پرونده سازی برای من هستند که مثلا به جرم بیاحترامی به قاضی مرا به زندان بیندازند چه میتوانستم بگویم؟ در مملکتی که تا این حد دچار تباهی و فساد و ظلم آشکار شده؟ وقتی در کهریزک ماموری که گویا دروازه بان جهنم بود با لحنی که لحن انسان نداشت گفت یک لحظه میتوانی دخترت را ببینی و شناسایی کنی و به چند پله اشاره کرد و گفت از این پله ها بالا بروید آنجاست وقتی دیدم پاره تنم را در بالکنِ سردخانه ، جایی که محل رفت و آمد بود ، گذاشته اند .. بی آنکه ذره ای حرمت و حتی ترحمی، نه برای پیکر پاک آن نوگل پرپر شده و نه برای جگر پاره پاره من قائل باشند حتی در حدی که بتوانم لحظه ای در گوشه ای امن پیکر تکه تکه شده اش را ببینم ….در آن زمان که دنیا نهایت زشتی و تعفنش را به من نشان داد و در عمق آن سیاهچاله دوار مرگ جنازه متحرک و سرگردان من ، اول جنازه خدا را دید . خدایی که سالها پیش کشته بودندش، جنازه اش را علم کرده و خود از زبانش ناحق و ناروا میگفتند. در آن لحظه که پایان دنیا یا شاید ظهور چهره واقعیِ دنیای شیطان زده بود، به من گفتند آنجاست، روی یک تخت میان یک کاور سیاه میدانستم نیکای نوجوانم رنج میکشد. نیکای حساس پیش من که مادرش بودم خجالت میکشید لباسش را عوض کند دنیا با همه سیاهیش دور سرم میچرخید اما با خودم گفتم چاره ای نیست مجبورم در همین شرایط اسفناک ببینمش مامور برگشت و وقتی نگاهش به ما افتاد فریاد زد خانوم فقط صورتش را حق دارید ببینید در همان لحظه من و خواهرم شیدا هر دو خیره شدیم به تکه رنگِ قرمزی که روی موهای نیکا بود خواهرم با انگشتش کمی از آنرا برداشت و گفت این رنگ؟ من که حدس میزدم برای صحنه سازی بوده ، اشاره کردم ساکت باشد و شیدا هم ساکت شد
پست دوم
با همان حافظه ای که در آن شرایط وحشتناک و غیر قابل باور، مرتب در حال پرش بود و لحظاتی پیش می آمد که اسم خودم را هم فراموش میکردم و میترسیدم کاملا و در یک لحظه همه چیز را فراموش کنم و حتی فرصتی پیدا نکنم بگویم با ما چه کردند اما در همان حال بخاطر می آوردم زمانی را که برای احقاق حق نیکای مظلومم که آن همه محرومیت و رنج کشید ، به دادگاه مراجعه میکردم چه ها با من کردند هیچ راهی جز سکوت نمیدیدم و فقط میخواستم پیکر بیجانش را از این ابلیسها بگیرم و به خاک بسپارم خیلی طولانی میشود اگر بخواهم با ذکر جزئیات بگویم اصلا چطور شد که بالاخره مرگ نیکا را اعلام کردند و حاضر شدند پیکرش را تحویل دهند فقط در همین حد میگویم که آنها فکر کردند من در کشته سازی که به قول خودشان منافقین مقصر و عاملش بودند با آنها همکاری میکنم و نیز میدانستند فیلمهایی که نیکا در تظاهرات بوده لو میرود و رسوایشان میکند بهرحال و در هر صورت تجربه به من ثابت کرده بود که چیزی بنام شکایت و دادخواهی در جمهوری اسلامی هیچ معنا و مفهومی ندارد و راه به جایی نمیبرد جز اینکه باعث فاجعه های بعدی میشود وقتی نیکا را دیدم فقط لحظه اول توانستم خوب ببینمش بعد به علت فشاری که به سرم