| چ‌ ك‌ ه | بهرام‌ مرادی |

چ‌ ك‌ ه
(چخوفی‌ كافكايی‌ هدايتی‌)



زن‌م‌ گفت‌ تو ديوانه‌يي‌ رواني‌يي‌ گفتم‌ عجب‌ به‌ش‌ فكر نكرده‌ بودم‌ به‌ پليس‌ هم‌ همين‌ را گفتم‌ يعني‌ حرف‌ زن‌م‌ را پليس‌ پرسيد رسمي‌ يا غيررسمي‌
رسمي‌
من‌ وقتي‌ قرارست‌ بين‌ دو چيز يكي‌ را انتخاب‌ كنم‌ حتمن‌ اولي‌ را انتخاب‌ مي‌كنم‌ پليس‌ قبل‌ از تايپ‌ جواب‌م‌ پرسيد مدرك‌
ندارم‌
برگه‌يي‌ از كمد هزارپيشه‌اش‌ برداشت‌ و كنار دست‌ش‌ گذاشت‌ گفت‌ اين‌ خودش‌ جُرم‌ست‌ اگر رسمي‌ باشي‌ بايد تأييديه‌ داشته‌ باشي‌ هميشه‌ هم‌ هم‌راه‌ت‌ باشد (برگه‌ را بالا آورد) وگرنه‌ قانون‌ به‌ نماينده‌گي‌ي‌ منافع‌عمومي‌ حق‌ شكايت‌ دارد گفتم‌ پس‌ غيررسمي‌ برگه‌ را سر جاش‌ گذاشت‌ يكي‌ ديگر برداشت‌ پرسيد شاهد داري‌
زن‌م‌
گفت‌ اعتبار شهادت‌ هم‌سر به‌ اندازه‌ي‌ نصف‌ يك‌ شاهد كامل‌ست‌ گفتم‌ اِ اين‌جا هم‌ پس‌ خودم‌ گفت‌ بي‌هوده‌ست‌ گفتم‌ نصفي‌ زن‌م‌ نصفي‌ هم‌ خودم‌ مي‌شود يك‌ شاهد كامل‌ كاغذ را لاي‌ غلتك‌ ماشين‌تحرير گذاشت‌ تك‌انگشتي‌ مي‌زد گفت‌ شهادت‌ يك‌ ديوانه‌ حتا اگر رسمي‌ باشد و تأييديه داشته‌ باشد نصفه‌ هم‌ حساب‌ نمي‌شود تو كه‌ غيررسمي‌ هستي‌ گفتم‌ شهادت‌ يك‌ كرم‌ چه‌طور گفت‌ آدرس‌ با انگشت‌اشاره‌ به‌ شقيقه‌ام‌ زدم‌ نديد انگشت‌هاش‌ يك‌ لحظه‌ آرام‌ گرفت‌ گفت‌ آدرس‌ گفتم‌ اين‌جاست‌ كتاب‌ كلفتي‌ را ورق‌ زد و گفت‌ قانون‌ تصريح‌ مي‌كند يك‌ حيوان‌ وقتي‌ مي‌تواند شهادت‌ بدهد كه‌ به‌ لحاظ مسكن‌ و معيشت‌ مستقل‌ باشد نوك‌ سبيل‌هاش‌ را تاب‌ داد
شما با اين‌ وضعيت‌ مطلقن‌ شانسي‌ نداريد
دست‌وپام‌ را جمع‌ كردم‌ شما خطاب‌م‌ كرده‌ بود گفتم‌ خود شما چي‌ انگار خودش‌ چنين‌ فكري‌ به‌ كله‌اش‌ زده‌ باشد باد كرد و لب‌خند پيروزي‌ زد
البته‌ به‌ عنوان‌ يك‌ شهروند البته‌ اما دو شرط دارد (نوك‌ زبان‌م‌ بود بگويم‌ ندارم‌ كه‌) اول‌ اين‌كه‌ بايد قانع‌ام‌ كني‌ (برگه‌يي‌ برداشت‌ گويي‌ صداهاي‌ داخل‌ سرم‌ را شنيده‌ باشد گفت‌) كه‌ ديوانه‌يي‌ دوم‌ الان‌ پروتكل‌ را مي‌نويسم‌ و امضا مي‌كنم‌ اما ساعت‌ و تاريخ‌ دوساعت‌ بعد را مي‌زنم‌ اگر در حين‌ خدمت‌ دولتي‌ شهادت‌ بدهم‌ مايه‌ ندارد خوب‌ شروع‌ كن‌ گفتم‌ كجا را بايد امضا كنم‌ بلند شد گفت‌ شما اصلن‌ به‌ حرف‌ من‌ گوش‌ مي‌كنيد (كلاه‌ش‌ را برداشت‌ پيراهن‌ش‌ را درآورد) شرط اول‌ (سيگاري‌ روشن‌ كرد نشست‌ پاهاش‌ را روي‌ ميز دراز كرد وزن‌ بدن‌ را روي‌ پايه‌هاي‌ عقبي‌ي‌ صندلي‌ انداخت‌ عقب‌جلو رفت‌) ببينم‌ چه‌كار مي‌كني‌
تو صندلي‌ لم‌ دادم‌ گفتم‌ حس‌ مي‌كنم‌ توي‌ سرم‌ يك‌ كرم‌ يا يك‌ هزارپا شايد باشد راه‌ مي‌رود كاه‌دود كرد گفت‌ خيلي‌ آبكي‌ست‌ خيلي‌ها هم‌چين‌ ادعايي‌ دارند يك‌ كم‌ خلاقيت‌ به‌ خرج‌ بده‌
شب‌ها به‌خصوص‌ بعد از دعوا با زن‌م‌ تا وقتي‌ آشتي‌ كنم‌ فكر مي‌كنم‌ كرم‌ يا چه‌ مي‌دانم‌ هزارپايي‌ ام‌ كه‌ از وقتي‌ يادم‌ مي‌آيد رفته‌ام‌ داخل‌ سر يك‌ آدم‌
انگشت‌اشاره‌اش‌ را جلوم‌ تكان‌ داد
چه‌ اصراري‌ داري‌ قضيه‌ را پيچيده‌ كني‌ اين‌ خودش‌ پرونده‌ي‌ علي‌الحده‌يي‌ست‌ اختلال‌ در زنده‌گي‌ي‌ شهروندان‌
پس‌ قانع‌كننده‌ نيست‌
