شب هزارویکُم | بهرام بیضایی

خِرد تا به زنان می‌رسد، نامش “مَکر” می‌شود و مَکر تا به مردان می‌رسد نام “عقل” می‌گیرد. درخواست توجه به زنان که می‌رسد، نامش “حسادت” می‌شود و حسادت تا به مردان می‌رسد، می‌شود “غیرت”.

| شب هزارویکُم | بهرام بیضایی |

*شب هزارویکُم کتابی است با سه نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ایِ هم‌نامِ پی‌درپی، یا سه پرده از یک نمایش بلند، از بهرام بیضایی.
‫در نمایشِ نخست، نمونه‌ی پیشین و گمشدهٔ افسانه‌ی ضحاک (اژدهاک) بازسازی شده است؛ داستانِ گفته‌نشده‌ی شاه ضحاک و همسرانش شهرناز و ارنواز؛ که نویسنده فکر می‌کند سرچشمه‌ی اصلی داستان پایه‌ای و بنیادین کتاب نابود شدهٔ هزار افسان است. نمایش دوم داستانِ گفته نشده‌ی مترجم گمنامی است که هزارافسان را از پارسی به عربی برگرداند و نام آن الف لیله و لیله کرد؛ کتابی که قرن‌ها بعد در بازگرداندنِ دوباره به پارسی، نامِ هزارویک شب گرفت. و نمایش سوم نیز که زمانش به روزگار ما نزدیک‌تر است، داستان گفته نشده‌ی سرانجامِ زنی است که هزارویک شب را خوانده‌است.*

بهرام بیضایی (زادهٔ ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردانِ ایرانیِ فیلم و نمایش است. از کارهای دیگرش می‌شود تدوینِ فیلم، تهیهٔ فیلم، مقاله‌نویسی، ترجمهٔ چند نمایشنامه، نگارشِ یکی دو داستان و چند شعر و انبوهی پژوهشِ تاریخی و ادبی و استادی در دانشگاه را برشمرد. بیضایی از فیلم‌سازانِ صاحب سبک و معتبر و از نویسندگان و اندیشمندانِ برجستهٔ نمایش و ادبیاتِ نوینِ فارسی به‌شمار می‌رود. بعضی از نمایشنامه‌هایش به زبان‌های دیگری ترجمه و در آسیا و اروپا و آمریکای شمالی چاپ و اجرا شده‌است. دَه فیلمِ بلند و چهار فیلمِ کوتاه و کمابیش هفتاد کتاب و نمایش‌هایی بَر صحنه‌های شهرهای مختلف ایران و گاه غیر از ایران از سالِ ۱۳۴۱ به بعد کارنامهٔ هنریِ بیضایی را تشکیل می‌دهد. بسیاری از اهلِ نظر نمایشنامه و فیلمِ مرگ یزدگرد را شاهکارِ او دانسته‌اند.