وارد شد چشمهایم پر خون شد و چیزی مثل یک پرده مه آلود جلوی دید چشمانم را گرفت طوری که نمیتواننستم مستقیم به چیزی نگاه کنم و نور هم به شدت اذیتم میکرد قلبم هم که به شدت میزد و به سختی نفس میکشیدم و تا بحال هم این مشکلات جسمی که برایم پیش آمد ادامه دارد در آن حال و در آن روزها که من در حال جان کندن بودم رفتارهای عجیبی از خواهرم زهرا (آتش) سر میزد و من که درمانده بودم فقط یک بار توانستم تمام قوایم را جمع کنم که یک ویدئو از خودم بگیرم و بگویم نیکا را جمهوری شیطانی کشت از آنروز منتظرم و امیدوارم به اینکه حالم بهتر شود بلکه بتوانم در این مورد حرف بزنم و بگویم چه ها بر ما گذشته بگویم آخر چرا با من بچه هایم که هیچ گاه هیچ ظلمی در حق کسی روا نداشته ایم و حتی مراقبت میکردیم که مبادا روزی ، با نگاهمان به رنجِ کسی موجب آزارش شویم، اینگونه کردند؟ من در تمام طول زندگیم به شدت عدالتخواه، خیرخواه و دلسوز و متاسفانه بسیار حساس به حفظ آبرو و حرمت دیگران بودم العان هم با نهایت رنجها و ظلمهایی که بر ما روا داشته اند باز هم ته دلم بفکر انسانهای شریفی هستم که ممکن است مثل ما گرفتار ظلم و جور و بیعدالتی شوند
پست سوم
و اگر مسئاله ای را مطرح میکنم نه صرفا به خاطر این است که عقده های شخصی ام را بگشایم که حتی مشکلترین کار برایم همین است بلکه میخواهم بگویم که بدانید همه ما چگونه به یک شیوه در بند و گرفتار مکر شیاطین شده ایم و اگر به خودمان نیاییم و کاری نکنیم ، در تباهی و نابودی و سقوط کامل هستیم و شیوه این شیاطین این است که برای نابودیمان درست از همان شرافتمان سو استفاده میکنند ما انسانهای شریف، فهیم و عدالتخواه و عیرتمند زیادی داریم. همه مان نمیتوانیم سرنوشتمان را به دست عده ای ابلهِ نادان و بدخواه بدهیم که خیر خود را هم نمیدانند و فقط از سر بدخواهی و بد ذاتی و بدطینتی و کوته فکری رفتار میکنند بسپاریم که به قول سعدی ذات بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است و من این حقیقت تلخ را با تمام وجود و پوست و خون و گوشت و استخوانم درک کرده ام زمانی که ما با غم و اندوه و دلی شکسته از دردها و رنجها و اذیتها به کرج نقل مکان کردیم و در نزدیکی خانه پدرم ساکن شدیم من بارها و به کرات از زهرا خواهرم خواهش میکردم هر زمانی که حوصله دارد با بچه ها کمی نقاشی کار کند بلکه لحظاتی کنار هم سرگرم شوند شاید کمی از درد تنهایی و بیکسی فرزندانم کاسته شود که زهرا ناراحت میشد و گاها به من میگفت که پرتوقع هستم و نباید چنین انتظاری داشته باشم و درست زمانی که من پیگیر پرونده دزدی شده بودم و بارها مورد تهدید قرار میگرفتم و شدیدا استرس داشتم که نکند بلایی سرمان بیاورند زهرا به تهران رفت و پس از ساکن شدن در تهران با وجودی که مشکلات و نگرانیهای شدید مرا میدید ناگهان مهربان شد و به شدت نیکا را تشویق میکرد که در کلاس نقاشی که آنهم بعد از ظهر برگزار میکرد شرکت کند وقتی نیکا به خانه برمیگشت