با تأسف‌ سر تكان‌ داد گفتم‌ خيلي‌ زود سرتير مي‌شوم‌ اين‌طور وقت‌ها مثلن‌ اگر تصادفن‌ در حال‌ راننده‌گي‌ در اتوبان‌ هستم‌ من‌ مأمور حمل‌ گوشت‌ ام‌ و تصادفن‌ در حال‌ عبور از روي‌ پل‌هوايي‌ دل‌م‌ مي‌خواهد فرمان‌ را كج‌ كنم‌ كمي‌ پرواز كنم‌ گفت‌ از خسته‌گي‌ست‌ گفتم‌ فقط همين‌ با قطعيت‌ گفت‌ يادم‌ بيندازيد برگه‌شكايت‌ قانون‌ را از مأمور حمل‌ گوشتي‌ كه‌ مي‌خواهد غيرقانوني‌ پرواز كند تنظيم‌ كنيم‌ من‌ فقط حافظ امنيت‌ شهروندان‌ ام‌ نمي‌دانم‌ توصيه‌ مي‌كنم‌ بعد از اين‌جا برويد پيش‌ روان‌شناس‌ (من‌ سكوت‌ كردم‌ انگشت‌اشاره‌ش‌ را بدون‌ تكان‌خوردن‌ دست‌ به‌ طرفين‌ خم‌ كرد) نه‌ هنوز قانع‌ نشده‌ام‌
گفتم‌ تخفيف‌ بدهيد گفت‌ قانون‌ فصل‌حراجي‌ ندارد
زيرلب‌ فحشي‌ پراندم‌ گفت‌ چي‌ كاغذي‌ ديگر برداشت‌ گفت‌ توهين‌ به‌ مأمور
هول‌هولي‌ گفتم‌ شما خيلي‌ مشكل‌پسند هستيد گفت‌ قانع‌كننده‌ نيست‌ قانونن‌ جرم‌ دارد
ولي‌ زن‌ من‌ وسعت‌نظر دارد تكان‌ كه‌ بخورم‌ مي‌گويد تو ديوانه‌يي‌، رواني‌ هستي‌، شيتزوفرني‌ تصديق‌ كنيد كه‌ كلمه‌ي‌ زيبايي‌ست‌ آن‌وقت‌ شما
پاي‌ چشماش‌ لرزيد دست‌ دراز كرد به‌ طرف‌ كلاه‌ش‌ گفت‌ اولن‌ كه‌ ايشان‌ زن‌تان‌ هستند ثانين‌ اگر كسي‌ ادعايي‌ كند كه‌ نتواند ثابت‌ش‌ كند جرم‌ست‌ (زن‌تان‌ را بعدن‌ احضار خواهم‌ كرد) و وقتي‌ حتا نتواند يكي‌ ديگر را قانع‌ كند اهانت‌ست‌
گفتم‌ نه‌ خواهش‌ مي‌كنم‌ صبر كنيد بگذاريد يك‌ امتحان‌ ديگر بكنيم‌ آخر من‌ كه‌ نمي‌توانم‌ براي‌ جلب‌ اعتماد شما كارهاي‌ غيرعادي‌ كنم‌
(دست‌ش‌ را روي‌ سبزسير كلاه‌ش‌ كشيد) من‌ گفتم‌ كارهاي‌ غيرعادي‌
نه‌ من‌ اين‌طور فكر مي‌كنم‌ مي‌كردم‌ يك‌ تلاش‌ ديگر: ببينيد يك‌روز تعطيل‌ بعد از بگومگويي‌ لطيف‌ با زن‌م‌ رفتم‌ ايست‌گاه‌ راه‌آهن‌ مركزي‌ زن‌م‌ گفته‌ بود برو بيرون‌ هوايي‌ بخور اما من‌ مي‌دانستم‌ محتاج‌ بوي‌ گوشت‌ هستم‌ قدري‌ كه‌ چرخيدم‌ محض‌ تفنن‌ ميان‌ آدم‌هايي‌ كه‌ سرشان‌ را بالا گرفته‌ بودند و به‌ تابلوي‌ اعلام‌ حركت‌ قطارها نگاه‌ مي‌كردند ايستادم‌ مردي‌ ژوليده‌ روي‌ پله‌ها ايستاده‌ بود و با آدم‌هاي‌ ناديدني‌ و تصاوير داخل‌ پوسترهاي‌ تبليغاتي‌ حرف‌ مي‌زد چيزي‌ مي‌گفت‌ و چيزي‌ مي‌شنيد هيچ‌وقت‌ هم‌ قدوقامت‌ آن‌ آدم‌ فرضي‌ را فراموش‌ نمي‌كرد درست‌ به‌ چشماش‌ نگاه‌ مي‌كرد رفتم‌ جلوش‌ ميان‌ ديدني‌ و ناديدني‌ها ايستادم‌ او همين‌طور به‌ چشماي‌ مخاطب‌ش‌ زل‌ زده‌ بود و به‌ زباني‌ كه‌ من‌ نمي‌فهميدم‌ حرف‌ مي‌زد يك‌دفعه‌ حس‌ كردم‌ جايي‌ كه‌ او نگاه‌ مي‌كند درست‌ روي‌ سينه‌ام‌ مي‌سوزد و اول‌ يكي‌ بعد دوتا بعد يك‌ كرور آدم‌ به‌ سينه‌ام‌ مي‌كوبيدند و مي‌گفتند باز كن‌ باز كن‌
قانع‌ شدم‌
پاهاش‌ را از روي‌ ميز برداشت‌ و بلند شد گفتم‌ منظورم‌ اين‌ بود كه‌
پيراهن‌ش‌ را مي‌پوشيد خميازه‌ كشيد گفت‌ ضمنن‌ شما اشكال‌ شنوايي‌ هم‌ داريد تمام‌ست‌ همه‌ چيز ميزونه‌
بعد پروتُكل‌ را تايپ‌ كرد و پرسيد امضا كه‌ داري‌
چندتا يعني‌ در حقيقت‌ يازده‌تا همه‌ را هم‌ مي‌توانم‌ از چپ‌وراست‌ و معكوس‌ بنويسم‌
نوك‌ قلم‌ را بين‌ دندان‌ها گذاشت‌ و روي‌ ميز ضرب‌ گرفت‌ گفت‌ قانون‌ تأكيد دارد اعتبار انگشت‌ بيش‌ترست‌ گفتم‌ اگر اجازه‌ بدهيد دوست‌ دارم‌ امضا هم‌ كنم‌ هر كدام‌ را كه‌ شما پسنديديد گفت‌ باشد ولي‌ بدابه‌حال‌ت‌ اگر از رقيق‌القلبي‌ي‌ من‌ سوءاستفاده‌ كني‌ كه‌ برات‌ گران‌ تمام‌ مي‌شود كاغذ اداري‌ داد و من‌ شروع‌ كردم‌ پشت‌ش‌ امضاكردن‌ دقيقن‌ چل‌وچار نوع‌ امضا بود ولي‌ اين‌دفعه‌ چل‌وپنج‌تا از كار در آمد و او همان‌ چل‌وپنجمي‌ را انتخاب‌ كرد خواستم‌ اعتراض‌ كنم‌ كه‌ اين‌ امضاي‌ من‌ نيست‌ يعني‌ تا به‌حال‌ نداشته‌ام‌ كه‌ ديدم‌ انصافن‌ قشنگ‌ترست‌ ابهت‌ش‌ بقيه‌ را انگشت‌به‌دهان‌ كرده‌ مثل‌ امضاي‌ آدم‌هاي‌ پدرومادرداري‌ كه‌ اگر به‌ عمرتان‌ هم‌ نديده‌ باشيد از پزي‌ كه‌ موقع‌ امضاكردن‌ مي‌گيرند مي‌توانيد به‌ مقام‌ومنزلت‌شان‌ پي‌ ببريد گفت‌ انگشت‌ هم‌ بايد بزني‌ يك‌ خوشگل‌ش‌ را گفتم‌ تو اين‌ زمينه‌ تمرين‌ نداشته‌ام‌ روي‌ كاغذي‌ تمرين‌ كرديم‌ يكي‌ او مي‌زد يكي‌ من‌ عاقبت‌ يكي‌ش‌ را انتخاب‌ كرديم‌ كه‌ هم‌ ظرافت‌ داشت‌ هم‌ روشني‌ و چون نمي‌دانستيم‌ مال‌ كدام‌مان‌ست‌ آن‌ را با قيچي‌ از كاغذ بريديم‌ و پاي‌ پروتُكل‌ چسبانديم‌