بیضایی در تهران در خانواده‌ای اهلِ فرهنگ و ادب به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه می‌گریخت و در سینه کلوب فیلم تماشا می‌کرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت. سالیانی بعد از آن از دانشجوییِ ادبیات فارسی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران کناره‌گرفت؛ ولی حاصلِ پژوهش‌هایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد، که یگانه تاریخنامهٔ مهمِّ نمایشِ ایرانی شد. هم‌زمان به نمایشنامه‌نویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوه‌های تعزیه که نیاکانش در آران برپا می‌کردند. بیشترِ نخستین نمایشنامه‌هایش – مانندِ پهلوان اکبر می‌میرد – با نمایشِ گروهِ هنرِ ملّی کامیابی یافت؛ هرچند گاهی چپی‌ها و گاهی راستی‌ها کارش را سخت نکوهیدند. سالِ ۱۳۴۴ با منیراعظم رامین‌فر ازدواج کرد. بیضایی در اوایلِ دههٔ ۱۳۴۰ عضوِ گروهِ طُرفه و از هنگامِ تشکیلِ کانون نویسندگان ایران از بنیان‌گذارانش و، از جمله به همین خاطر، آماجِ بدگمانیِ ساواک بود. او سالِ ۱۳۵۷ از کانون کناره‌گرفت. دههٔ ۱۳۵۰ را به استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران و نیز فیلم‌سازی گذرانید. سالِ ۱۳۵۸، پس از ده سالی که نمایشی اجرا نکرده بود، مرگ یزدگرد را بر صحنه بُرد؛ که در ۱۳۶۰، سالِ اخراجِ دوباره‌اش این بار از کرسی استادیِ دانشگاه تهران، فیلم هم شد. پس از نمایشِ مرگ یزدگرد تا هجده سال امکانِ کارِ تئاتری نیافت، هرچند با پیگیری فراوان توانست چند فیلم بسازد. سالِ ۱۳۷۱، که چند سالی از جدایی از همسرش می‌گذشت، با مژده شمسایی ازدواج کرد. از سالِ ۱۳۷۶ دوباره کارِ تئاتر دست داد و بیضایی به شوقِ نمایش از اقامتِ کوتاهش در استراسبورگ دست شُست و تا ۱۳۸۶ به تفاریق توانست برای چند نمایش و فیلم و کتاب پروانه بگیرد، هرچند گاه نمایشی از صحنه پایین کشیده شد، فیلمی دچار سانسور شد یا کتابی در محاقِ توقیف ماند. سالِ ۱۳۸۹ به استادیِ دانشگاه استنفورد به آمریکا رفت. این هجرت دیرانجام‌ترین اقامتِ بیضایی دور از ایران بوده. او در آمریکا نیز پُرکار بوده و، غیر از تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخته‌است.

بیضایی با نویسندگانی چون اکبر رادی و فیلم‌سازانی چون ناصر تقوایی و دیگرانی در دگرگونی نمایش و سینما در ایران نقشِ مهمّی داشته‌است. او بارها در رأی‌گیری از منقّدان سینمایی ایرانی برترین کارگردان تاریخ سینمای ایران شناخته شده. باشو، غریبه‌ی کوچک، که اغلب برترین فیلمِ تاریخ سینمای ایران شناخته شده، و سگ‌کُشی، که پرفروش‌ترین فیلم سالِ ۱۳۸۰ ایران شد، دو تا از برجسته‌ترین فیلم‌های بیضایی است. بعضی از مورّخانِ سینما سرآغازِ کارِ فیلم‌سازانی از نسلِ بیضایی و تقوایی و علی حاتمی را سرآغازِ فصلِ جدیدِ سینمای ایران دانسته‌اند که «موج نو» نامیده‌اند؛ و فیلم‌های دههٔ ۱۳۵۰ بیضایی مانند غریبه و مه و کلاغ را در این جریان سینمایی گنجانیده‌اند. در تئاتر نیز اغلب او را مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسِ تاریخِ ادبیات فارسی گفته‌اند که، با نمایشنامه‌هایی چون هشتمین سفر سندباد و ندبه و نمایش‌هایی چون مرگ یزدگرد و افرا، گونهٔ نمایشنامه را در زبان فارسی استوار کرده و نمایش را به پایه‌ای جدّی‌تر رسانید و کمک کرد تا روزگارِ زرّینِ دههٔ ۱۳۴۰ در نمایشِ ایران به حصول پیوست. بیضایی فقط فیلمنامه‌های خود را به فیلم درآورده و – به استثنای بانو آئویی و با وجود میل به نمایش کارهایی از سه‌آمی موتوکیو و اکبر رادی و ویلیام شکسپیر – همواره نمایشنامه‌های خود را به نمایش درآورده است. او تهیه‌کننده و تدوین‌گر و طرّاح و کارگردانِ بیشترِ کارهای نمایشیِ خود بوده‌است. تأثیرِ بیضایی را بر اندیشه و هنرِ آزاد در ایران چشمگیر شمرده و او را همتای بزرگانِ فرهنگ و ادبیات فارسی، و بیش از همه فردوسی، دانسته‌اند.

