۸ در ۸: سونات شطرنج در ۸ موومان

ژان کوکتو: «چیزی که مایه‌ی دل‌سردی‌ام شده سینماتوگراف نیست؛ چیزی‌‌ست که آزادیِ سینما را گرفته… ممکن است بعدِ «اُرفه» فیلمِ دیگری نسازم؛ مگر این‌که دستور بدهند (و این دستور را ضمیری می‌دهد که نمی‌دانم چیست؛ ولی چیزی مهم‌تر از این نیست).»

ژان کوکتو (به فرانسوی: Jean Cocteau) (زاده ۵ ژوئیه ۱۸۸۹ – درگذشته ۱۱ اکتبر ۱۹۶۳) شاعر، نقاش، فیلمساز، نمایشنامه‌نویس و کارگردان فرانسوی بود.


کوکتو در سال ۱۸۸۹ در مزون لفیت روستایی نزدیک پاریس به دنیا آمد. پدرش وکیل و نقاش آماتور بود. از همان سال‌های نوجوانی اکثر رشته‌های هنری را تجربه کرد و آثاری را آفرید. نخستین‌بار به سیرک و تئاتر علاقه‌مند شد ولی به زودی به رشته‌های دیگر کشیده شد. او چند مجموعه شعر و نمایشنامه نوشت. او از کارگردانان پرکار تئاتر بود. زندگی کوکتو با ژان ماره، بازیگر فرانسوی، در نوشته‌های کوکتو بسیار تأثیر گذاشت. سرانجام او در سال ۱۹۶۳ درگذشت.

فیلم‌شناسی
خون یک شاعر (۱۹۳۰)
دیو و دلبر (۱۹۴۶)
والدین وحشتناک (۱۹۴۸)
اورفه (۱۹۵۰)
۸ در ۸: سونات شطرنج در ۸ موومان (۱۹۵۷)
وصیت‌نامه اورفه (۱۹۵۹)

خون یک شاعر (فرانسوی: Le Sang d’un Poète‎) فیلمی در ژانر فانتزی به است که در سال ۱۹۳۲ منتشر شد.

داستان
شاعر (انریکه ریوروس) در موقع نقاشی از اینکه در اثرش دهانی واقعی به‌وجود آمده که حتی نفس می‌کشد، یکه می‌خورد. سعی می‌کند آن را پاک کند، اما دهان به کف دستش منتقل می‌شود. صبح روز بعد دستش را به‌صورت یک مجسمه (لی میلر) می‌کشد، دهان روی آن قرار می‌گیرد و زنده‌اش می‌کند.

در بخش دوم، شاعر متوجه می‌شود که در و پنجره‌های اتاقش ناپدید شده‌اند. مجسمه به او توصیه می‌کند که از راه آینه به «آن طرف» برود و در راهروی هتلی از سوراخ کلیدها اتاق‌ها را نگاه کند. در اتاقی در چارچوب تابلویی مکزیکی مراسم اعدامی را تماشا می‌کند، در اتاقی دختربچه‌ای را که پرواز می‌آموزد، در اتاقی موجودی دو جنسی را و در اتاقی اسرار چین را. در انتهای راهرو، شاعر سلاحی به‌دست می‌آورد و خودکشی می‌کند تا به اتاقش بازگردانده شود و مجسمه را بشکند. با این حال خود به شکل مجسمه درمی‌آید و در «سینه مونتیه» نصب می‌شود.

در بخش سوم، بچه‌مدرسه‌ای‌ها در برف‌بازی از مجسمه‌ای استفاده می‌کنند که انگار از برف ساخته شده است. یکی از بچه‌مدرسه‌ای‌ها با اصابت یک گلوله‌برقی نقش زمین می‌شود. چهار ـ بی‌حرمتی میزبان: میدان مجسمه به‌صورت یک صحنه نمایش درمی‌آید و ایوان‌ها به بالکن‌های تئاتر تبدیل می‌شوند. شاعر و یک زن (شبیه به مجسمه اتاق شاعر) ورق‌بازی می‌کنند. شاعر آس دل را پنهان می‌کند، اما فرشته نگهبانی (فرال بنگا) ظاهر می‌شود و پس از ناپدیدکردن جسد بچه‌مدرسه‌ای، ورق را رو می‌کند. با این ترتیب شاعر بازی را می‌بازد و خود را می‌کشد. تماشاگرانی که در بالکن‌ها نشسته‌اند، ابراز احساسات می‌کنند. زن نیز برمی‌خیزد و مثل خوابگردها راه می‌افتد و دوباره مجسمه می‌شود.

مرگ و باغبان‌
ژان كوكتو
باغبان جواني به شاهزاده‌اش گفت:”به دادم برسيد حضرت والا! امروز صبح عزراييل را توي باغ ديدم كه نگاه تهديدآميزي به من انداخت.دلم مي‌خواهد امشب معجزه‌اي بشود و بتوانم از اين‌جا دور شوم و به اصفهان بروم.”شاهزاده راهوارترين اسب خود را در اختيار او گذاشت.عصر آن روز شاهزاده در باغ قدم مي‌زد كه با مرگ روبه‌رو شد و از او پرسيد، چرا امروز صبح به باغبان من چپ‌چپ نگاه‌كردي و او را ترساندي؟مرگ جواب داد :نگاه تهديدآميز نكردم.تعجب كرده بودم.آخر خيلي از اصفهان فاصله داشت و من مي‌دانستم كه قرار است، امشب در اصفهان جانش را بگيرم