پروتُكل‌ ادعانامه‌ را داخل‌ پوشه‌يي‌ گذاشت‌ و گفت‌ بروم‌ و منتظر نامه‌ي‌ دادستان‌ ايالت‌ بشوم‌

تو خانه‌ تا زن‌م‌ فهميد شروع‌ به‌ فحش‌وفضيحت‌ كرد گفتم‌ حالا ديگر چه‌ مي‌خواهي‌
زنگ‌ زد به‌ قرارگاه‌ پليس‌ فرياد كشيد آقا اين‌ مرتيكه‌ با اين‌ مشخصات‌ ديوانه‌ست‌ طرف‌ هم‌ چيزهايي‌ گفت‌ و زن‌م‌ گوشي‌ را تترق‌ گذاشت‌ گفت‌ بلاخره‌ كرم‌ت‌ را ريختي‌ تقويم‌ش‌ را برداشت‌ و روي‌ همه‌ي‌ روزها نوشت‌ دردسر دردسر
فرداش‌ نامه‌يي‌ از طرف‌ دادستان‌ ايالتي‌ خطاب‌ به‌ زن‌م‌ رسيد كه‌ ضمن‌ ستودن‌ حميت‌ او در پاس‌داري‌ از قوانين‌ شهروندي‌ دعوت‌ كرده‌ بود به‌عنوان‌ شاهد آي‌بي‌كلاه‌ در دادگاهي‌ براي‌ رسيده‌گي‌ به‌ شكايت‌ شخصي‌ مدعي‌ي‌ ديوانه‌گي‌ حضور يابد خرج‌ اياب‌وذهاب‌ و ساعت‌هايي‌ ر كه‌ در دادگاه‌ به‌سر خواهد برد را هم‌ مي‌دادند زن‌م‌ جيغيد تو آب‌رو براي‌ من‌ نگذاشتي‌ گفتم‌ چه‌ حرف‌ها خانم‌ از صدقه‌سر من‌ دادستان‌ كل‌ يك‌ ايالت‌ كامل‌ آدم‌حسابي‌ و عاقل‌ حساب‌ت‌ كرده‌ و نامه‌ي‌ شخصي‌ برات‌ مي‌نويسد اگر در حميت‌ت‌ پافشاري‌ كني‌ بعيد نيست‌ يك‌ نشان‌ عالي‌ي‌ درجه‌ يك‌م‌ شهروندي‌ هم‌ با حقوق‌ و مزايا دريافت‌ كني‌ سري‌ تو سرها در بياري‌ پوزخندي‌ زد فرياد كشيد از صدقه‌سر تو از دامان‌ پر مهر يك‌ خانواده‌ي‌ اصيل‌ نجيب‌ كنده‌ شدم‌ چه‌ بلاها كه‌ سرم‌ نيامد به‌كي‌به‌كي‌قسم‌ كه‌ تو رواني‌ هستي‌ دوستانه‌ به‌ت‌ توصيه‌ مي‌كنم‌ بروي‌ پيش‌ يك‌ روان‌شناس‌ گفتم‌ اتفاقن‌ آقاي‌ پليس‌ هم‌ همين‌ طور دوستانه‌ همين‌ توصيه‌ را كرد عاقل‌ كه‌ نيستم‌ وگرنه‌ مي‌گفتم‌ شما دوتا با هم‌ گاب‌بندي‌ كرديد من‌ هم‌ وقت‌ گرفته‌ام‌ زن‌م‌ پرده‌ را بالا گرفت‌
شاه‌گه‌ زدي‌ عزيزم‌ تركمون‌ زدي‌ (يك‌هو صداش‌ را پايين‌ آورد و مهربان‌ شد) دست‌ بردار مرد آخر چرا مي‌خواهي‌ خودت‌ را انگشت‌نماي‌ خلايق‌ كني‌ مگر من‌ را دوست‌ نداري‌
اتفاقن‌ از فرط علاقه به او بود كه‌ مجبور بودم‌ كاري‌ كنم‌ گفتم‌ كلك‌ نزن‌ كلك‌ مي‌خواهي‌ بزني‌ حالا (سرش‌ را يعني‌ چي‌ تكان‌ داد) حالا مي‌خواهي‌ بزني‌ زيرش‌ كه‌ من‌ ديوانه‌ نيستم‌ (لباش‌ چين‌ برداشت‌ كه‌ من‌ كي‌ گفته‌ام‌ ـ حالا وقت‌ش‌ بود مچ‌ش‌ را بگيرم‌) اولن بيست‌ سال‌ پيش‌ گفتي‌ آدم‌ بايد خانواده‌دار باشد با فرهنگ‌ باشد اصيل‌ باشد گاو نباشد تو نيستي‌ تو هستي‌ بعد گفتي‌ بي‌عاري‌ عقل‌معاش‌ نداري‌ تو طويله‌ بزرگ‌ شده‌يي‌ شيرين‌عقل‌ بعدش‌ دوران‌ مشعشع‌ كلمات‌ زيبا رسيد سركوفت‌ زدي‌ سر هر چيزوناچيز پاچه‌ام‌ را گرفتي‌ تا بلاخره‌ كشف‌ كردي‌ يارو ديوانه‌ست‌ رواني‌ست‌ و چون‌ وجود آدم‌ ديوانه‌ براي‌ اجتماع‌ خطرناك‌ست‌ و مهم‌تر از آن‌ اگر كسي‌ بر وجود چنين‌ آدمي‌ واقف‌ باشد و به‌ دست‌گاه‌هاي‌ زيربط معرفي‌ش‌ نكند جرم‌ جنايي‌ دارد چه‌ چاره‌يي‌ جز معرفي‌ و شناساندن‌ اين‌ عنصر خطرناك‌ (از سخن‌راني‌م‌ كيف‌ كردم‌) زن‌م‌ سرزنش‌آميز نگام‌ كرد و گفت‌ ولي‌ من‌ نرفتم‌ گزارش‌ت‌ را بدهم‌ گفتم‌ تو دادگاه‌ اين‌ را نگويي‌ كه‌ قوزبالاقوز مي‌شود زن‌م‌ قطره‌اشكي‌ ريخت‌ كف‌ دست‌م‌ را زير چانه‌اش‌ گرفتم‌ و قطره‌ را گذاشتم‌ جيب‌م‌