دریافت کتاب | تاریخ سری سلطان در آبسکون، ترجمۀ بهرام بیضایی |

دریافت کتاب | بهرام بیضایی، جدال با جهل، گفتگو: نوشابه امیری |

طایفه‌ی من به خاموشی پیوست زیرا از مردمانِ زمین خیر ندید

* چریکه واژه‌ای باستانی‌ست بازمانده در گویش کردی؛ حماسه‌های عامیانه را گویند که با ساز خوانده می‌شود.

| داستان |
بیوه‌زنی به نام تارا (سوسن تسلیمی) همراه دو کودک کم‌سن و سالش (گلبهار اسلامی و قربانعلی فلاحی) از ییلاق به کومه اش بازمی‌گردد. در راه می‌شنود که پدربزرگش مرده، و در جادهٔ جنگلی به مردی غریب (منوچهر فرید) برمی‌خورد که جامهٔ تاریخی پوشیده و شتابان می‌گذرد. تارا میان میراث پدربزرگ شمشیری می‌یابد که نمی‌داند با آن چه کند؛ تارا می‌کوشد شمشیر را به جای داس درو به کار گیرد؛ اما شمشیر به این کارها نمی‌آید و تارا آن را به رودخانه می‌اندازد. تارا از نو مرد تاریخی را، که سرداری از تبار جنگجویان منقرض شده‌است، می‌بیند، که از آن‌ها جز شمشیر پدربزرگ هیچ نشانی نمانده‌است. مرد تاریخی ناپدید می‌شود و تارا در موقع جزر دریا شمشیر را می‌یابد و آن را به مرد تاریخی می‌دهد؛ اما او که عاشق تارا شده‌است قادر نیست به دنیای خود بازگردد. در این اثنا خواهر شوهرش (طاووس زارعی) او را برای برادرش آشوب (سیامک اطلسی) می‌خواهد که تارا نمی‌پذیرد. تارا از مرد تاریخی می‌خواهد که سد راهش نباشد. آشوب فرزندان تارا را می‌رباید، و تارا او را متهم می‌کند که برای رسیدن به وی برادرش را کشته‌است. آشوب دام‌گاه خود را ویران می‌کند و از آبادی می‌کوچد. تارا سراغ مرد تاریخی می‌رود و او را متهم می‌کند که همهٔ داستان‌هایش دروغ است و تبار و قبیله‌ای در کار نیست. در این موقع سپاهی عظیم از دریا، به شهادت، سربرمی آورد و مرد تاریخی از شرم به دل جنگل پناه می‌برد. تارا به او قول می‌دهد که فرزندانش را به قلیچ خواهد سپرد و همراه او خواهد آمد. مرد تاریخی با اسب زخمی‌اش به دریا می‌زند و تارا با شمشیر به موج‌های دریا حمله می‌کند تا مرد تاریخی را پس بگیرد؛ اما امواج دریا تارا را عقب می‌نشاند. |

کارگردان و نویسنده‌ی فیلم‌نامه: بهرام بیضایی
تهیه‌کننده: بهرام بیضایی (محصولی از گروه فیلم لیسار)
دستیار کارگردان: واروژ کریم‌مسیحی
مدیر فیلم‌برداری: مهرداد فخیمی
بازیگران: سوسن تسلیمی، منوچهر فرید، رضا بابک، سیامک اطلسی، مهین دیهیم، محمّد پورستّار، سامی تحصّنی، رضا فیّاضی، سیروس حسن‌پور و…

*این فیلم در سینماهای ایران به نمایش درنیامد.*

باقر پرهام درباره‌ی چریکه‌ی تارا:
«اسطوره‌ای که بیضایی «پیشاپیش» از واقعیّت ساخته است بیش از آن با «واقعیّت»ی که همگان بعدها شناختیم آشناست که بتوان افسانه و خیال نامیدش. تقدیری که همیشه و همه‌جا با ما بوده، تقدیری که عاشق ماست و سایه‌به‌سایه به‌دنبال ماست، هنگامی که ما به او آری می‌گوییم، و حاضر می‌شویم برایش بمیریم و بچّه‌ها را به‌دست کسی بسپریم، از ما روی‌گردان می‌شود و دیگر ما را نمی‌خواهد. چرا؟ چون ذات او چنین است: او تقدیری بیش نیست که باید همچون اسطوره در خیال ما بگذرد و با آب‌وگل ما قاطی نشود، وگرنه می‌میرد.»