ساعت تقریبا یازده شب میشد و من آیدا تا آن موقع هزار بار از استرس جان به لب میشددیم و میکردیم و زنده میشدیم همه این درها را که مثل اسید روح و جسمم را سوزاندند در خود نگه داشتم که مبادا آب به آسیاب جمهوری شیطانی بیندازم و هدف نیکا را آنطور که آنها میخواهند به حاشیه ببرم و پایمال کنم اما میبینم سکوت کشنده من فرصتی شده برای سو استفاده و پروپاگاندای کثیف اطلاعاتیها و خواهر بیمارم که بسیار حقیرانه و بیشرمانه همراهشان میکند در لابلای این همه بلا و مصیبت که بر سرم آوار شده گاهی با بیرمقی گذشته را مرور میکنم بلکه دلیلِ دشمنیِ ترسناک زهرا را بفهمم اما فقط احساس سردرگمی و درماندگی میکنم زمانی را بخاطر می آورم که زهرا نوجوان بود و کیانوش که پسر عموی ناتنی ما بود و از بد اقبالی برادر شوهر من شد چه تهمتهایی به او میزد
پست چهارم
چه تهمتهای به او میزد و برای رسوا کردنش زمانی که زهرا تنها در منزل بود ، از در حیاط خانه مان بالا رفته ، دید زده، که مثلا او را با شخصی ببیند و حکم مجازاتش را صادر کند و حتی با اینکه کسی را ندیده بود به اتفاق چند تن از اقوام دیگر اسرار داشتند که پدرم باید دست و پای زهرا را بشکند و آنزمان تنها کسی که در مقابل این وحشی ایستاد و رویش را کم کرد من بودم حالا همین کیانوش در مراسم عزای نیکا آیدا را به گوشه ای میبرد و با خوشحالی میگوید این از نیکا ، مراقب باش تو هم اگر دهانت راباز کنی اسید روی صورتت میپاشند حالا عجب است که کیانوش و زهرا بر علیه من همدست و هم فتنه شده اند زهرایی که به گفته خواهرم شیدا و دیگر افراد خانواده ، هیچ وقت بازداشت نشد تنها سه ساعت به خانه امن رفت و وقتی برگشته بسیار خوشحال و خندان بوده طوری که در حضور دیگران هم نمیتوانسته جلوی خوشحالیش را بگیرد و از آنروز به بعد هر روز ساعتها با اطلاعاتیها تلفنی صحبت و خوش و بش میکرده و برای برای اعتراف مثلا اجباری هم که رفته بود موهایش را فر زده و رنگ و لعاب قرمز گذاشته بود و در عین حال آه و ناله و نمایش که من در بازداشتگاه هستم و .. در همان روزها بعضی از دوستانش با شیدا تماس گرفته و جویا میشوند که در کدام بازداشتگاه است که شیدا میگوید اصلا به بازداشتگاه نرفته و در خانه خودش است بعد زهرا با شیدا تماس میگیرد و با فحاشی میگوید من باید بگویم چند ماهی در بازداشتگاه هستم و … شما هم دهانتان را ببندید همه اینها به کنار زمانی که به من نمیگفتند چه بلایی سر نیکا آورده اند یکی از مهره های جمهوری شیطانی که خودش را خواهری دلسوز و خیر خواه جا میزد شبانه روز و پی در پی با من تماس میگرفت و به اسرار میگفت نیکا را سپاه گرفته و العان هم به دلیل اینکه نمیخواهند آمار لو برود اسامی را اعلام نمیکنند و هزار دروغ دیگر…و جایش امن است سر و صدا درست نکنید که یکی دو روز دیگر آزاد میشود و … در همان حال زهرا هم میگفت یک شخص حکومتی که فامیل دوستش است میگوید نیکا را سپاه گرفته و چند روز دیگر آزاد میشود و همان حرفها.