غدارنه‌ گفت‌ آخر كي‌ مي‌رود خودش‌ را ديوانه‌ معرفي‌ كند (شرط مي‌بندم‌ حسودي‌ش‌ مي‌شد) گفتم‌ خود مجرم‌ اين‌طوري‌ علاوه‌ بر تخفيف‌ بعيد نيست‌ حق‌ بدي‌ي‌ آب‌وهوا هم‌ بگيرم‌ (اين‌ را از خودم‌ درآوردم‌ تا آرام‌ش‌ كنم‌ آقاي‌ پليس‌ مي‌گفت‌ تعلل‌ در معرفي‌ي‌ مجرم‌ اشد مجازات‌ را دارد) زن‌م‌ گفت‌ حالا چي‌ مي‌شود گفتم‌ هيچي‌ عزيزم‌ شهادت‌ تو ـ شاهد آي‌بي‌كلاه‌ و آقاي‌ پليس‌ ـ شاهد آي‌باكلاه‌ را كه‌ جمع‌ بزني‌ مي‌شود يكي‌ونصفي‌ همين‌ خودش‌ كافي‌ست‌ كه‌ مدرك‌ ديوانه‌گي‌ را بدهند دست‌م‌ و لااقل‌ تو يك‌ شب‌ سر بي‌غصه‌ روي‌ بالش‌ بگذاري‌ زن‌م‌ چنان‌ جيغي‌ كشيد كه‌ آويزهاي‌ بدلي‌ي‌ چراغ‌سقف‌ بل‌بل‌ كرد حس‌ كردم‌ كرم‌ هزارپا از خواب‌ پريد و دوونيم‌ ميلي‌متر جايي‌ داخل‌ سرم‌ جابه‌جا شد داشت‌ مي‌گفت‌ لازم‌ نكرده‌ فكر من‌ باشي‌ بي‌بته‌ي‌احمق‌ مدرك‌ت‌ را بده‌ به‌ مادر هرزه‌ت‌ قاب‌ بكند بزند سردر طويله‌اش‌ تا مردم‌ بفهمند چه‌ سنده‌يي‌ پس‌انداخته‌
چند تا ظرف‌ شكست‌ (آن‌هايي‌ را كه‌ من‌ درشان‌ غذا مي‌خوردم‌) قيچي‌ گذاشت‌ به‌ پيراهن‌ها و كراوات‌ها و دو دست‌ كت‌وشلوارم‌ (اين‌ كارش‌ تقليد از نمايشي‌ بود كه‌ به‌ تازه‌گي‌ ديده‌ بود ـ يعني‌ دوست‌ جان‌درجاني‌ش‌ خانم‌ لام‌ ديده‌ بود و براش‌ تعريف‌ كرده‌ بود و او فكر مي‌كرد خودخودش‌ ديده‌ست‌ ـ گفتم‌ عزيزم‌ اين‌طور ممكن‌ست‌ خياطي‌ت‌ خوب‌ شود ولي‌ واقعن‌ تقليد چيز خوبي‌ نيست‌ اصالت‌ ندارد) و چون‌ ديد من‌ سيگار مي‌كشم‌ و انگار تو سينما دارم‌ فيلم‌ وحشت‌ مي‌بينم‌ چس‌فيل‌ با كولا مي‌خورم‌ يورش‌ برد طرف‌ مدل‌هاي‌ رنگ‌وارنگ‌ ماشين‌هام‌ تا آمدم‌ به‌ خودم‌ بجنب‌م‌ سه‌چارتايي‌ را خرد كرده‌ بود چندتايي‌ را كج‌وكوله‌ مچ‌ دست‌ش‌ را چسبيدم‌ گازم‌ گرفت‌ من‌هم‌ بازوش‌ را گاز گرفتم‌ موهاش‌ را كشيدم‌ آرام‌ گرفت‌ افتاد به‌ زنجموره‌ من‌هم‌ شروع‌ كردم‌ به‌ تعمير مدل‌هام‌
نزديكي‌هاي‌ غروب‌ شنيدم‌ كه‌ زن‌م‌ با يكي‌ حرف‌ مي‌زند از خوش‌وبش‌هاي‌ ماسيده‌ش‌ فهميدم‌ آن‌ور خط خانم‌ لام‌ست‌ كه‌ تازه‌گي‌ها يعني‌ از چند ماه‌ پيش‌ به‌ اين‌ طرف‌ مردش‌ ـ لام‌ لام‌ ـ خبر داشت‌ يا نداشت‌ شده‌ بود چماقي‌ تو دست‌ زن‌م‌ كه‌ چپ‌ مي‌رود راست‌ مي‌رود بكوبد تو سر من‌: درد اين‌ آقاي‌ لام‌ بخورد تو سر تو همه‌ي‌ توش‌وتوانش‌ در خدمت‌ آسايش‌ زن‌وبچه‌ش‌ست‌ در خدمت‌ منافع‌ زنده‌گاني‌ش‌ آخر مگر من‌ چي‌م‌ از خانم‌ لام‌ كم‌ترست‌
هيچي‌ش‌ يك‌ پارچه‌ خانم‌ست‌ به‌ تمام‌ معنا متكي‌به‌نفس‌ مدير مدبر زيبا سرشار از لطافت‌ همه‌چيزتمام‌
از نوع‌ خداحافظي‌ي‌ زن‌م‌ فهميدم‌ آقا و خانم‌ لام‌ به‌ خانه‌ ما خواهند آمد هفته‌ي‌ پيش‌ش‌ ما خانه‌ي‌ آن‌ها بوديم‌ آخرش‌ نفهميدم‌ اين‌ لام‌ لام‌ چه‌ دسته‌گلي‌ به‌آب‌ داده‌ بود زن‌م‌ مي‌دانست‌ نمي‌گفت‌
رفتم‌ حمام‌ سروصورتي‌ صفا دادم‌ به‌ آينه‌ي‌ بخارگرفته‌ نگاه‌ كردم‌ و تحكم‌ كردم‌ عاقل‌ باش‌ آب‌روي‌ هم‌سرت‌ را پيش‌ اين‌ لامي‌ها حفظ كن‌! رو آينه‌ دوتا چشم‌ گذاشتم‌ و يك‌ هلالي‌ پايين‌ش‌ گفتم‌ بخند غش‌ كرد
جلوي‌ آقا و خانم‌ لام‌ تعظيم‌غرايي‌ كردم‌ گفتم‌ سرافراز فرموديد آقاي‌ لام‌ زيرلب‌ جواب‌ نامفهومي‌ داد خانم‌ش‌ اصلن‌ نگام‌ نكرد با اكراه‌ خودش‌ را كنار كشيد به‌ طرف‌ زن‌م‌ رفت‌ بازوش‌ را دور شانه‌ي‌ او پيچيد در حالي‌ كه‌ به‌ طرف‌ مبل‌ مي‌رفتند زمزمه‌وار دل‌داري‌ش‌ مي‌داد آقاي‌ لام‌ پاورچين‌ از من‌ دور شد و رسمي‌ و ناراحت‌ روي‌ مبل‌ نشست‌