هوشنگ آزادی‌ور درباره‌ی چریکه‌ی تارا:
«در فیلم «چریکه‌ی تارا» غریبه… با همان یال و کوپال تاریخی خود، و بر زنی از تباری ویژه ظاهر می‌شود. امّا بیضایی بر آن است که این گذشته، حتّا اگر پُرعظمت و غرورآفرین و دوست‌داشتنی باشد دیگر نمی‌تواند به او تعلّق داشته باشد. پیکره‌ای‌ست زخم‌خورده، پُرگو و پُرمدّعا، و از همه مهم‌تر مُرده.»

جمشید ارجمند درباره‌ی چریکه‌ی تارا:
«از نظر پرداخت و میزانسن، در «چریکه‌ی تارا» بیش از فیلم‌های دیگری که من از بیضایی دیده‌ام پیوند و شیفتگیِ فیلم‌ساز به سنّتِ تعزیه‌ی ایران و فرهنگِ گذشته‌ی ژاپن و اخلاق و شخصیّت و حتّا ظاهرِ سامورایی دیده می‌شود. همچنین است چیرگی او در نمایش و عمل آوردنِ فضای وهم‌آلود و فراواقعیّتی و درهم آمیختن زمان‌ها و عمل آوردنِ شخصیّت‌ها.»

غزاله علیزاده درباره‌ی چریکه‌ی تارا:
«در «چریکه‌ی تارا» رؤیای زن مأجور است، به روح قومی می‌پیوندد. جلوه‌های زندگی را با جذبه‌ی الهام و نفوذ تاریخ برابر می‌گذارد. زن کومه‌ای دارد و ارّابه‌ای. بچّه‌هایی، همسایگانی، خواستگارانی،‌ جیفه‌ای ناچیز از دنیا. تنها برادرشوهر او «آشوب» عامل ناآرامی‌ست. قبیله‌ی مرد ربطی به شمال ندارد. یادآور جنبه‌ی تاریک و هذیانی جنوب است، از دم سیاه‌جامه‌اند. چهره‌ی زن‌ها پشت سیماچه پنهان است. واویلاکنان بر سر و سینه می‌کوبند… تارا جلوه‌ی سرزمینی‌ست که به سلطه‌ی زنجیره‌ای جامه‌سیاهان، تبرزنان و دام‌گذاران تن نخواهد داد.»

هژیر داریوش درباره‌ی چریکه‌ی تارا:
«یکی از راه‌های نفوذ به درون لایه‌ی ضخیم استعاری این اثر جسارت‌آمیز این است که تارا را تمثیلی از ایران بدانیم و سردار را تمثیلی از تاریخ ایران. و این تاریخی‌ست که خنجرآسا در سویدای دل می‌نشیند، تاریخی پُر اشک و خون و مشحون و از سرکوب‌ها، قیام‌ها، پیمان‌های شکسته،‌ خیانت‌ها و در یک کلام، درد و رنج محض.»

الیویه آسایاس درباره‌ی چریکه‌ی تارا:
«عنصر تکان‌دهنده در این فیلم حضور کیفیّت غنایی اصیل ملّی‌ست، کیفیّتی که اغلب فیلم‌سازان جهان سوّم در پی آنند. برخی تکّه‌های آن تا آن‌جا پیش می‌رود که تماشاگر را به یاد کوروساوا می‌اندازد، و آمیزه‌ای تحسین‌برانگیز از اسطوره و واقعیّت، افسانه و زندگی به دست می‌دهد… بازی پیچیده‌ی ناپدید شدن و پدیدار شدن شمشیر، هرچند گاه به گاه در ابری از بخار گم می‌شود، این‌قدر هست که تصاویری از آن در ذهن باقی می‌ماند، تصاویری که نماینده‌ی مهارت است.»