در باب پوچی

ما می میریم پس همه چیز افیون است. مرگ همچون نیستی همه چیز را پوچ می سازد. زندگی نه آغاز آنست و نه پایان آن، بدتر از هردو، آغازی است پایان ناپذیر. نفرین همیشگی ما فقرا، همیشه از نو آغاز کردن است، اما نه به خاطر دلایل فلسفی، زیرا صرفا چون حساب بانکی ات هر ماه دوباره از صفر آغاز می کند. و تو دوباره آغاز می کنی به امید نابخشودنی پیروزی در مسابقه پایان ناپذیر دخل ها و خرج ها. طبیعت تو را به پایان محکوم کرده است و جامعه تو را به آغازی پایان ناپذیر. در آنچیزی شکست خورده ای که حتی به یاد نداری مسابقه اش کی آغاز شده است. اما تو به یارکشی دعوت شده ای تا هر آنچه نیستی در چهره قهرمان بجویی. در توهم نبرد نهایی، توده ها پوچی خود را پنهان می دارند. یک همدستی همگانی تا وانمود شود که یک مسابقه ساده در فینال یک تورنومنت ورزشی آخرین نبرد، نبرد خیر و شر، زندگی و مرگ و تعیین کننده سعادت گروهی به قیمت سرشکستگی دیگری است. پوچی حرفه توده هاست. رساندن وانمود به بالاترین حد نهایی خود. اما برای خردمند، اگر اصلا کسی از آنها باقی مانده باشد، این رقابت، نبرد دو شامپانزه برای آلفا بودن در گله است. هیجان پوچ و بیهوده را به یادشان بیاور تا در جواب به تو بگویند زندگی همین است. اما من از تاریکی ها و تنهایی ها آموخته ام زندگی همین نیست. توده ها، این بس بسیاران، این جنگ افزاران شنیع خانواده، خاندان، قبیله و وطن، با پوچی به جنگ نیستی می روند. آنها ترجیح می دهند تا با باورهای پوچ، بهشت و جهنمی پوچ، خدایی پوچ، ارزش هایی پوچ، نیستی مرگ را تاب آورند. غافل از اینکه نیستی زیباست. مواجهه با نیستی یگانه شجاعت است. نیستی را همچون نیستی پذیرفتن، یگانه حکمت است. حتی یک لحظه فراموشی از فاصله مهیب من با توده ها، موجب پشیمانی شرم آور است. هموساپینس نامی است که بیهوده من را با آنها در یک مقوله می گنجاند. من به جهان مفاهیم تعلق دارم و آنها به جهان اراده و بازنمایی. چگونه این دو موجود متفاوت نامی یکسان به خود خواهند گرفت؟ ننگ بر من حتی اگر لحظه ای حس رقت در حال و وضع آنها بر من مستولی شود. آنها جانورانی خطرناک برای زمین و همنوع خود هستند. تولید مثل بزرگترین گناه آنهاست و پوچی بزرگترین اختراع آنها.

منبع