و اما بعد | کوروش کرم‌پور

در را مي بندم

در را به روي دمپايي هايي

كه رنگهاي شان با من رفته اند مي بندم

پنجره

پنجره كه مرا به حياط خانه مي رساند

به روي خودش مي بندم

چراغ را خاموش مي كنم

چراغ را در هولدُر بر مي گردانم

يعني جان كسي را با خودش مي گيرم

دار م به شرابي اين شعر دست مي برم به تاريكي

اسيد را گذاشته بودم كنار روز مبادا

چاقو

بعد از اتمام تحصيلات عاليه

نام هايي را كه در كودكي بخش مي كردم

عكس هايي را كه قدمت داشت را كف اتاق پخش كردم

ديدم به ياد آوردم

شاعر براي روز مبادا شاعر است

و اما بعد

گفت وگوي ميان و مظنونين به زند گي

تلخ تر از سمي بود

كه بايد به خورد موشي كه در زندگي ام جير جير مي كرد، سم مي دادم

از خمير مجسمه سازي كودكستان اصفهان خودم هستم

گربه اي بود كه روي مو ش بزرگي افتاده بود و

سايه اش او را نمي خورده بود

پس از دست سايه ي آدم هيچ كاري برنمي آيد

چقدر افتادم رو معشوق موش كه صدايش

شب را مي جويد و شب را مي سرود

اما بعد از اتمام تحصيلات عاليه

وارد جامعه شدم

مظنونين به زندگي

چين و چروك هايي بودند كه راست مي گفتند بودند

پس طفلي كه با پوست نازكي از نقاب به دنيا آمد

اين من بودم كه فكر اسيد را مي ريختم توي صورت كودك

و قلم را كه براي نوشتن اين شعر كنار گذاشته شده بود

گذاشتم كنار خودم

و خودم را براي شاعر بودن در اين شب مبادا

هميشه شعر اينجوري من را از پاي ميز نقشه كشي يك قتل

به حياط خلوت خانه مي برد

بنويسد :

كورش دارد نقشه ي قتل مي كشد