حظ كردم‌ فضاي‌ خانه‌ سرشار از شفقت‌ زنانه‌ نجواي‌ رمانتيك‌ سُكر سنگين‌ طمأنينه‌ در مقابل‌ شدايد نفس‌گير زنده‌گي‌ بود آن‌دو زيباتر از هميشه‌ پوشيده‌ در پيراهن‌هاي‌ سياه‌بلندآستين‌حلقه‌شان‌ سرها را به‌هم‌ تكيه‌ داده‌ به‌ نقطه‌ي‌ نامعلومي‌ آن‌ور پنجره‌ نگاه‌ مي‌كردن سايبان‌ دست‌ آقاي‌ لام‌ روي‌ پيشاني‌ در جلوه‌ي‌ ويژه‌ي‌ اين‌ فضا سخت‌ موثر بود من‌ هم‌ نشستم‌ و به‌ شكوه‌ سكوت‌ آن‌ها پيوستم‌ آرزو كردم‌ اي‌ كاش‌ در اين‌ لحظات‌ آن‌قدر به‌ پرواز روح‌م‌ باور داشتم‌ كه‌ اين‌ فضاي‌ ملكوتي‌ي‌ تسليت‌ و شفقت‌ را مال‌ خود براي‌ خود بدانم‌ (آدم‌ دل‌ش‌ مي‌خواست‌ پيكي‌ عرق‌ بزند يك‌ دل‌سير گريه‌ كند اما اين‌ لام‌ بي‌خاصيت‌ اصلن‌ حال‌ نمي‌داد) اما من‌ آن‌جا بودم‌ هنوز بودم‌ دو خانم‌ زيبا و يك‌ آقاي‌ مصيبت‌زده‌ روبه‌رويم‌ نشسته‌ بودند هيچ‌كاري‌ش‌ نمي‌شد كرد خواستم‌ گريه‌ كنم‌ دهان‌م‌ اصرار داشت‌ به‌ همان‌ شكل‌ خندان‌ آينه‌ بماند خواستم‌ بروم‌ قهوه‌يي‌ غليظ درست‌ كنم‌ كه‌ آقاي‌ لام‌ فرمودند دوست‌ عزيز لطفن‌ بنشينيد صرف‌ شده‌ (آقاي‌ لام‌ وقتي‌ به‌ كسي‌ مي‌گويد دوست‌ عزيز واقعن‌ مي‌خواهد درجه‌ پيوندش‌ را اعلام‌ كند ولي‌ نمي‌دانم‌ چه‌ چيزي‌ تو صداش‌ بود كه‌ فكر كردم‌ اين‌ بار بيش‌تر خواسته‌ بگويد آهاي‌ كسي‌ كه‌ اسم‌ت‌ را شنيده‌ام‌ و چندباري‌ ديده‌ام‌ت‌ خفه‌خون‌ بگير بتمرگ‌ سر جات‌) من‌ و خانم‌ تصميم‌ گرفته‌ايم‌ قدري‌ تا اندكي‌ با شما حرف‌ بزنيم‌
به‌ خودم‌ قبولاندم‌ كه‌ اين‌ كلمات‌ فضا را سبك‌ كرد كف‌ دست‌هام‌ را به‌ هم‌ ماليدم‌ گفتم‌ منت‌ گذاريم‌ مستفيض‌ فرموديد (جاش‌ بود كلمات‌ فخيم‌ خرج‌ كنم‌) حالا وقت‌ش‌ست‌ خوان‌ بگستراني‌م‌ چيزكي‌ تناول‌ فرمايي‌م‌ سخن‌ شيرين‌ بگويي‌م‌
خانم‌ لام‌ لب‌هاي‌ سرخ‌ش‌ را كج‌وكوله‌ كرد پلك‌ خواباند صورت‌ش‌ را به‌ طرف‌ ديوار برگرداند چيزي‌ گفت‌ كه‌ من‌ فكر كردم‌ اگر تصميم‌ نگرفته‌ بودم‌ عاقل‌ باشم‌ آب‌روي‌ زن‌م‌ را نبرم‌ ممكن‌ بود تصور كنم‌ گفته‌ اِكبيري‌ يا چيزي‌ در همين‌ حدود پس‌ براي‌ اين‌كه‌ به‌ سهم‌ خود فضا را سبك‌تر كرده‌ باشم‌ خنده‌ي‌ پرسروصدايي‌ كردم‌ به‌ آقاي‌ لام‌ گفتم‌ اي‌ يار غار با يك‌ سيگاربرگ‌اعلا چه‌طور ايد (آقاي‌ لام‌ عاشق‌ سيگاربرگ‌هايي‌ست‌ كه‌ خانه‌ي‌ ما مي‌كشد) گفت‌ آقا چرا متوجه‌ نيستيد زنده‌گي‌ي‌ خانواده‌گي‌ي‌ شما در شُرف‌ نابودي‌ست‌ رنگ‌م‌ پريد ناليدم‌ خبر موثق‌ داريد قربان‌ خانم‌ لام‌ يك‌بري‌ نشست‌ كون‌ش‌ را به‌ من‌ كرد و رو به‌ ديوار تقريبن‌ فرياد زد مرتيكه‌ي‌ ديوانه‌ (با كي‌ بود اگر با من‌ بود نه‌ شايد بعيد نبود واقعن‌ مرد ديوانه‌يي‌ را چسبيده‌ به‌ ديوار ديده‌ باشد) نبايد كنترل‌ خودم‌ را از دست‌ مي‌دادم‌ احتمالن‌ هنوز آن‌ شكلك‌ خنده‌ روي‌ آينه‌ي‌ حمام‌ بود لب‌خند زدم‌ گفتم‌ نه‌ ناراحت‌ نشدم‌ خانوم‌ دوستان‌ از اين‌ شوخي‌ها با هم‌ مي‌كنند ديگر آدم‌ عاقل‌ كه‌ نبايد به‌ دل‌ بگيرد گفت‌ همه‌ي‌ ديوانه‌ها فكر مي‌كنند عاقل‌ تشريف‌ دارند (عجب‌ چرا تا به‌ حال‌ فكرش‌ را نكرده‌ بودم‌) اين‌ يكي‌ را اشتباه‌ مي‌كرد اين‌ درست‌ كه‌ من‌ از نيم‌ساعت‌ قبل‌ راسخانه‌ در نقش‌ يك‌ آدم‌ عاقل‌ فرورفته‌ بودم‌ اما به‌ هيچ‌وجه‌ فكر نمي‌كردم‌ عاقل‌ ام‌ خانم‌ لام‌ست‌ ديگر چيزي‌ مي‌گويد گفتم‌ البته‌ كه‌ حق‌ با شماست‌ اما مسئله‌ جوانب‌ مختلفي‌ دارد و تا خواستم توضيح‌ بدهم‌ دو واقعه‌ يا دقيق‌تر چارتا در آن‌ واحد اتفاق‌ افتاد