پست پنجم
در مورد اعلام مفقودی هم زمانی که من از یک شخص روزنامه نگار که فامیل بود خواستم اعلام کند ، بعد از اینکه ایشان اعلام کردند و ذکر کردند که نیکا در تظاهرات و در حین تعقیب مفقود شده زهرا به ایشان گفته بود که این جریان ربطی به ایشان ندارد و خودش اعلام مفقودی میکند که خودش هم در مورد اینکه نیکا در تظاهرات بوده چیزی نگفته بود و فقط اعلام مفقودی کرده بود البته من در آن زمان و حتی تا بحال بعلت شوکها و فشارهای وارده فقط این حرفها را میشنیدم و قدرت و توان فکر کردن و عکسالعمل و پیگیری نداشتم و باز در کمال ناباوریهای من بارها و بارها ما را متهم به دروغگویی میکند حتی در مورد نقاشیهای نیکا که فکر نمیکند اگر یک کارشناس بررسی کند مشخص میشود چه نقاشیهایی مربوط به نیکاست و چه وسی راست و چه کسی دروغ میگوید نقاشی دستهایی که خودش کشیده را میگوید نیکا کشیده و اگر ما کلامی در مورد نیکا بگوئیم با وقاحت تمام متهممان میکند به دروغگویی شنیده بودم زمانی که امام علی (ع) به شهادت میرسد عده ای میگویند مگر علی مسلمان بوده که در مسجد ضربت خورده؟ حال از این جماعت که ادامه جهش یافته همان شیاطین هستند این حرفها که هیچ اصلا اگر بگویند نیکا را هم من نزاده ام هیچ بعید نیست بارها تهمتهای دیگری حتی به نیکا میزند و در حالی که خودش نیکا را تشویق کرده و چند تا عکس با سیگار از او گرفته حال عکسها را پست میکند و میگوید نیکا سیگاری بوده و بعد هم کلکسیونی از سیگار پست میگذارد و میگوید اینها را نیکا از خانه شان آورده در صورتی که حتی یکی از آنها مال نیکا نبود
پست ششم
بارها مرا متهم به فروش نقاشیهای نیکا و انجام معاملاتی که روح آزرده ام هم از آنها خبر ندارد میکند حال هم که فراتر رفته و من و آیدا را متهم به سایکوپت کرده و گفته من و آیدا نیکا را شکنجه میکرده ایم و به این دلیل نیکا پیش او رفته من نمیدانم آیا همه این تهمتها که هر کدامشان یک جنایت بزرگ است و بعقیده من بسیار بزرگتر و بیرحمانه تر از قتل نفس است آیا همه اینها از تراوشات ذهن کثیف و شیطانی خودش است یا اینکه با همفکری همان اطلاعاتیهاست؟ در هر حال من قبل در مورد افراد سایکوپت مطالعه ای نداشته ام و فکر میکردم همه افراد بالاخره تحت تاثیر مهربانی و گذشت ، دست از لجبازی و آسیب زدن برمیدارند اما حالا که مطالعه میکنم میبینم مشکل اصلی خواهرم زهرا دقیقا همین است این شخص متاسفانه سایکوپت شدید است و حال دست پیش را میگیرد که پس نیوفتد و همین بیماریش باعث این همه فتنه و سو استفاده و بدخواهی در او شده شک ندارم افرادی که به جمهوری شیطانی خدمت میکنند هم از همین دسته اند زهرا که به خواهر مظلوم و خواهر زاده نوجوان بیگناهش رحم نکرد و با همه بداقبالی و مشکلات فرساینده ای که کوه را هم از پا درمی اورد به تنها دلخوشی ما در این دنیا و عشق و علاقه ای که بینمان بود به شدن حسادت میکرد و نیز به استعدادها و خلاقیت نیکا شدیدا حسادت میکرد فقط به فکر منم منم و تخریب دیگران بود و هست در شرایط سخت و پر استرسی که من داشتم بیرحمانه و مکارانه به این استرس دامن زد و نیکا را از من جدا کرد و باعث غم شدید و بیماری من شد که باز در آن شرایط با خودم فکر میکردم اشکالی ندارد فعلا پیش او باشد تا زمانی که من بتوانم در نزدیکیش خانه بگیرم تحمل میکنم ولی زهرا به این همه رنج من هم راضی نشد و به بهانه آموزش استقلال نیکا را برای کار به کافه فرستاد و خرید و کارهای منزل را هم به گردن آن طفل معصوم انداخته نیکایی که وقتی پیش خودم بود در مدرسه نمونه تحصیل میکرد مشغول یادگیری چند زبان بود روی لباسهایش طراحی میکرد ، کارهای هنری انجام میداد و نقاشی میکشید و مطالعه میکرد و من با دیدن هر کدام از کارها و رفتارهایش و شنیدن صدایش به وجد می آمدم و روحم به اوج میرفت و سر تا پایش را غرق بوسه میکردم حالا باید در کافه کار میکرد که کرایه خانه زهرا را بپردازد و دیگر فرصت کشیدن حتی یک نقاشی را هم نداشت
پست هفتم
