ناما جعفری | نویسنده
روشنفکران ایرانی در آستانه انقلاب ۱۳۵۷، که قرار بود پرچمداران آگاهی، آزادی و پیشرفت باشند، در یکی از بزرگترین خطاهای تاریخی خود، نهتنها به آرمانهایشان خیانت کردند، بلکه با سادهلوحی و خودشیفتگی، راه را برای بازگشت ایران به سایههای تاریک قرون وسطی هموار ساختند. این سرزنش نه از سر کینه، بلکه از دل دردی است که هنوز پس از دههها، زخم آن بر پیکر جامعه ایران باقی مانده است.
روشنفکران آن دوران، که بسیاریشان با بورسیههای تحصیلی محمدرضا پهلوی در دانشگاههای معتبر غرب درس خوانده بودند، در حالی که از امکانات مدرنیته بهرهمند بودند، بهجای نقد سازنده و اصلاحطلبانه، به دام ایدئولوژیهای پر زرقوبرق چپگرایانه و ضد امپریالیستی افتادند. آنها که در کافههای پاریس و لندن از مارکس و سارتر نقلقول میکردند، گمان میبردند با چند شعار آتشین و چند مقاله تندوتیز میتوانند جامعهای چندپاره و پیچیده چون ایران را به بهشتی سوسیالیستی تبدیل کنند. اما این خودبزرگبینی و شیفتگی به ایدههای وارداتی، چشمشان را بر واقعیتهای زمینی ایران بست.
چگونه ممکن بود این روشنفکران، که خود را پیشگامان آگاهی میدانستند، قدرت آخوندها و نفوذ عمیق سنت در تاروپود جامعه را نادیده بگیرند؟ آنها که از آزادی سخن میگفتند، چرا ندیدند که شانهبهشانهشان در خیابانها، نیروهایی فریاد میزنند که آزادی را گناهی کبیره میدانند؟
سرزنش اصلی اینجاست: روشنفکران، با غرور فکری و بیتوجهی به بافت فرهنگی ایران، به متحدان ناخواسته جریانی تبدیل شدند که نهتنها با مدرنیته، بلکه با خود مفهوم آزادی سر ستیز داشت. آنها شعارهای ضد امپریالیستی ملایان را با آرمانهای چپگرایانه خود یکی پنداشتند و گمان بردند میتوانند در این ائتلاف شکننده، نقش هدایتگر بازی کنند.
چه خیال خامی!
این سادهلوحی زمانی تلختر میشود که به یاد آوریم بسیاری از این روشنفکران، بهویژه زنان، از اصلاحات اجتماعی پهلوی بهرهمند شده بودند. زنانی که از چادرهای سنگین مادربزرگهایشان رها شده و به دانشگاهها و مشاغل مدرن راه یافته بودند، چگونه ندیدند که در کنارشان، نیروهایی برای بازگرداندن همان چادرها و محدودیتها صف کشیدهاند؟ آنها که از برابری جنسیتی دم میزدند، چرا به شعارهای مذهبی که آشکارا زنان را به حاشیه میراند، مشروعیت بخشیدند؟ این غفلت، نهتنها خیانت به خودشان، بلکه خیانت به نسلی بود که به امید آزادی به خیابانها آمده بود.
روشنفکران ایرانی، با توهم اینکه میتوانند انقلاب را به سوی آرمانهایشان هدایت کنند، دیگ بخار جریانی را به جوش آوردند که پس از پیروزی، آنها را به حاشیه راند، سرکوب کرد یا به تبعید فرستاد. آنها که از شور نه شعور فکری به حکومت ایران ساز پهلوی شکایت داشتند، چگونه ندیدند که وحشتی بزرگ در کمین است؟ سرزنش ما به این است که چرا این نخبگان، که ابزار دانش و تحلیل در دست داشتند، بهجای ساختن پلی میان مدرنیته و سنت، خود را به امواج خشم و هیجان سپردند و آینده یک ملت را به بازی گرفتند.
این سرزنش اما نباید به فراموشی تاریخ منجر شود. خطای روشنفکران ۵۷ درس بزرگی است: دانش بدون واقعبینی، آرمانگرایی بدون درک زمین، و اتحاد بدون شناخت دقیق از متحدان، میتواند فاجعه به بار آورد. امروز، اگر روشنفکری بخواهد از این سرزنش جان سالم به در برد، باید بپذیرد که وظیفهاش نه شعار دادن، بلکه ساختن است؛ نه تخریب، بلکه ترمیم.
ایران دیگر تاب سادهلوحیهای پرهزینه را ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.