: شكم‌ بادكرده‌ي‌ كرم‌ تركيد و فوجي‌ پروانه‌ با رنگ‌هاي‌ الوان‌ زق‌ تو دالان‌هاي‌ سرم‌ به‌ گردش‌ درآمدند تصميم‌ گرفتم‌ خوشگل‌ترين‌شان‌ را شكار كنم‌ به‌ موهاي‌ سياه‌ تاب‌دار زن‌م‌ بچسبانم‌
: خانم‌ لام‌ چانه‌اش‌ را كج‌وكوله‌ كرد و گفت‌ همه‌ش‌ پُز همه‌ش‌ حرف‌هاي‌ قلمبه‌سلمبه‌
: زن‌م‌ جاي‌ گازم‌ را رو بازوش‌ مالش‌ داد صورت‌ش‌ مچاله‌ شد من‌ توانستم‌ رنگ‌ قهوه‌يي‌سبز يك‌ كرم‌ يا هزارپا يا حشره‌ را رو بازوش‌ تشخيص‌ دهم‌ كه‌ از سوراخي‌ نامريي‌ به‌ داخل‌ پوست‌ نفوذ مي‌كرد بايد جلوش‌ را مي‌گرفتم‌ پس‌ خيز برداشتم‌ به‌ طرف‌ زن‌م‌ پام‌ گرفت‌ به‌ ميز
و واقعه‌ي‌ چارم‌:
اي‌ واي‌ لام‌ بگير اين‌ مرتيكه‌ي‌ قرمساق‌ ديوانه‌ را
لام‌ تخت‌سينه‌ام‌ را چسبيد به‌ ديوار كوبيدم‌ قاب‌عكس‌ مينياتور مردريشوي‌زپرتي‌ كه‌ لب‌ جويي‌ جامي‌ بي‌قواره‌ را به‌ زني‌ بي‌قواره‌تر و ديلاق‌ مي‌داد سيخكي‌ بر فرق‌ سرم‌ فرود آمد پروانه‌ها به‌ شانه‌هام‌ فشار آوردند پرتاب‌م‌ كردند به‌ دره‌يي‌ بي‌انتها و صداشان‌ در دره‌ منعكس‌ شد
قاتل‌بالفطره‌ قات‌ ب‌طره‌ قاطر
دست‌بزن‌ پيدا كرده‌ ديوث‌
بريم‌
ساك‌ت‌ كو
بريم‌ بريم‌ بريم‌
بريم‌ قاطر
پروانه‌ها از زور خوشي‌ تكنو مي‌رقصيدند

چشمام‌ را كه‌ باز كردم‌ دوروبرم‌ را نشناختم‌ خانه‌يي‌ بود دُزدزده‌ همه‌ چيز به‌هم‌ريخته‌ سوت‌وكور شلخته‌ كلكسيون‌ قوطي‌ نوشابه‌هام‌ پروپخش‌ لگدمال‌ شده‌ بود دل‌م‌ مالش‌ مي‌رفت‌ هر چه‌ تو يخچال‌ بود خام‌خام‌ خوردم‌ نشستم‌ به‌ تماشاي‌ تلويزيون‌ تا صبح‌ پنجاه‌وهشت‌ كانال‌ را با مهارت‌ عوض‌ كردم‌ سيري‌ كردم‌ در اشرق‌ و مشرق‌ صبح‌ رفتم‌ پيش‌ دكتر روان‌شناس‌ يكه‌ خوردم‌ با وجودي‌كه‌ عنوان‌ پرفسور داشت‌ خيلي‌ جوان‌تر از خودم‌ بود كله‌يي‌ از ته‌ تراشيده‌ حلقه‌يي‌ به‌ گوش‌ چپ‌ عينكي‌ به‌ چشم‌ داشت‌ كه‌ انگار وظيفه‌ش‌ درشت‌كردن‌ غيرواقعي‌ي مردمك‌ها بود مدتي‌ به‌ من‌ خيره‌ شد لكه‌هايي‌ تو سفيدي‌ي‌ چشماش‌ بود كه‌ هركدام‌شان‌ به‌ شكل‌ و قواره‌يي‌ بود مرا به‌ ياد چيزها و آدم‌هاي‌ مختلف‌ مي‌انداخت‌ گفت‌ حرف‌ بزن‌ گفتم‌ چي‌ بگم‌
از همه‌ چيز از اين‌ تابلو خوش‌ت‌ مي‌آيد
توي‌ تابلو سر بزرگي‌ بود با اسباب‌صورت‌ ازشكل‌افتاده‌ هر كدام‌ از آن‌ها به‌ طنابي‌ وصل‌ بود كه‌ سرش‌ را حيوانات‌ موذي‌ و بدهيب‌ مي‌كشيدند زير سر چند خنجر بلند براق‌ تيزي‌شان‌ را به‌ بالا گرفته‌ بودند گفت‌ شاه‌كارست‌ كار يك‌ آدم‌ باذوق‌ پرسيدم‌ مريض‌تان‌ست‌ چپكي‌ نگام‌ كرد مدادش‌ را به‌ طرف‌م‌ تكان‌ داد
ايشان‌ نظريه‌پرداز آخرين‌ متدهاي‌ روان‌درماني‌ي‌ هنري‌ اند گفتم‌ بايد من‌ را ببخشيد من‌ از اين‌ چيزها سر درنمي‌آورم‌ گفت‌ پس‌ از چي‌ سر در مي‌آوري‌ گفتم‌ گوشت‌ قوطي‌ ماشين‌ پروانه‌ هورهور ويژغيژ به‌ نظر شما يك‌ ديوانه‌ قدرت‌ فهم‌ دارد
البته‌
قدرت‌ تشخيص‌ چه‌
صدالبته‌
پس‌ فرق‌ش‌ با يك‌ آدم‌ عاقل‌ چيست‌
قلم‌ را تكان‌ داد گفت‌ فرق‌ اين‌ و (خطكشي‌ را هم‌ با دست‌ ديگرش‌ تكان‌ داد) اين‌ چيست‌
نزديك‌ بود بخندم‌ بعد گفتم‌ حتمن‌ با اين‌ روش‌هاي‌ ساده‌ مي‌توانند درجه‌ اختلال‌ رواني‌ي‌ آدم‌ها را تعيين‌ كنند بايد جواب‌هاش‌ را صادقانه‌ مي‌دادم‌ مِن‌ومِن‌ كردم‌ با آن‌ مي‌نويسند با آن‌ خط مي‌كشند گفت‌ اولين‌ نشانه‌ي‌ روان‌پريشي‌ به‌ نظر شما نوشتن‌ نوعي‌ خطكشي‌ و خطكشي‌ هم‌ نوعي‌ نوشتن‌ نيست‌