حال این شخص ترسناک زیر چتر حمایت جمهوری شیطانی پلید چهره واقعی خود را نمایان کرده و با کمک افراد بیمار دیگر و سایبریهای بیشرف و هرزه آنچه را که در وجود کثیف خودشان است به ما نسبت میدهند چه بگویم که اگر ما هم مثل شما هرزه مغزهایی بیمقدار میبودیم به هر کثافت کاری تن میدادیم و قدم در چنین راه دشواری نمیگذاشتیم بزرگی و عظمت فکر نیکا ، برای افرادی مثل شما که تفکری ندارید و فقط از روی غرایض مادون حیوانیتان، زیست میکنید قابل درک و فهم نیست شما که فقط قابلیت هرزگی دارید چه درکی غیر از هرزگی میتوانید داشته باشید ؟ کامنتهایی که شما موجودات حقیر و پست زیر پستهای من گذاشته اید خود معرف وجود سایر کثافت و منعفنتان است اینها را گذاشته ام بلکه همگان ببینند و بدانند ما با چه موجودات پلید و غیر قابل فهم و اصلاحی مواجه هستیم و نیز تو مامور اطلاعاتی که از کرمانشاه برای تهدید من آمده بودی آنروز بارها با تهدید به من تذکر دادی که مراقب آبروی نیکا باش گفتی که ابتدا من و نیکا و آیدا را با روشهایی که فکرش را هم نمیکنیم بیاعتبار و بیآبرو و بدنام میکنید گفتی که بعد هم با یک مرگ بیولوژیک ، بیسر و صدا بدون اینکه هزینه ای برایتان داشته باشد کار مرا تمام میکنید گفتی شما با زن.و دختر فلان شخص مهم مملکت فلان و فلان کارها را کرده اید و … ازشان فیلم گرفته اید و با شکنجه مجبورشان کرده اید به اعتراف به اینکه همزمان و با هم با گروههایی ارتباط جنسی داشته اند و … و گفتی همه این بلاها را خیلی خیلی راحت تر سر ما میآورید بعد هم که آیدا را در خوابگاه دانشجویی مسموم کردید و تا دم مرگ بردید و زمانی که در کما بود بسیجیهایتان ریختند سرش ازش فیلم گرفتند که بگویید خودکشی کرده آنجا هم به شما گفتم کسی باورتان نمیکند و این جنایتهایتان دیگر تکراری و رو شده
پست هشتم
حالا هم البته حالا که نه حتی چندین روز قبل از اینکه پیکر نیکای مظلومم را به من تحویل دهید با خواهرم هماهنگ کرده بودید و اولین مکرتان این بود که مرا چند روز فریب دادید که نیکا در بازداشتگاه است که مبادا من سر و صدایی راه بیندازم ننگ و لعنت ابدی آدم و عالم بر شما فرومایگان باد که با همین روشها، ملتی را فریب داده و از مسیر سعادت منحرف کردید. خوبان و فرشتگان نجاتشان را در نظرشان دیو و دیوان و ددان را برایشان فرشته جلوه دادید آنها را به بیراهه کشاندید و اکنون ما را به وحشتی بزرگ گرفتار کرده اید اما چرا؟ براستی چرا؟ کشوری با این همه منابع و ثروت و نعمتهای گوناگون؟ چرا باید مردمانش اینگونه در فقر ، پریشانی، ناامنی ، تحجر و توحش زندگی کنند؟ و اسیر و گرفتار چنین موجودات حقیری باشند؟ مگر ما همان مردمانی نبوده ایم که روزگاری صاحب یکی از متمدنترین کشورها بودیم با پادشاهی عدالت گستر ، روشنفکر، دادگر، خیر اندیش و خیرخواه که اولین بنیانگذار حقوق بشر بود و در بالاترین درجه انسانیت قرار داشت؟ وقتی این ملت توانسته اند چنین پیشینه درخشانی داشته باشند حال چرا به این درجه از تنزل و سقوط رسیده اند؟ آیا دلیلش فقط بیگانگان بوده اند؟ اگر ما به خودمان خیانتها نمیکردیم؟ اگر. ما به اندازه کافی آگاهی و شعور داشتیم و فریب نمیخوردیم؟ اگر در مواقع لازم و ضروری تن به خفت نمیدادیم و از حق خود دفاع میکردیم چه؟
پست نهم
متاسفانه سیستم دنیا به گونه ای است که صلح و امنیت و عدالت صد درصدی در آن هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت ولی بشر همیشه برای نیل به این مقصود در تلاش بوده و هست و شاید زمانی که دست از این تلاش برمیدارد و فقط و فقط غرق در امیال نفسانیش میشود، گمراه شده و در این گمراهی دچار بیماری و درماندگی از اصالت ذاتی خویش میگردد البته منظورم از بشر افراد معمولی و طبیعی جامعه هستند زیرا معتقدم عده ای هستند در جلد انسان که ذات وجودیشان از تاريکی و پلیدیست و ماموریتشان هم فریب و گمراه کزدن و به پوچی رساندن و در نهایت نابودی انسانهاست که من اصطلاحا اینها را موجودات شیطانی خطاب میکنم و حساب اینها کلا از بقیه جداست همه ما بخوبی میدانیم جز تعدادی معلومالحال که به اشکال مختلف به ملت آسیب میزنند و سرمست منافع حقیرشان هستند نمیتوان همه اشخاصی را که در بدنه نظام هستند دشمن پنداشت بلکه بیشترشان از این شرایط رنج میکشند و مستاصل شده اند.