سخت‌ تعجب‌ كردم‌ راست‌ مي‌گفت‌ ديدم‌ احتمالن‌ بايد به‌ترين‌ وقت‌ براي‌ طرح‌ سؤالي‌ باشد كه‌ از ديروز مشغول‌م‌ كرده‌ و چارواقعه‌ را به‌راه‌ انداخته‌ بود پرسيدم‌ مي‌گويند يعني‌ آدم‌هاي‌ عاقل‌ مدعي‌ اند كه‌ هر ديوانه‌يي‌ فكر مي‌كند عاقل‌ست‌ حالا اگر ديوانه‌يي‌ مدعي‌ شود كه‌ هر عاقلي‌ فكر مي‌كند ديوانه‌ست‌ اثبات‌شدني‌ست‌
دكتر كف‌ دست‌ش‌ را رو كله‌ي‌ خارپشتي‌ش‌ كشيد و نچ‌نچ‌ كش‌دار و بامعنايي‌ كرد گفتم‌ نه‌ اشتباه‌ شد فرض‌ كنيد ديوانه‌يي‌ ادعا كند آدم‌هاي‌ مدعي‌ي‌ دانش‌ عقل‌ و درايت‌ اين‌جور چيزها خيلي‌ وقت‌ها يا هميشه‌ دست‌ به‌ كارهايي‌ مي‌زنند كه‌ ديوانه‌گي‌ي‌ محض‌ست‌ حالا وقتي‌ يك‌ آدم‌ عاقل‌ به‌ حريم‌ش‌ تجاوز مي‌شود ديوانه‌يي‌ خودش‌ را در رسته‌ي‌ او جا مي‌زند به‌ جوش‌وخروش‌ مي‌آيد سعي‌ مي‌كند با او يعني‌ اوي‌ ديوانه‌ مقابله‌ كند آيا يك‌ ديوانه‌ هم‌ نمي‌تواند با يك‌ عاقل‌ ديوانه‌نما به‌ دليل‌ تجاوز به‌ شئونات‌ش‌ مقابله‌ كند
دكتر با چشم‌هاي‌ از بره‌دررفته‌ مدتي‌ به‌ من‌ نگاه‌ كرد و دهان‌ش‌ را جنباند انگار كه‌ چيزي‌ مي‌خورد بدون‌ آن‌كه‌ واقعن‌ چيزي‌ در دهان‌ش‌ باشد گفت‌ شما از كدام‌ دسته‌ايد
هيچ‌كدام‌ (ترسيدم‌ ادعايي‌ كنم‌ كه‌ نتوانم‌ از پس‌ش‌ برآيم‌)
از جا پريد زير بازوم‌ را گرفت‌ و به‌ طرف‌ در كشاند
نه‌ آقا اشتباه‌ آمده‌ايد اين‌جا جاي‌ شما نيست‌
پس‌ كجا بايد بروم‌
نمي‌دانم‌ اول‌ برويد تكليف‌تان‌ را با خودتان‌ روشن‌ كنيد

برگشتم‌ خانه‌ سر راه‌ حاشيه‌ي‌ پارك‌ نزديك‌مان‌ زن‌م‌ را ديدم‌ كه‌ فيش‌فيش‌كنان‌ راه‌ مي‌رفت‌ و تعدادي‌ اردك‌ و يك‌ خرگوش‌ و سنجاب‌ تو يك‌ خط پشت‌ سرش‌ مي‌رفتند داد زدم‌ سلام‌ عزيزم‌ (درخت‌ها كف‌ مرتبي‌ برامان‌ زدند) گفت‌ چي‌ دوست‌ داري‌ عزيزم‌ گفتم‌ كباب‌ خرگوش‌ برگشت چيزي‌ به‌شان‌ گفت‌ (جيرجيرجير) به‌ طرف‌ من‌ آمد خرگوشه‌ پشت‌ سرش‌ ورجه‌وورجه‌ مي‌كرد
شب‌ يك‌ كباب‌ دبش‌ خرگوش‌ خورديم‌ از همان‌ وقت‌ دقيقن‌ چند ساعتي‌ بعد از خوردن‌ كباب‌ بيماري‌ي‌ زن‌م‌ شروع‌ شد (بيماري‌ را ديگران‌ از جمله‌ لامي‌ها و كاف‌كاف‌ها روش‌ گذاشتند از نظر من‌ چيزي‌ شبيه‌ به‌ تصحيح‌ يك‌ گاف‌ بزرگ‌ طبيعت‌ بود البته‌ تصحيحي‌ ناقص‌):
دوساعت‌ بعد از صرف‌ خرگوش‌مطيع‌ دست‌راست‌ زن‌م‌ تالاپي‌ بدون‌ يك‌ قطره‌ خون‌ افتاد آن‌را بوسيدم‌ در يك‌ چمدان‌بزرگ‌ گذاشتم‌ لاي‌ پنبه‌ دو روز بعد پاي‌ راست‌ش‌ سه‌ روز بعد پاي‌ چپ‌ش‌ يك‌روز بعد تنه‌ش‌
حالا فقط دست‌چپ‌ براش‌ باقي‌ مانده‌ بود و يك‌ تكه‌ گردن‌ سرش‌ درست‌ از قسمت‌ پايين‌ با يك‌ قطعه‌ استخوان‌ مفتولي‌ (كه‌ انگار زن‌م‌ از متعلقات‌ سابق‌ش‌ كش‌ رفته‌ بود) به‌ گردن‌ وصل‌ مي‌شد هنوز جاي‌ فرورفته‌گي‌ي‌ آن‌ موجود قهوه‌يي‌سبز رو بازوش‌ ديده‌ مي‌شد ديدم‌ اين‌ دست بدجوري‌ هماهنگي‌ي‌ زيبايي‌ي‌ زن‌م‌ را مختل‌ كرده‌ مضاف‌ بر اين‌كه‌ غرولند مي‌كرد از كجا لباس‌ مناسبي‌ براي‌ جشن‌ ختنه‌سوران‌ پسر كاف‌كاف‌ها و دادگاه‌ من‌ پيدا كند در روز هفتم‌ آن‌را هم‌ با چاقوي‌ آش‌پزخانه‌ بريدم‌ كنار بقيه‌ در چمدان‌ جا دادم‌ زن‌م‌ آخيشي‌ كرد و گفت‌ زودتر به‌ عقل‌ ناقص‌ت‌ نرسيد راحت‌ شدم‌ من‌ ديدم‌ اين‌ تصحيحات‌ تغييري‌ در وضعيت‌ من‌ ايجاد نكرده‌ با اين‌ وجود چمدان‌ را برداشتم‌ رفتم‌ اداره‌ي‌ باستان‌شناسي‌ يك‌ صبح‌ تا عصر دونده‌گي‌ كردم‌ تا توانستم‌ آن‌ را با يك‌ مجمعه‌نقره‌كاري‌ي‌ دوره‌ي‌ هلاكوخان‌ تاخت‌ بزنم‌ آوردم‌ به‌ زن‌م‌ هديه‌ كردم‌ گفتم‌ بگذار تو دادگاه‌ ادعانامه‌ام‌ ثابت‌ شود وضع‌مان‌ كه‌ روبه‌راه‌ شد يك‌ گردن‌بندبرليان‌ برات‌ مي‌خرم‌