پست دهم
برادر ارجمند جناب آقای احمدی فرماندار محترم شهر خرمآباد روزی که شما و همکارانت با من صحبت کردید، از قول بالادستی ها گفتید نیکا را منافقین شهید کرده اند و گفتید برای پیشگیری از درگیری باید در مکانی غیر از خرمآباد به خاک سپرده شود وقتی من نپذیرفتم گفتید آیا شما راضی به ریختن خون جوانهای دیگر و داغدار شدن مادرانشان هستید؟ من به شما چه گفتم؟ بنده نه خرافاتی هستم ، نه متوهم و نه دروغگو. جای هیچ سو استفاده و منافعی هم برای من نیست. من تمام وجودم را از دست داده ام و حال خودم هم کاملا برای مرگ آماده ام. فقط میخواهم رنجهای عظیمی که بر ما گذشته بیهوده نباشد که حاصلش یک پیام برای ملت ایران است. آن روز من به شما گفتم همه این جریانات به من الهام شده اند فقط برایم خیلی سنگین است و تحملش را ندارم که بیتابی میکنم به شما گفتم خواب دیدهام که ایران به سرزمینی سوخته تبدیل شد به شما گفتم درگیریهای زیادی در پیش داریم و خونهای زیادی ریخته میشود به شما گفتم ظلم به اوج خود رسیده و وقتی ظلم به اوج خود میرسد خودش تیشه به ریشه خودش میزند گفتم نیکا از یک سال پیش تصمیم گرفته بر علیه این ظلم و فساد مبارزه کند و دلیل رفتن نیکا به این قیام را هم گفتم گفتم من برای مردم کشورم خیرخواهم و امیدوارم به خودشان بیایند و ریشه ظلم را برکنند که اگر اینطور نشود به بد بلاهایی گرفتار میشوند و بیم آن میرود به تباهی و نابودی کامل مبتلا شوند حالا هم همین را میگویم
پست یازدهم(آخر)
ملت عزیز درد و درمان هر دو ریشه در. خودمان دارند متاسفانه دشمن اصلی درون خود ماست و از سر حماقت و بدطینتی قصد نابودیمان کرده سکوت و بیتفاوتی و پنهان شدن، هیچ کدام از ما را در امان نمیدارد نوبت همه مان میرسد پس بهتر است بیشتر از این خودمان را پشت ترسهایمان پنهان نکنیم اکنون زمانیست که قوم یاجوج و ماجوج طغیان کرده و نه تنها ایرانیان را به قعر فلاکت و تباهی برده ، بلکه قصد آن دارد کل دنیا را به آشوب و نابودی بکشاند دنیا به وحشت بزرگ بسیار نزدیک شده است. ما مردگانی هستیم که باید زنده شویم غبار فراموشی از منشور کوروش بزداییم و در این رستاخیز هویت و مقام و مرتبه انسانیمان را احیاء کنیم دست در دست هم فتنه ها را نابود و خاموش کنیم و در صلح با دنیا به فکر آبادانی کشورمان باشیم. «پایان»