و او به‌ جاي‌ قوت‌قلب‌دادن‌ به‌ من‌ زبانك‌ انداخت‌ يك‌شب‌ تا صبح‌ غُر زد آخ‌ طبيعت‌
روز دادگاه‌ زن‌م‌ را روي‌ مجمعه‌نقره‌يي‌ گذاشتم‌ به‌ دادگاه‌ رفتم‌
قاضي‌ به‌ من‌ گفت‌ آيا در ادعانامه‌تان‌ ثابت‌قدم‌ هستيد
البته‌ كه‌ بودم‌ دادستان‌ طي‌ي‌ نطق‌ غرايي‌ در فضيلت‌ حقوق‌ شهروندان‌ و تلاش‌ شبانه‌روزي‌ي‌ قانون‌ در پاس‌داري‌ از آن‌ تأكيد كرد كه‌ متهم‌ بدون‌ هيچ‌گونه‌ اغماضي‌ بايد به‌ اشدمجازات‌ برسد من‌ چون‌ وكيل‌ نداشتم‌ ـ خرج‌ بي‌خودي‌ ـ متذكر شدم‌ اشدمجازات‌ ناعادلانه‌ست‌ اين‌ موكل‌ كه‌ صادقانه‌ خود را به‌ مراجع‌ قانوني‌ معرفي‌ كرده‌ست‌ به‌ حداكثر يك‌ تأييديه‌ احتياج‌ دارد تا حداقل‌ بداند در انتخابات‌ به‌ كدام‌ دسته‌ رأي‌ بدهد و از بي‌هويتي‌ي‌ اجتماعي‌ خانواده‌گي‌ خلاص‌ شود
دادگاه‌ نصف‌ روز طول‌ كشيد زن‌م‌ شهادت‌هاي‌ ضدونقيض‌ داد برعكس‌ آقاي‌ پليس‌ سنگ‌تمام‌ گذاشت‌ قسم‌ خورد كه‌ با مدارك‌ غيرقابل‌ انكار ادعانامه‌ي‌ شاكي‌ را تأييد مي‌كند و اوراقي‌ را كه‌ آن‌ روز امضا انگشت‌ زده‌ بوديم‌ به‌ محضر دادگاه‌ ارايه‌ داد زن‌م‌ الم‌شنگه‌ به‌راه‌ انداخت‌ كه‌ اين‌ها جعلي‌ست‌ مدارك‌ به‌ وسيله‌ي‌ يك‌ متخصص‌ معاينه‌ تأييد شد زن‌م‌ اعلام‌ كرد در اولين‌ فرصت‌ به‌دست‌آمده‌ خودكشي‌ خواهد كرد پليس‌ گفت‌ جرم‌ دارد خانم‌ علاوه‌ بر اين‌ وقتي‌ بگوييد خودكشي‌ مي‌كنيد و نكنيد به‌ دروغ‌گويي‌ متهم‌ خواهيد شد كه‌ در قوانين‌ بالاترين‌ حدمجازات‌ را دارد زن‌م‌ براش‌ زبانك‌ انداخت‌ پليس‌ چشماش‌ لوچ‌ شد آب‌دهان‌ش‌ راه‌ افتاد
قاضي‌ اعلام‌ كرد هيئت‌منصفه‌ وارد شور مي‌شود شدند من‌ همان‌جا رو صندلي‌ خوابم‌ برد
با كوبش‌ ضربه‌يي‌ هول‌ناك‌ از خواب‌ پريدم‌ در جاي‌گاه‌ قاضي‌ دستي‌ مدام‌ چكشي‌ را روي‌ ترازويي‌ سنگي‌ نامتعادل‌ فرود مي‌آورد قاضي‌ با شمشيري‌ دوفاق‌ و براق‌ مي‌رقصيد طنازي‌ مي‌كرد در جاي‌گاه‌ هيئت‌منصفه‌ هشت‌ جفت‌ چشم‌ بره‌وار يك‌ دهان‌بسته‌ رديف‌ هم‌ بين‌ زمين‌ سقف‌ النگ‌ مي‌خوردند پشت‌ ميز دادستان‌ ردايي‌ بلند مشكي‌ با كتابي‌ مفرغي‌ قرار داشت‌ در جاي‌گاه‌ شهود كلاه‌ پليس‌ كجكي‌ ميان‌ مجمعه‌نقره‌يي‌ افتاده‌ بود از زيرش‌ زباني‌ سرخ‌ دراز شهواني‌ له‌له‌ مي‌زد
دهان‌ آونگ‌ در جاي‌گاه‌ هيئت‌منصفه‌ باز شد پژواك‌ش‌ تو سالن‌ پيچيد
بنا به‌ شواهد و ادله‌ي‌ موجود ادعانامه‌ي‌ شاكي‌ راجع‌ به‌ ديوانه‌گي‌ي‌ متهم‌ رد پرونده‌ مختومه‌ اعلام‌ مي‌گردد فرجام‌ ندارد
چكش‌ رو پله‌ي‌ ترازو فرود آمد يكي‌ از كاسه‌ها به‌ هوا بلند شد به‌ سقف‌ چسبيد: ختم‌ دادرسي‌
چاره‌يي‌ نبود هيچ‌ چاره‌يي‌ نبود بيرون‌ آمدم‌ قدم‌زنان‌ تا ايست‌گاه‌ راه‌آهن‌ رفتم‌ در ازدحام‌ و شلوغي‌ هماني‌ را ديدم‌ كه‌ با عكس‌ها آدم‌هاي‌ ناديدني‌ اختلاط مي‌كرد تا من‌ را ديد به‌ طرف‌م‌ آمد (چيزهايي‌ تو سينه‌ام‌ به‌ حركت‌ درآمد) به‌ دنبال‌ش‌ كساني‌ مي‌آمدند كه‌ سابق‌ بر اين‌ تو پوسترها كالا تبليغ‌ مي‌كردند با زباني‌ كه‌ تا آن‌زمان‌ نشنيده‌ ولي‌ كاملن‌ مي‌فهميدم‌ گفت‌ به‌ مجمع‌ ما خوش‌ آمدي‌
قطعه‌آينه‌يي‌ به‌ من‌ داد نگاش‌ كردم‌ چشم‌ناقصي‌ را توش‌ ديدم‌ خواب‌ پلك‌هاش‌ طوري‌ بود كه‌ گويي‌ به‌م‌ چشمك‌ مي‌زند
به‌ دنبال‌ پيامبر جديد به‌راه‌ افتادم
خيابان‌هاي‌ برلين‌ يوني‌